• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4768 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۴ مهر

پيدا و پنهان

سروش صحت

مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت:‌ «پشت گوشم زخم شده، ماسك بيچارمون كرد.» مرد قوي‌هيكلي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «آقا اين ماسك و پاسك همه‌اش الكيه، ما همسايه‌مون هميشه ماسك مي‌زنه، تا حالا  هم دو بار كرونا گرفته.» مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، پرسيد: «پس چرا خودتون ماسك زديد؟» مرد قوي‌هيكل گفت: «بيخودي. اشتباه. همه مي‌زنن، ما هم مي‌زنيم.» اين را گفت و مي‌خواست ماسكش را بردارد كه گفتم: «ببخشيد مي‌شه خواهش كنم برنداريد؟» مرد گفت: «چرا؟» گفتم: «من مي‌ترسم.» مرد گفت: «عزيز من، ترس چيه؟ به جون خودت كرونا حرفه... كاش مي‌شد اين ويروسه را ديد، تا بفهمي بيشتر جاهايي كه مي‌گن ويروس هست، ويروس نيست.» با خودم فكر كردم«چطور ممكن است يك نفر اينقدر بي‌فكر باشد؟» داشتم فكر مي‌كردم «بي‌شعور است  يا ابله يا احمق و نادان؟» كه ديدم مرد به من خيره شده است. كمي ترسيدم و ناخودآگاه لبخند زدم. با خودم فكر كردم «چه خوب كه فكر را نمي‌شود ديد.» هنوز لبخند روي صورتم بود كه مشت سنگين مرد زير چشمم نشست. مرد گفت: «ويروس را نمي‌شه ديد، فكر را كه مي‌شه خوند.»  امروز وقتي داشتم روي بادمجان سياه زير چشمم يخ مي‌گذاشتم با خودم فكر كردم كاش ويروس را مي‌شد ديد.‌...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون