رضايِ دون ژوان
علي وراميني
عليرضا معتمدي، كارگردان «رضا» در گفتوگويي گفته است كه سالها فيلمنامههايي كه دوست نداشته نوشته تا به رضا رسيده و موقعيت ساخت آن برايش پيش آمده. سابقه او در نوشتن و بودن در فضاي سينماي ايران اين امكان را به او ميدهد كه خلاف بسياري فيلم اول خود را با تيم حرفهاي و حتي اسپانسري قوي شروع كند - بماند كه كم مانده بود به سبك برنامههاي آشپزي اسپانسر در چشم فرو رود- اين امكانات معتمدي را براي ساختن فيلم شخصي اعتماد به نفس ميدهد، فيلمي كه هم به لحاظ فردگرايياي كه دارد و هم خوانشش از عشق، در سينماي ايران آوانگارد است. رضا مردي ميانسال و مدرن است. مشخص است كه معتمدي ابعاد چنين مردي را ميشناسد. مردي كه در اصل معمار است اما خود را بيشتر نويسنده و منتقد ميداند؛ جدال انسان مدرن ميان آنچه نظام پولي- اقتصادي از او ميخواهد با آنچه ميخواهد باشد. رضا به فرد احترام ميگذارد، به فرديت فرد. نميخواهد خود را به گرده كسي آويزان كند، حتي اگر او همسر و عشقش باشد. اصول محكم اخلاقي خودش را دارد. به گفتن حقيقت اصرار دارد، حتي اگر كاملا به ضررش تمام شود و آن هم وقتي كه ميتواند با پنهانكاري آن مسيري كه باب دلش است و برايش خوشايند، پيش ببرد. انگار پدرش تازه مرده است و نسبتش با مرگ هم بسيار عقلاني است. اين را در گفتوگويي با يكي از اقوام درباره ناراحت بودن عمه خود از تنهايياش پس از مرگ پدر متوجه ميشويم، مسالهاي كه اگرچه براي عمه به عنوان فردي سنتي مهمترين مساله است، اما براي رضا تنهايي و مرگ انگار كاملا حل شده است و با همان لحن شوخي از مرگ پدرش ميگويد. معتمدي سعي كرده براي ساخت شخصيت رضا كه در واقع همه فيلم است از جزييات بسيار بهره بگيرد؛ چه در دكوپاژ، چه در اموري كه به نظر پيش پا افتاده هستند؛ مثل چگونگي نشستن براي صرف غذا و چه در انتخاب لوكيشنها؛ لوكيشنهايي كه اگرچه مشخص است اصفهان است، اما شخصيت اصفهان بر شخصيت رضا فائق نميشود، شهر جز كاركرد شهر، محلي براي پرسهزني و جايي كه رخدادها را به وجود ميآورد چيز ديگري نيست. با همه اينها «رضا» آنطور كه بايد براي ما ساخته نميشود، به چند دليل عمده؛ اول اينكه تمام رابطههايي كه از رضا ميبينيم فقط با جنس مخالف است، آن هم در حالي كه ميخواهد با هر كدام از آنها جاي خالي فاطي را پر كند و مسكني باشند بر زخم نبود عشقش. تكليف شخصيت رضا در مواجهه با اينها مشخص نيست، مذبذب است. گاهي بسان يك «دون ژوان» بازنمايي ميشود، مردي كه بسيار راحت با ديگر زنها رابطه ميگيرد، از رفتن عشقش اگرچه ناراحت ميشود اما براي نگهداشت او تلاش جدياي نميكند. گاهي به مثابه فردي اخلاقي نشان داده ميشود كه ترك كام خود ميكند تا كام دوست برآيد. رفت و برگشت شخصيت او ميان دون ژوان و كسي كه رضاست به تقديرش تا آخر فيلم اتفاق ميافتد، به انضمام اين نكته كه رضا جز در گرفتن رابطه با زنها پيشقدم ميشود در همه حالات رها شده در دست اتفاقات است و منفعل. نكته ديگر كه شناخت ابعاد يك مرد ميانسال بيشناخت او از نسبتش با كار و مشغوليتش كاملا ناقص است. مگر اينكه دون ژواني باشد كه اساسا كاروبارش در همان رابطه با زنان تعريف شود. رضاي قصه براي ما نه معمار است و نه نويسنده و منتقد. مجموع اينها باعث ميشود كه مخاطب نه با رضا همدل شود و بتواند آنطور كه بايد به شخصيت او نزديك شود.