• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4769 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۷ مهر

شيرين نيستم

آلبرت كوچويي

رناته برگمان، نام مستعار زنانه نويسنده آلماني است، نامي براي آقاي تورستن رهده. نخستين كتابش، رمان طنزي است كه خيلي زود در جرگه پر فروش‌ترين‌ها در آلمان درآمد: شيرين نيستم، فقط قند دارم. با خلق شخصيت‌هايي بر اساس جشن‌هاي خانوادگي و خود راوي آن است: بانوي هشتاد و چند ساله، با چهار ازدواج كه اگر به روي‌تان نياوريد، در سوداي ازدواج بعدي است. كه آدم هشتاد و دو ساله باشد. ديوار برلين را پشت سر گذاشته و چهار شوهر را در گوشه گوشه برلين خاك كرده باشد و حالا به فكر خوب و بد براي پوكي استخوانش باشد. پنير و بروكلي بخورد و از خوردن ريواس امتناع كند: ميزان قند خونم كمي بالاست. پوكي استخوان را كمي در انگشتانم حس مي‌كنم.
البته اين‌طور كه در آگهي‌هاي ازدواج عنوان مي‌شود، در مجموع سرحالم! نه اينكه حالا فكر كنيد من چنين چيزهايي را مي‌خوانم! حداقل به‌طور مرتب نمي‌خوانم. هي هي... آنچه مقصود من از نگاه به اين رمان آقاي برگمان كه حالا نقش بانوي چهار بار بيوه شده را در رمان بازي مي‌كند، دو نكته است. نخست آنكه، ما در ايران رمان طنز نداريم و اگر هم هست، بسيار اندك است. حال آنكه در ميان ما، طنز و مطايبه بيداد مي‌كند. نه كه امروز و حال، بلكه از ديرباز، انگار قلم‌مان، براي نوشتن رمان طنز لنگ مي‌زند اما براي كوك كردن مضامين طنازانه، حتي براي مرگ و ميرها و فجايع بيداد مي‌كند.
جالب آنكه در ترجمه رمان‌هاي طنز هم تنبل هستيم. اين را هم بگويم كه اين رمان طنز آخري را حسين تهراني، به فارسي برگردانده آن هم از روايت آلماني‌هاي خشك و سرد و جدي. اين را هم يادم هست كه محمدعلي علومي طنزنويس و پژوهشگر، رماني طنازانه و شيرين دارد كه در صف نوبت است، اگر رمان‌هاي جدي بگذارند، نوبت به آن برسد. بخش‌هايي را از آن خوانده‌ام، به راستي كه شيرين است، چون قند و البته جز او، تا دل‌تان بخواهد، نويسنده طنزنگار داريم. راستي تا يادم نرفته بگويم، اين جناب مستطاب سيد علي ميرفتاح سردبير پيشين همين روزنامه اعتماد، رمان طنز خوشي دارد، از حضرات پيژامه‌پوش، پاي بساط.
نكته دوم آنكه همين رمان طنازانه مي‌گويد كه چگونه جماعت آن‌ور آب‌ها و چطور در سال‌هاي هشتاد زندگي تازه كبك‌شان خروس مي‌خواند و ما، در سال‌هاي بيست زندگي مي‌گوييم پير شديم، رفت! «وينچنزو بيانكيني» نقاش ايتاليايي را در دهه پنجاه خورشيدي كه به ايران آمده بود به خاطر نقاشي‌هايش، به عنوان منتقد نقاشي، پاي خود و كارهايش نشستم. مي‌گفت: پس از آنكه بازنشسته شدم با خود گفتم، حالا بايد راه بيفتم توي جهان و براي خودم زندگي كنم. نقشه جهان را گذاشتم جلويم، ناشناخته‌ترين جا براي من، ايران بود. گفتم مي‌روم آنجا و آمدم.
راست مي‌گفت براي جمعيت آن‌ور آب، زندگي از زمان بازنشستگي آغاز مي‌شود. سير و سفر و كشف دنيا. يادم نيست مثل اينكه بيانكيني در سال‌هاي هفتاد زندگي تازه تجديد فراش كرد. آن وقت ما در اوج جواني مي‌گوييم، پير شديم رفت! «رناته برگمان» را بخوانيد تا از لذت‌هاي زندگي آن هم در سال‌هاي هشتاد زندگي، با خبر شويد.
 هم قند دارد و هم شيرين است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون