زور و مردمآزاري
علي وراميني
كجا خود شكر اين نعمت گزارم/ كه زور مردمآزاري ندارم. اين يكي از بيتهاي بسيار مهم شيخ سعدي است كه درباره آن هم بحث و صحبت فراوان شده است. بهخصوص متفكران نامآشنايي در دوران معاصر به شيخ اجل اين نقد را وارد كردهاند كه در نداشتن زور و به تبع آن مردمآزاري نكردن، هنري وجود ندارد و آن هنگام فرد صاحب فضليت است كه زور داشته باشد و
مردمآزاري نكند.
يكسره از سخن اين منتقدان هم نميتوان گذشت، اخلاقي زيستن هنگامي معنا دارد كه ما توانايي و البته حق انتخاب داشته باشيم و حتي يك گام عقبتر اساسا اختياري براي عملي كه انجام ميدهيم. با تمام پيچيدگيهاي تفسيري كه درباره اين مثنوي كوتاه سعدي و مشخصا اين بيت وجود دارد و ميتوان تا ته بحث كه احتمالا صحبت ناتمام جبر و اختيار است هم رفت، انگار سعدي يك حال خوشي از نداشتن چيزي دارد كه قريب به اتفاق مردم در پي آن هستند. سعدي ميخواهد ريسك داشتن همزمان زور و مسووليت اخلاقي ناشي از آن را نداشته باشد. مولانا هم در مثنوي از زاويه ديگر به اين موضوع مهم نگاه ميكند و در جاهاي مختلف به اين اشاره ميكند كه افراد بهظاهر شرور هم در مسخر مشيت الهي هستند. او در ابياتي در دفتر اول مثنوي ميگويد كه حتي فرعون هم شبها مناجات ميكرده و از بودن خودش فغان سر ميداده اما مشيت چنان بوده كه صبح از نو فرعون باشد و مردمآزاري كند. تاريخ قديم و جديد بشر هم نشان داده كه چه مبارزان عليه ظلم و بيعدالتي كه سفاك نشدند.
مثلا كدام فرعوني حاضر بود با سكوتش در برابر كشتار سبوعانه مسلمانان روهينگا، مانند آن بانوي صلح نوبل برده سكوت كند؟ يا در همين غائله سيلي خوردن سرباز، توييتي از نماينده ضارب دست به دست ميشد كه چند سال پيش و هنگامي كه بر صندلي قدرت نبوده چطور حكيمانه از مست قدرت شدن و كتك زدن خبرنگار به رقبا هشدار ميدهد. به نظر ميرسد نگاه گذرا به تاريخ، آدمي را از اين حيث با سعدي بيشتر همدل كند. قدرت آنقدر نقش عميق و برجستهاي در تمامي مناسبات ما اعم از شخصي و اجتماعي بازي ميكند كه براي متفكر بزرگي همچون «نيچه» به عنوان دال مركزي نظام فكرياش قرار بگيرد. ميل به قدرت در قريب به اتفاق انسانها چيزي نيست كه از بين رود؛ بيشتر مردمان هم لزومي به كنترل و تسلط بر اين ميل پيدا نميكنند. قدرت هم ذاتا شيرين است و هم اينكه ميتواند ديگر مطلوبهاي اجتماعي مانند شهرت، ثروت و حتي محبوبيت به همراه خود آورد. جوامعي كه از حيث كنترل قدرت توانستند پيشرفت داشته باشند سعي كردند آنچه سعدي نعمت و شانس ميخواندش، در مناسبات سياسي- اجتماعي پياده كنند. مشخصا كشورهاي اسكانديناوي از اين بابت به موفقيتهايي رسيدند؛ جز اينكه سياستمدار در آن كشورها نقشي بيش از كارگزار يك سري امور ندارد، سازوكار اجتماعي به گونهاي است كه اين امكان وجود ندارد گروه يا صنفي قدرت فاصلهداري نسبت به سطح عموم جامعه پيدا كند. سخن كوتاه اينكه به نظر ميرسد حالا حالاها كه اگر نيازردن ديگري برايمان اهميت دارد بايد مثل شيخ شيراز شاكر باشيم كه زور نداريم و دعا كنيم هرگز پيدا نكنيم.