• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4851 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۸ بهمن

دنيا امروز يك شاعر كم دارد

صبح روز سه‌شنبه براي اهالي توييتر فارسي غمگين آغاز شد. خبر درگذشت شاعر معاصر، عباس صفاري به دليل ابتلا به كرونا سريع دست به دست شد و هشتگ نام او پررنگ. كاربران توييتر فارسي درباره علاقه‌شان به اين شاعر محترم و دوست‌داشتني نوشتند. آنچه در ادامه مي‌خوانيد منتخبي از اين توييت‌هاست. 
«‏چه تلخ بود خبر مرگ عباس صفاري. خيلي شعرهاش رو دوست داشتم»، «‏عباس صفاري از دنيا رفت و من به پهناي صورت گريه مي‌كنم»، ‏جناب آقاي ‎عباس صفاري عزيز حيف و صد حيف كه شما ديگر نيستيد، يا هزاران حيف... دريغا...»، «‏شاعرِ ‎كبريت خيس هم رفت»، «حيف شد. خيلي زود بود. لعنت به كرونا كه اين شاعر عزيز را از ميان ما برد»، «دنيا امروز، يك شاعر كم دارد»، «‏بر شيرواني اين مسافرخانه، هرگز پرنده‌اي، غريب‌تر از باران نخوانده است»، «شاعر تصوير‌ها بي‌نفس شد»، «‏چقدر دلم مي‌خواست دست‌هاي نويساتان را ببوسم، دلم مي‌خواست بنشينم روبه‌روي شما ‌و بگويم كتاب كوچك «حكايت ما» سال‌هاي سال است زير تختم مانده و هزاران بار خواندمش، عباس صفاري عزيز، ناشناس هميشه شناساتر از جان، سفرت بخير، باشد كه در آن سوي در بسته‌ زندگي، جانت آرام گرفته باشد»، «‏اولين بار نيست كه اين غروب لعنتي غمگينت كرده است. آخرين بار نيز نخواهد بود»، «‏وقتي شاعري خاموش مي‌شود، واژه‌گان يتيم مي‌شوند، زمزمه زيبايي در گلوي عشق مي‌خشكد و بامدادان آفرينش، غبارآلود مي‌شود...تلخ شروع شد امروز، لعنت به كرونا»، «‏آقاي ‎عباس صفاري اين اول صبح مستهجن و فجيعي است كه با شنيدن خبر مرگ شما شروع مي‌شود... يگانه بوديد و شاعر... دوست‌داشتني بوديد و شريف... سفر سلامت و مي‌بوسم‌‌تان از راه دور»، «‏صبحي كه با خبر مرگ عباس صفاري شروع بشه، صبح نيست، تاريك‌ترين شبه. باوركردني نيست»، «‏عباس صفاري درگذشت و دنيا به چه درد مي‌خورد، وقتي يك شاعر كم دارد؟»، «‏‎چقدر حالش رو دوست داشتم، چقدر كبريت خيس خونديم...‌ اي داد!»، «‏دل‌مان تنگ مي‌شود براي شعرهايي كه ‎عباس صفاري وقت نكرد بنويسد»، «‏زبان متاخر فارسي، شعرِ آزادي به جذابيت سروده‌هاي ‎عباس صفاري به خود نديد؛ بسامد شعرش جاودان!»، «‏عباس صفاري حيف شد واقعا. حيف و صد حيف»، «‏فكر مي‌كردم از نزديك يه روز مي‌بينمش. هي دست رو دست گذاشتم. دوستم گفت بيا شب شعر فلان جا عباس صفاري هست. نرفتم. حال نداشتم. حالا ديگه عباس صفاري‌اي نيست كه از نزديك ببينمش» و «‏حالا بايد كبريت خيس رو با بغض بخونيم». 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون