• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4853 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۱ بهمن

جهانا چه بدمهر!

آلبرت كوچويي

ميترا ابراهيمي، كارگردان جوان، مستندي درباره كاميار شاپور دارد، فيلمي كه با تاسف، در هيابانگ كرونا، آن‌چنان كه بايد، ديده نشد. مگر خود كاميار در زندگي شصت و شش ساله‌اش ديده شد؟ نقاش و شاعري سورئاليست كه كسي به جد، به او نگاه نكرد. به گفته «سايه اقتصادي‌نيا» در مقاله‌اي با عنوان «رنج كاميار بودن»، درباره اين قرباني شعر و عشق نوشته است: پسر فروغ بودن، بي‌مادر زيستن، چه رنجي بر اين انسان رفت، خدا مي‌داند. از سوي ديگر پسر پرويز شاپور باشي، مردي كه شاملو آدمي، در تحليل شرافت و انسانيت او بسيار نوشت. فروغ براي ما فروغ بود. اين فروغ ماست نه فروغ كاميار. كاميار فروغ بودن، چه دردانگيز بود.
نخستين‌بار كاميار را به عنوان نقاش، پس از خلاصي از بيمارستان رواني ديدم. در نمايشگاهي از آثارش، كه در ساختمان گرفته و دلتنگ ساز مطب روانپزشك معالجش گذاشته بود. دنيايي آشفته و هراسناك و دلتنگ مثل خودش. با قلم‌مويي كه خوش بر بوم‌ها نشسته بود. نويد زايش نقاشي سورئاليست - فراواقع‌گرا- را مي‌داد كه خودش كابوس‌ها و اوهام را نقش مي‌كرد. كاميار هم مثل فروغ بود. در هنر زيست. همچنان كه فروغ خود مي‌گفت، در شعر زندگي كرد. كه شعرش جدا از زندگي‌اش نيست. كه: مدت‌ها زحمت كشيدم كه او، يعني شعر را در خودم نفوذ بدهم با او در آميزم و با هم درآميخته شويم. راست مي‌گويند، شعر فروغ، شعري خود زندگينامه است. كه: اين «من» فروغ است كه همواره محور شعر او بوده است و اغلب شعرهايش، بر اساس آن شكل مي‌گيرد. همان پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي‌ميرد. و سحرگاه، از يك بوسه به دنيا خواهد آمد. همان پري‌اي كه پاي گهواره كاميار آخرين لالايي را خواند براي شباب او - شباب كاميار- اما كدام شباب؟ آن تك‌نواز غمگين گوشه پارك كه نواخت و در تنهايي‌اش خاموش شد. آنچه كاميار از فروغ به ارث برد، روان‌پريشي بود كه به گفته كاميار، پرويز، او را - فروغ را - در بيمارستان رواني چهرازي بستري كرد. و كاميار مي‌گويد از سال 59 كه مريض شد، دوا مصرف كرد. تا پدر مي‌ميرد و او قرص نمي‌خورد، راهي بيمارستان رواني مي‌شود و باز به قرص پناه مي‌برد مثل فروغ. كاميار مي‌گفت: بيماري دو قطبي را از فروغ به ارث برده‌ام.
بيماري دو قطبي... آنچه فروغ داشت: دو چهره، گاهي اوقات شوخ و بگو بخند و عاشق زندگي، گاهي غمگين و خاموش و بيزار از زندگي. و كاميار، چنين مادري را نديد. تنها شاهد ارثش بود. مادري كه خسته جان و پريشان، او را به سوداي شعر و عشق، ترك كرد. كاميار با ارث دو قطبي مادر، به شعر رو آورد و مجموعه‌هايي را هم به چاپ برد. شعرهاي كاميار هم چون تابلوهايش ديده نشد. 
شعرهايش هم چون زندگي‌اش بود، مثل همان مادر كه براي كاميار، مادر نشد. دنيايي ماليخوليايي و كابوس‌وار؛ پر از اوهام و اضطراب، ترس‌ها و دلنگراني‌ها. به راستي اگر كاميار تابلوها و كاميار شعرها ديده مي‌شد، چه مي‌شد؟
گاه با خود فكر مي‌كنم، دنياي شعر، دنياي نقاشي جهان خود، چه بي‌رحم است و ما كه برخي پديده‌ها را ناديده مي‌گيريم. چه بي‌رحم‌تر ...
به گفته منوچهري: آن چنان كه سايه اقتصادي‌نيا نوشته است: جهانا چه بدمهر....

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون