موزهها و تاريخزدايي
رضا دبيرينژاد
موزهها با روايتهايشان سراغ نقطههاي عطف تاريخي ميروند، لحظههاي مهم تاريخي كه جوامع بشري دچار تحول شدهاند، تحولي كه گاه در حد يك شهر يا يك قوم يا يك ملت بوده و گاه در يك حوزه هنري، فرهنگي و صنعتي تحولي شكل گرفته است. تحولي كه دستاوردهاي پيش از خود را به خاطرهاي از گذشته تبديل و آثار و دستاوردهايي تازه را جايگزين كرده است. اين جابهجايي با خود يك نوع ارزشگذاري را نيز به همراه دارد كه جديدتر را كاملتر، بهتر يا زيباتر جلوه ميدهد البته مواقعي اين ارزشگذاري معكوس ميشود يعني آنچه از دست رفته را باشكوهتر، زيباتر و فاخرتر نشان ميدهد و نتيجه آن نوعي مواجهه نوستالژيك است. با ورود موزهها به حوزههاي اجتماعي و تاريخ معاصر اين نگاهها ادامه مييابد، يعني از سويي ميخواهد راوي نقاط عطف اجتماعي باشد و آنها را به مثابه دستاوردهاي مشترك يك جامعه در يك نقطه عطف ثبت و ضبط و در ادامه به مثابه يك افتخار عرضه كند. در اين روايت خود تحول و نقطه تغيير موجب تفاخر است و طبيعتا هر آنچه در مقابل اين تحول است به يك موضوع ناخوشايند تبديل ميشود. تاكيد بر اين تحولخواهي باعث ميشود موزهها عليه بخشي از تاريخ قرار بگيرند و براي آنكه خود و روايتشان را محق و درست نشان دهند در مقابل بخشي از تاريخ موضعگيري كنند اما گذر تاريخي ميتواند از همه آن روايتهاي متعصبانه و كاملپسندانه فاصله گيرد. ماندن موزهها در همان نقطه تحول و بسنده كردن به آن بخش از تاريخ آنها را به سمت يك تعصب تاريخي ميكشاند كه براي اثبات صحيح بودن خود بخشهايي از تاريخ را حذف ميكند يا ناديده ميگيرد و موزه به يك ابزار تبديل ميشود براي كساني كه در جستوجوي آن تعصبها هستند. موزهها وقتي نقاط عطف تاريخي را به يك محصول صرف تبديل ميكنند و بر محصول خود تعصب به خرج ميدهند ديگر نميتوانند راويان بيطرف و كاملي باشند، بلكه بيشتر مجبورند به تايخزدايي تن دهند و اين با تصور آرماني يا توقع ما از موزه فاصله دارد. موزهها با تاريخزدايي بيش از آنكه بتوانند در خدمت جامعه باشند و به فهم آن از تاريخ خود كمك كنند، خود به مراكز چالشآفريني تبديل ميشوند كه در روزگار كثرت رسانهها مورد حمله بسيار قرار خواهند گرفت يا خود محل منازعات خواهند شد.