• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4860 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۹ بهمن

وكيل مدافع زنان درمانده

حسن لطفي

دلم براي صف‌هاي جشنواره، قدم زدن توي كاخش، صحبت‌هاي سرپايي و شتابزده درباره فيلم‌ها، عكاسان و دوربين‌ها و از همه مهم‌تر نگهبان‌هايي كه ژاور نيستند، تنگ شده است. منظور همه آنهايي است كه شباهتي به شخصيت منفي رمان بينوايان ويكتور هوگو ندارند. پي اجراي صددرصدي قانون نيستند. بيشتر كاري را مي‌كنند كه شبيه اقدام اسقف اين رمان است.
وقتي با دانشجوي سينما، علاقه‌مند فيلم و عاشق سينه سوخته تصوير متحركي روبه‌رو مي‌شوند كه بليت گيرش نيامده، دور از چشم بالادستي‌ها اولش به او مي‌گويند لطفا كنار وايستا! (طوري مي‌گويند كه طرف از لبخند ريز نشسته بر لبش بفهمد نبايد برود) و بعد در يك لحظه مناسب او را داخل سينما مي‌كنند. البته همرديف اينها بامعرفت‌هاي سخاوتمند هم هستند.
كساني كه بليت اضافه‌شان را به كسي مي‌دهند كه احساس كنند مشتاق تماشاي فيلم است و بليت گيرش نيامده.
چيزي شبيه كاري كه سال‌ها پيش شاعر معروفي براي رفيق همراه‌مان كرد. گمانم اوايل دهه هفتاد بود. ما سه نفر بوديم و دو بليت داشتيم. بعد از كلي تو برو من نمي‌رم گفتن قرعه به نام من و دوست ديگري افتاد. از قضا رفيق بيرون مانده ما چهره مظلوم و روستايي هم داشت. كم‌حرف و بي‌سر و زبان هم بود.
ما دو نفر مغموم از اينكه او را تنها گذاشته‌ايم، داخل سالن انتظار سينما بوديم كه رفيق‌مان خوشحال آمد. گفتيم چه شد؟ گفت گوشه‌اي ايستاده بودم، آقايي آمد و سر صحبت را با من باز كرد، وقتي فهميد دوست دارم فيلم را ببينم و بليت ندارم، بليتي به من داد و رفت. خوشحال از اينكه آن آقا از عذاب وجدان ما كم كرده با هم حرف مي‌زديم كه ديديم دوست‌مان با شاعر مشهوري كه از روبه‌رو مي‌آيد حال و احوال مي‌كند. هر دو نفر با تعجب پرسيديم مي‌شناسيش؟
او با تعجب گفت: نه! يعني آره! همان آقاييه كه بهم بليت داد! آقاي شاعر كه نزديك‌تر شد ما به احترامش لبخند زديم و براي رفيق ساده‌دل‌مان از اشعار ماندني او يعني محمدعلي سپانلو گفتيم. نمي‌دانم اين روزها كه سرماي زمستانش سردي زمستان مهدي اخوان ثالث را دارد، از آن آدم‌هاي خوب به پست كسي مي‌خورد و هنگام نمايش فيلم‌هاي پر‌بيننده‌اي مثل ابلق، بي‌همه‌چيز و... نگهبان مهرباني به كسي مي‌گويد لطفا كنار وايستا (آن‌هم طوري كه شخص در دلش اميد به وجود بيايد) يا يكي مثل زنده‌ياد محمد‌علي سپانلو بليت اضافه‌اش را به جوان ساكت و مظلوم عاشق سينمايي مي‌دهد. هست. مي‌دانم كه هست.
هنگام ورود به سينمايي كه فيلم ابلق نرگس آبيار را نمايش مي‌داد يكي از اين افراد را ديدم. فيلم و آن آدم حالم را خوب كردند. بايد درباره فيلم ابلق كه انگار وكيل مدافع زنان درمانده آن را نوشته و آن مرد قانون‌شكن بيشتر بنويسم. عجالتا فقط بگويم تدوين، موسيقي، بازي‌ها و كارگرداني فيلم ابلق آن‌قدر خوب هست كه حال بيننده را خوب مي‌كند. آن‌هم با آنكه نمايشگر تلخي‌هايي واقعي است، البته به شرط آنكه پيش‌شرط‌هاي آبيار ستيزنده نداشته باشد! 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون