در تئاتر ما وضعيت آموزش - اگر حقيقتا آموزشي در كار باشد - به گونهاي پيش رفته كه هر نوگل تازه از راه رسيدهاي، موسسهاي بنا كرده و با اِشغالِ جايگاهِ معلمي بين عدهاي نوجوان و جوانِ پرشورِ علاقهمند، خود را در قامتِ منِ برترِ جمع جا انداخته است. چپ و راست تا چشم كار ميكند موسسه روييده و آموزشگاه و كارگاه ايده تا اجرا؛ وجه اشتراك قريب به اتفاق همهشان هم اين است كه به شكلي بيمارگونه بند ناف از تاريخ جدا كردهاند و طوري وانمود ميكنند كه تو گويي ميزانسن دادن، كار روي متن، بازيگري و بازيگرداني نتيجه ظهور ذات اقدس همايونيشان بوده؛ مجالي بيابند بيدرنگ فرياد ميزنند كارگردان يعني من!
بيتعارف در مقوله آموزش با انواع جريانهاي بيريشه و بيتاريخ مواجه هستيم كه البته ادامه منطقي حفره مهيب ناشي از خانهنشين كردن مدرسان و معلمان كاردان است. در چنين وضعيتي، ترجمه كتاب «حرفه كارگردان» به كوشش علياكبر عليزاد اتفاق خوشايندي بود. كتابي حاصل چند دهه تجربه عملي و فراز و فرودهاي «كيتي ميچل» كارگردان بينالمللي تئاتر انگلستان. ايبسا اگر در شرايط نرمال به سر ميبرديم، سيستم آكادميك بايد تمهيدي فراهم ميكرد تا اكثر مدرسانِ اين موسسهها و آموزشگاهها و كارگاههاي قارچگونه، ابتدا آزمون تئوري و عملي همين كتاب را به جا آورند، بلكه بتوان پذيرفت درك درستي از كارگرداني تئاتر پيدا كردهاند؛ نه اينكه پشت يكي، دو نمايش پرفروش! پنهان شوند. به خوانندگان اين سطور نويد ميدهم كتاب «حرفه كارگردان» ابزار كاربردي كارگرداني در اختيارشان ميگذارد و آنها براي انجام اين كار ابدا به ثبتنام در كلاسهاي كارگرداني افرادي كه همچنان بايد آموزش ببينند و تجربه كسب كنند نياز ندارند. در همين رابطه با علياكبر عليزاد، مترجم، مدرس دانشگاه و كارگردان تئاتر گفتوگو كردهام كه در ادامه ميخوانيد.
پيش از هر چيز در مورد اين كتاب، نكتهاي ذهن من را مشغول ميكند. اينكه كيتي ميچل بعد از سالها كار عملي و تحقيقي؛ در حالي كه انواع تجربههاي شخصيتي و حرفهاي را به ويژه در مواجهه با منتقدان و مخاطبان پشت سر گذاشته، حدود پنجاه سالگي تصميم ميگيرد آنچه را ظرف سالها به دست آورده با ديگران به اشتراك بگذارد. اما همين امروز، تئاتر ما مملو است از افرادي كه تازه دوره كارشناسي ارشد را به پايان رساندهاند و دفاع كرده و نكرده، بيشتر به اعتبار روي صحنه بردن دو، سه نمايش كه از كاستيهاي متعدد جهانبيني و فرمي در رنج بوده، براي خود منزلت تدريس و آموزش كارگرداني قائل شدهاند. جوانهايي كه امروز در انبوه موسسهها و حتي دانشگاههاي ما به دانشجويان و هنرجويان درس! ميدهند. سوال اول؛ اينها واقعا چه چيز به دست آوردهاند كه براي ديگران ارمغاني محسوب شود؟ و دوم؛ چه وضعيتي حاكم است كه به راحتي از موقعيت «من كارگردان هستم» به وضعيت «من مدرس كارگرداني هستم» جابهجايي صورت ميگيرد؟
وضعيت فعلي همانطور كه در موخره اين كتاب هم گفتهام براساس منطق نوعي ديدگاه ايديولوژيك از فرهنگ، سوءاستفاده حاد مالي، نقص جبرانناپذير دانشگاه و كمبودهاي روحي- رواني آدمهاي شديدا علاقهمند قابل توجيه است. اين فضا به راحتي مشابه با همان فضايي است كه شما در اين چند دهه در همه رشتهها و گرايشها ميبينيد: توليد و تكثير فرمايشي انواع و اقسام آدمهاي به اصطلاح متخصص كه از قضا در هيچ زمينهاي تخصص ندارند. اين يك دستوركار نانوشته بود كه از اوايل دهه شصت در جريان بود: اينكه همه ميتوانند و بايد هر كاري را به صرف اينكه اين نوعي تغيير انقلابي است بر دوش بگيرند؛ يك جور نگرشي كه شايد بهترين اصطلاح برايش اصطلاح «هيئتي» است. يا حتي براساس اين پيشفرض كه بايد طبقه جديدي از آدمهاي مستضعف وارد گود شوند و بنابراين از ابتدا دست به كار تعريف شد. بنا كردن تعريف مجدد منوط بود به حذف و خانهنشيني آدمهاي كاربلد و بنابراين از سوي ديگر به خاطر دور بودن كشور از شرايط جهاني و خالي بودن فضا، نوعي تكثير اجباري استاد و متخصص لازم شد: نه فقط در هنر بلكه حتي در مثلا رشتههاي علمي مثل پزشكي و مهندسي. خود ظهور بيشمار دانشگاه آزاد هنر در تكثير و توليد متخصص و استاد بياندازه تاثيرگذار بود. در اين بين در بحث آموزش هنر قضيه حادتر هم ميشود. ضعف دانشگاه در توليد علم واقعي و همينطور گرايش آدمها به هنر كه ميشود آن را به نوعي گرايش شبه عرفاني و تسكين بخش براي گريز از واقعيت خشن بيروني تشبيهش كرد به ظهور قارچ مانند آموزشگاههاي هنر منجر شد. در اينجا آموزشگاهها با دانشگاه كه خيلي زود ميدان را به رقيب جديد واگذار ميكند وارد رقابت ميشوند. آموزشگاهها براي وارد شدن به اين رقابت از دو تمهيد استفاده كردند: اول چارت درسي فشرده و كوتاهمدت كه خيلي زود آدمهاي تشنه و علاقهمند را وارد بازار كار كند و دوم ساخت و معرفي استادهايي كه در فضاي دانشگاه ناشناخته باشند و توانسته باشند تا حدي در بازار كار يكي، دو كار اجرا كرده باشند. اينها در بهترين حالت الگويي به علاقهمندها ميدهند كه چطور ميتوانند كار «ببندند». بنابراين عملا هيچ علمي رد و بدل نميشود و بيسوادي مدام خودش را تكثير ميكند. من نميخواهم كل بار اين نابساماني را به دولت يا حكومت و ايديولوژي «هركه ليسانس و فوق و ليسانس ندارد بد است» محول كنم. به نظر من نميشود از سوءاستفاده خود آدمهاي هنري در صاف كردن اين جاده براي مريدانشان به راحتي گذشت. در واقع ما با سيستمي روبهرو هستيم كه همزمان دانشجو و استاد مورد نياز را تكثير ميكند تا چرخه علم و فرهنگ به هر ضرب و زوري بچرخد.
درباره وضعيتي كه كتاب در آن ترجمه شد بگوييد. به هر حال مدت زيادي از انتشارش ميگذشت، چه شد كه درنهايت تصميم به ترجمه گرفتيد و چرا زودتر دست به كار نشديد؟
من از وقتي كه كتاب به انگليسي چاپ شد آن را داشتم و هميشه مترصد ترجمهاش بودم. ولي به خاطر مشغله كاري زياد فرصتش پيدا نميشد. وضعيت كرونا بالاجبار اين فرصت را به من داد تا به بعضي كارهاي عقب افتاده از جمله اين بپردازم. بنابراين بلافاصله بعد از قرنطينه دست به كار شدم.
در عين حال واقعيتي هم وجود دارد. اينكه هيچ مترجمي چنين كتابي را براي خاك خوردن در قفسه كتابخانه ترجمه نميكند. اصولا ما در مقوله كارگرداني تئاتر چنين مجموعه كاربردي دراختيار نداشتيم. شما با دانشجويان سروكار داريد، چقدر اميدواريد آنها به آموزههاي «حرفهكارگردان» مراجعه كنند؟
در هر حال اين كتاب مخاطب خودش را حتي شده در اين شرايط آشوب پيدا ميكند؛كمااينكه چاپ اول كتاب طي چند هفته تمام شد. اين نويد خيلي خوبي است. اميدواري من اين است كه كتاب به جاي اينكه به منبع سوال كنكور و كتاب برگزاري وركشاپهاي رنگ و وارنگ بدل شود توسط دانشجويان و جوانهايي كه پيگير هستند خوانده شود. اميدواري بيشترم اين است كه كتاب نوعي ذهنيت روشمند براي اين حرفه سخت كه خيلي راحت گرفته ميشود فراهم كند، بهخصوص در فضاي دانشگاه.
پيش از اين كتابهاي ديگري در زمينه كارگرداني وجود داشت. «اصول كارگرداني» احمد دامود، «مباني كارگرداني تئاتر»، «اصول كارگرداني» الكساندر دين يا «تئاتر و كارگرداني» ژان ژاك روبين. مشخصا يكي كه «كارگرداني نمايشنامه» نوشته فرانسيس هاج باشد توسط شما و منصور ابراهيمي ترجمه شد. اما كتاب «حرفهكارگرداني» خانم ميچل با تمام اينها تفاوتهاي جدي دارد. كمي در اين باره توضيح ميدهيد؟
كتاب ميچل بين همه اين كتابها منحصربهفرد است. اول به خاطر اينكه يك كارگردان و چهره بينالمللي آن را نوشته و دوم به خاطر اينكه خود ميچل معلم تئاتر است. نويسندههاي كتابهاي فوق كمتر اين دو ويژگي را دارند: يا معلمند يا صرفا كارگردان. بنابراين شما كتابي را داريد كه دانش و تجربه عملي تاتر را با نوعي پژوهش علمي و روشمند همراه كرده. در فضاي تئاتر ايراني هم كمتر چنين تلفيقي را ميبينيد. مثلا همانطور كه در بالا اشاره كردم آموزشگاهها و دانشگاهها دو طيف متضاد را نشان ميدهند؛ اولي فقط دنبال به اصطلاح تجربه كاري استاد است و دومي فقط به آموزش نظري فكر ميكند. كارگردانها در اينجا بيشتر فكر ميكنند بايد روش شخصي خودشان را به ديگران منتقل كنند. بنابراين شاگردانشان هم مثل خودشان از روي دست آنها كپي ميكنند. آموزش كارگرداني يا حرفه تئاتر اگر آموزشي براي يادگيري تفكر و كار مستقل نباشد هيچ ارزشي ندارد. به نظر من با روش كاري ميچل شما ميتوانيد كاملا متفاوت از خود او يا هر كارگردان ديگري تئاتر بسازيد. اين اصلي اساسي است و فوقالعاده آموزنده.
به هر حال تدوين چنين كتابي در زمينه (context) مشخصي شكل گرفته؛ آن زمينهها چه به لحاظ نظري و چه از منظر تجربي، عملي و تاريخي در تئاتر ما وجود دارد؟ يعني ميخواهم بدانم پيشبيني شما چيست و امكان اجرا شدن دستورالعملهاي اين كتاب در ايران چقدر است؟
اين كتاب به اصطلاح خوشخواني است. يعني نه پيچيدهسازي فلسفي و نظري دارد و نه پز روشنفكرانه و غيرعملي ميدهد. بنابراين به نظرم اين كتاب در هر شرايط تئاترياي قابل تبيين است. بنابراين اگر كتاب چنين ويژگياي نداشت قطعا ترجمهاش نميكردم. آموزشي كه كتاب ميدهد روشن، منسجم و روشمند است. كتاب سعي نميكند كار هنري و به طور مشخص تئاتر را به چيزي رمزآميز و عارفانه و دست نيافتني تبديل كند كه فقط برخي خواص به آن دسترسي دارند، بلكه دستورزباني است در مورد اينكه چطور ميشود در عين سادگي كار پيچيدهاي خلق كرد، بهخصوص من مجذوب شيفتگي او به كار استاد روس يعني استانيسلاوسكي هستم. اسمي كه امروزه اگر جلوي يكي از كارگردانهاي امروزي ببريد احتمالا متهم به عقبماندگي فكري ميشويد. مساله اين است: شجاعت حرف خود را زدن و روي آن ايستادن. بنابراين كتاب براي كساني كه ميخواهند خودشان باشند و اداي فلان استاد و كارگردان را در نياورند يك دنيا حرف براي گفتن دارد.
مثلا در بخش اجراي عمومي و انتقال يادداشتهاي حين اجرا و بازخوردهاي تماشاگران، ميچل چند پيشنهاد ميدهد كه حقيقتا به اندازه انگشتان يك دست هم در تئاتر خودمان شاهدش نبودهام. سخنرانيهاي بيانتهاي كارگردانهاي ما بعد از اجرا، جلسههاي پر تنش و عصبيت توسط كارگردانها. شايد با اين واكنش مواجه شويم كه «اينجا ايران است و مختصات خودش را دارد.» پاسخ شما به گفتههايي از اين دست چه خواهد بود؟
همانطوركه گفتم اين هم نوعي آموزش مواجهه است. اين فقط شرايط هنري نيست كه به اين عصبيت دامن ميزند مساله، مساله حسادت و پايين كشيدن ديگران به هر قيمت است: نوعي فضايي مشتمل بر اينكه اگر خودم نتوانستم نميگذارم ديگري هم كاري كند. فضاي رقابت در اينجا مسموم است؛ همينطور نوعي فضايي كه باعث خودشيفتگي شديد آدمها و بنابراين بسته بودنشان ميشود. ظاهرا مفهوم فروتني كلا از قاموس هنري و اجتماعي ما رخت بربسته و جاي خودش را به همين خودشيفتگي حاد داده است. دليل ديگرش فقدان و فرو ريختن كامل فضاي نقد غيرايدئولوژيك اثر است. چيزي كه امروزه باب شده سرك كشيدن به محتواي اثر براي بيرون كشيدن مفاهيم فلسفي از درون آن است: مثلا بيرون كشيدن نقد آگامبن از نظم اجتماعي از درون محتواي كاري كه از نظر كارگرداني به شدت مبتذل و بچگانه است. در فقدان نقد متن، نقد كارگرداني و نقد بازيگري، فضا عملا دست آدمهايي است كه با تفكرات ايديولوژيك مشابه با دهه 50 كارها را ميببينند و نقد ميكنند و عملا بسياري از ضعفها را ماستمالي ميكنند. مساله ديگر هم محول شدن تعريف هوش و خلاقيت به ژانگولر بازي است و در اين شرايط تشخيص ژانگولر از خلاقيت غيرممكن شده است. بنابراين خودشيفتگي شديد كه ضعفي شخصيتي است با فقدان تعريفي كه از تكنيك هنر تبييني مشخص بدهد، اصطلاحا ريشه هر نوع نقد سلبي يا ايجابي منطقي را زده است. به همه اينها اضافه كنيد سپرده شدن كار نقد به فضاهاي مجازي پيشپاافتاده و نه روزنامهها يا سايتهاي جدي نقد هنر.
شما در پايان به كتاب ضميمهاي افزودهايد و خواننده را با بعضي دانستهها و نظرهاي خودتان آشنا ميكنيد. در نهايت اگر قرار باشد بيماري خاص دهه 90 يا اصلا كلا سه دهه تئاتر ايران را نام ببريد به چه مسالهاي اشاره ميكنيد؟
من به بعضي از آنها در بالا تلويحا اشاره كردم. به نظرم ولي مشخصترين و مهمترين قضيه به همان آموزش و يادگيري هنر برميگردد. از مساله توليد فرمايشي استاد و متخصص بگيريد تا بالا بردن دستوري آمار دانشجو به قصد تكثير خلاقيت و هنر به همه كه عملا نوعي بنبست آموزشي را پديد آورده. دولت خودش را از قضيه كنار كشيده و بنابراين به اصطلاح هنرمندها و دانشجويان و آدمهاي تئاتري را با ديدگاههاي كاملا متضاد و مغشوش از امر هنر به جان هم انداخته. در اين شرايط بزرگترين دشمن تئاتر ديگر دولت يا حكومت نيست خود هنرمندان هستند. تا تكليف آموزش هنر جدي گرفته نشود و آدمهاي قديميتر مسووليت آشوب و افتضاحي را كه از دهه 60 و 70 به بعد در آموزش تئاتر به بار آوردهاند قبول نكنند، يا قضيه همچنان در حد كنكور بيضابطه هنر، توليد دكترهاي سفارشي، تكثير كارگردانها و بازيگرهاي يك شبه در آموزشگاههاي و دانشگاههاي آزاد هنر و مديراني با تعريف كج و كوله از خلاقيت باقي بماند، فقط ويرانه بر ويرانه اضافه ميشود.
در هر حال اين كتاب مخاطب خودش را حتي شده در اين شرايط آشوب پيدا ميكند. كمااينكه چاپ اول كتاب طي چند هفته تمام شد. اين نويد خيلي خوبي است. اميدواري من اين است كه كتاب به جاي اينكه به منبع سوال كنكور و كتاب برگزاري وركشاپهاي رنگ و وارنگ بدل شود توسط دانشجويان و جوانهايي كه پيگير هستند خوانده شود. اميدواري بيشترم اين است كه كتاب نوعي ذهنيت روشمند براي اين حرفه سخت كه خيلي راحت گرفته ميشود فراهم كند، بهخصوص در فضاي دانشگاه.