دومين ازدواج داستايوسكي
مرتضي ميرحسيني
هنوز كلاس تندنويسي شروع نشده بود و آنهايي كه زودتر آمده بودند منتظر ديركردهها بودند. معلم به دختر نزديك شد و گفت: «آنا گريگوريانا، ميل داريد كار تندنويسي بگيريد؟ از من خواستهاند تندنويسي پيدا كنم و فكر كردم شايد شما اين كار را قبول كنيد.»
ـ حتماً، مدتها بود دلم ميخواست بتوانم كار كنم. فقط مطمئن نيستم كه از عهده اين كار برميآيم يا نه.
ـ نگران نباش، بعيد است از پس اين كار برنيايي.
اولين ملاقاتش با داستايوسكي به گفتوگويي ناخوشايند گذشت. دختر فقط 20 سال داشت و با وجود اعتماد به نفس سرشارش، براي صحبت رودررو با مردي 45 ساله و عجيب مثل داستايوسكي آماده نبود. البته داستايوسكي هم مودب بود و هم به سبك خاص خودش صميمي، اما دستپاچگي و پريشانياش هر دو نفر را ناراحت ميكرد. چند بار نام دختر را پرسيد و بعد فراموش كرد. كمتر مينشست و بيشتر در اتاق راه ميرفت و سيگار پشت سيگار دود ميكرد. گاهي هم بودن آنا را از ياد ميبرد. آشفته بود. بايد تا 2 ماه ديگر رمان قمارباز را تمام ميكرد و به ناشر تحويل ميداد. كه اگر چنين نميكرد حق نشر همه آثار قبلي و بعدياش - بدون هيچ دستمزدي - به ناشر ميرسيد. قرارداد بدي امضا كرده بود.
اما ذهنش روي اولويت اصلي متمركز نميماند و مدام به هر بهانهاي به رمان ناتمام ديگرش، جنايت و مكافات كشيده ميشد. كمك گرفتن از تندنويس را يكي از دوستانش پيشنهاد كرد و داستايوسكي هم به اكراه به آن تن داد. اينچنين بود كه آنا گريگوريانا اسنيتكينا قدم به خانه داستايوسكي گذاشت. دو، سه جلسه نخست كار، خشك و جدي گذشت.
اما بعد از چند روز يخ دو طرف باز شد و داستايوسكي در وقفههايي كه هنگام كار پيش ميآمد از خاطراتش ميگفت. از روزهاي زندان، از شبي كه براي اعدام رفت و مرگ را تجربه كرد، از تبعيد در سيبري و از زندگي و مرگ همسر اولش كه مغلوب بيماري سل شده بود.
لابهلاي همين خاطرهگوييها، آنا گفت: «به نظرم بايد دوباره ازدواج كنيد. براي شروع تازه هنوز دير نيست.» داستايوسكي هم گفت: «خودت چرا تاكنون ازدواج نكردي؟»
ـ خواستگارهايم را، با اينكه آدمهاي خوبياند از صميم قلب دوست ندارم.
البته به قول ادوارد كار تا جايي كه ميدانيم اين خواستگارها خيالي بودند، اما براي داستايوسكي فهميدن اين واقعيت كه آنا قول و قراري براي ازدواج با كسي ندارد لذتي پنهان ولي عميق داشت. شايد همان جا بود كه براي اولين بار آن دختر تندنويس را چيزي بيشتر از يك همكار ديد. هرچند خودش را نگه داشت و تا پايان دوره همكاري چيزي به او نگفت.
به كمك آنا نوشتن رمان قمارباز منظم و سريع پيش رفت، بعد از 26 روز كار منسجم به پايان رسيد و سر وقت به ناشر داده شد. چند روز بعد از آن هم نويسنده شهامت نشان داد، از تندنويسش خواستگاري كرد و جواب مثبت گرفت.
اين دو پانزدهم فوريه 1867 باهم ازدواج كردند و زندگي مشتركشان 14 سال، تا مرگ داستايوسكي ادامه يافت.