جامعه فرهنگي با ما چه ميكند؟
بيخو پارخ
درست مثل گروهي كه زبان يا دين مشتركشان جامعهاي همزبان، يا همكيش ميسازد، گروهي از مردم كه بر محور فرهنگ مشتركي متحد شده باشند جامعه فرهنگي تشكيل دادهاند. جوامع فرهنگي بر چند نوع است. برخي صاحب دين مشترك هم هستند. برخي قوميت مشترك هم دارند. درواقع چون هر فرهنگي مربوط به گروه خاصي از مردم و حاملان تاريخي خودش است، همه فرهنگها اساس قوميتي دارند. البته به دلايل مهاجرت يا اجبار فرهنگي ممكن است قوميت و فرهنگ از هم جدا شود. مقصود ما در اينجا جامعهاي است كه فرهنگ مشتركي دارد و تفاوتها و اشتراكات ديگر را ناديده ميگيريم.
با اين تعريف، جامعه فرهنگي از دو بعد جامعه و فرهنگ تشكيل شده است. يعني محتوا و ارزشهايي در شكل فرهنگي خاص دارد و جامعهاي به عنوان گروهي از زنان و مردان كه در آن فرهنگ شريكند. اگرچه اين دو بعد به هم وابستهاند اما جدايي ميان آنها در حد عقايد و عمل فرهنگي ممكن است. مثلا افراد مهاجر ممكن است به فرهنگ خود متعهد باشند ولي وابستگيهاي خود با جامعه فرهنگي را به خاطر احساس سركوب يا ناهمسويي با آن از دست بدهند. برعكس بعضي به دلايلي فرهنگ خود را ترك ميكنند اما عميقا به جامعه خود وابسته مانده و حتي اگر جامعه آنقدر باز باشد كه مخالفان را تحمل كند، عضو آن ميمانند.
بنا بر اين عبارت فرهنگ ما به فرهنگي كه ما در آن زاده شدهايم برنميگردد چون ما ممكن است مهاجرت كرده باشيم يا فرهنگ ديگري را برگزيده باشيم. پس فرهنگ ما آن فرهنگي است كه ما آن را زندگي ميكنيم، ما را شكل داده و با آن معرفي ميشويم. فرهنگ ما فرهنگي است كه يك عده مثل ما عضو همان فرهنگ بوده و اعتقادات آن را پذيرفته و مثل ما رفتارهاي مبتني بر آن عقايد را انجام ميدهند. مثل هر جامعهاي، جامعه فرهنگي هم نميتواند فقط ذهني باشد. به عبارت بهتر جامعه فرهنگي شراكتي است. به وسيله دانش، يا عقايدي كه ميان اعضا مشترك است هر روز تغذيه ميشود. اعضايي كه اخلاق و فرهنگ لغت يكساني دارند و چگونگي رفتار در مقابل هم و در موقعيتهاي مختلف را بلدند. يك دسته از اعضاي يك جامعه زنده ادبيات فرهنگهاي ديگر را ميخوانند و تحت تاثير فيلمها، موسيقي و غذاهاي فرهنگهاي ديگر قرار ميگيرند. اين تاثيرات در كنار فرهنگ اين افراد اضافه ميشود ولي بخشي از فرهنگ جمعي خودشان نيست. زيرا اولا همه اعضاي جامعه فرهنگي تحتتاثير اين چيزها قرار نميگيرند. ثانيا اينكه تاثير اين چيزها تا حد تغيير در سيستم عقايد و رفتارهاي فرهنگي افراد پيش نميرود. اگرچه اين تاثيرات روزي ممكن است براي بازسازي فرهنگي آنها به كار آيد.
تولد و رشد در يك جامعه فرهنگي به معناي اين است كه تحت نفوذ عميق هم محتواي فرهنگ و هم بنيانهاي جامعه آن هستيم. انسانها با مجموعهاي از تواناييها و تمايلات مربوط به نوع انسان متولد ميشوند و به وسيله فرهنگ خود به آدمهايي عقلاني و اخلاقي تبديل ميشوند. فرهنگ انسان را در قابل نفوذترين و منعطفترين دوره زندگي شكار و شخصيت ما را شكل ميدهد. انسان ميآموزد تا به شكل خاصي دنيا را ببيند، ميآموزد تا معنا و اهميت خاصي به هر فعاليت ، يا رابطه بشري بدهد و هنجارهاي خاصي را براي هر فعاليت رعايت كند. انسان در فرهنگ خود صاحب عادات خاصي در تفكر و احساسات ميشود، عادات، حرامها و تعصبات را ميآموزد. سلايقي مثل موسيقي، خوراك و نوع لباس در او تعبيه ميشود. انسانها از فرهنگ خود مجموعهاي از احساسات و خاطرات ميسازند، به نوع بهخصوصي از صداها، بوها و مناظر، قهرمانان و الگوها، ژست بدني، ارزشها و ايدهآلها عادت و حتي طريقه حفظ و حمايت از خودشان را ياد ميگيرند. همه اينها به صورت ناخوآگاه و در جريان زندگي با روشي كمابيش يكپارچه انجام ميشود و از اين رو ريشههاي عميق مييابد و به صورت بخش غيرقابل انفكاك از شخصيت انسان درميآيد. ميتوان گفت گاهي شخص حتي با كندوكاو دقيق در شخصيت خود هم قادر به كشف آنها نخواهد بود و اگر هم به وجود آنها پي ببرد آنقدر به آنها نزديك است كه نميتواند ديدگاهي نسبتا مجزا از آنها اتخاذ كند.
در بعد دوم، رشد و نمو در يك جامعه فرهنگي همچنين يعني ايجاد روابط مشترك و احساس همبستگي با ديگر اعضاي جامعه. اين پيوستگي به خاطر عقايد، علايق، خاطرات تاريخي مشترك و غيره ايجاد ميشود. فرد در جامعه شبكهاي از روابط نزديك و سيستمي حمايتي به دست ميآورد و به وسيله انتظارات و منافع متقابل به ديگر اعضاي جامعه گره ميخورد. جامعه مهارتهاي رواني و اخلاقي لازم را پرورش ميدهد تا فرد راهش را در جامعه پيدا كند، بداند در موقعيتهاي مختلف تقريبا بهطور غريزي چه بگويد و چطور رفتار كند، چطور علايم غيرزباني و اشارات را استفاده و پاسخ بدهد و با ديگران به شكلي ناخودآگاهانه ارتباط برقرار كند. احساس ريشهداري، ارتباط آسان، يك زندگي اخلاقي پيشساخته و آسودگي حاصل از فهم متقابل، همه و همه كه بخشهاي مهم رفاه آدمي است محصولات همزمان عضويت در يك جامعه فرهنگي با ثبات است.
بنا بر اين عضويت در يك جامعه فرهنگي دو پيامد دارد. شخصيت فرد را به شكل خاصي شكل داده و ميسازد و محتوايي به هويت او ميدهد. همچنين عضو را در داخل يك گروه خاص جاي داده و تحت نام آن گروه ميشناساند. هويت و شناسايي رابطه نزديك دارند. فرد به خاطر داشتن هويت مشترك با گروهي از زنان و مردان تحت نام آن گروه شناخته ميشود و همين نام گروه است كه به هويت فرد پايگاه اجتماعي، انرژي احساسي و ميزاني از ثبات و عينيت ميبخشد.
ترجمه و تلخيص: دكتر منير سادات مادرشاهي