نگاهي به فيلم «شناي پروانه» به كارگرداني محمد كارت
بسترسازي ناتوراليسم تاريك
سيد حسين رسولي
فيلم «شناي پروانه» نوشته محمد كارت، حسين دوماري و پدرام پوراميري و كارگرداني محمد كارت در ايام همهگيري كرونا(كوويد ۱۹) مورد توجه سينمادوستان قرار گرفته است. در اين كار افرادي چون جواد عزتي، امير آقايي، طناز طباطبايي، پانتهآ بهرام، مهلقا باقري، عليرضا داوودنژاد، علي شادمان و... به ايفاي نقش پرداختهاند. داستان فيلم درباره زني به نام پروانه (طناز طباطبايي) است كه فيلمي خصوصي از او هنگام شنا در استخر در فضاي مجازي منتشر شده است. بعد از اين اتفاق، هاشم(امير آقايي) همسر پروانه و برادرش حجت(جواد عزتي) به دنبال پيدا كردن كسي هستند كه فيلم را منتشر كرده است. هر چه اين جستوجو ادامه پيدا ميكند، قصه هم بيشتر گره ميخورد و حتي قتلي ناموسي رخ ميدهد و در پايان نيز دو برادر در برابر هم قرار ميگيرند. اين فيلم ارزش ديدن دارد ولي نكتههاي بحثبرانگيزي در لايههاي زيرين آن وجود دارد كه به آنها اشاره خواهم كرد.
ساختار روايت و نشانهشناسي شخصيت
ما با فيلمنامهاي قصهگو در بستر ناتوراليستي مواجه هستيم كه با بهرهگيري از انواع تكنيكهاي دراماتيك باعث ميشود تا مخاطب غافلگير شود. نويسندگان به خوبي در برابر هدفهاي حجت (شخصيت محوري) انواع موانع را ايجاد ميكنند. جمع اضداد نيز به خوبي طراحي شده است؛ به طوري كه در پايان ماجرا دو برادر در برابر هم قرار ميگيرند. تعليق دراماتيك نيز كار خودش را انجام ميدهد؛ يعني اينكه حجت در طول جستوجوي خود با حقايقي مواجه ميشود كه خبري از آنها نداشته و مخاطب هم همراه با او از رازها سر درميآورد. شكلگيري بحرانهاي متعدد در برابر حجت باعث ايجاد نقطه عطفهاي دقيق در پردههاي اول، دوم و سوم فيلمنامه ميشود. اين كار در نهايت به مكاشفههاي پيدرپي كاراكتر ختم ميشود و كمان تحول كاراكتر او را كامل ميكند؛ طرفه اينكه شخصيت حجت در پايان ماجرا تغيير ميكند. اين تكنيك فوقالعاده را به ندرت در تئاتر و سينماي امروز ايران شاهد هستيم. حجت به عنوان شخصيت محوري داستان به خوبي با طيف خاكستري رنگآميزي شده اما باقي كاراكترها در حد تيپ ميمانند. نكته كليدي اين است كه بازيگري مثل پانتهآ بهرام، آن هم با سري تراشيده، نقش زني با اسم مستعار شاپور را بازي ميكند كه خلافكار است و مردانه صحبت ميكند و به خوبي هم از پس نقشش برآمده است؛ يعني اينكه چيزي به آن اضافه كرده است. البته نقش شاپور از نظر بينامتنيت، من را ياد فيلمهاي انتقادي پيش از انقلاب مانند «كندو» (۱۳۵۴) به كارگرداني زندهياد فريدون گله انداخت. همان جايي كه پروين سليماني مغازهاي پايينشهري را اداره ميكند و با (ابي) بهروز وثوقي رودررو ميشود. سكانس آغازين «شناي پروانه» نيز به خوبي نقش موتور محركه درام را ايفا ميكند. پروانه را ميبينيم كه به دور خود ميگردد، انگار كه گير افتاده و نفسهاي آخر را ميكشد. مردم عادي هم سرهايشان در گوشي موبايل است. سپس حجت را در صافكاري ميبينيم كه تلفني به او شده و خبر حادثهاي تلخ و ناگوار را ميشنود. در ادامه، هاشم با سلاحي سرد به استخري حمله كرده كه زنش در آنجا شنا ميكرده است. بنابراين تنش شديد در دكوپاژ رعايت شده و شاهد فيلمبرداري جذاب و واقعگراي سامان لطفيان هستيم. اسماعيل عليزاده هم تنش و هيجان را به خوبي در تدوين حفظ ميكند اما برخي نماها باعث سردرگمي ميشود كه به نظرم بيشتر به خاطر فيلمنامه است. البته آنقدر ميزان تنش بالاست كه گاهي خستهكننده ميشود و بايد نفسي بكشيم. مثلا فريدون گله در فيلم «كندو» نماهايي را با صداي موسيقي زنده پخش ميكرد كه فضاسازي خوبي شكل ميداد و باعث تنوع در ريتم ميشد. نقطه عطف پرده اول در دقيقه هشتم «شناي پروانه» رخ ميدهد كه همان حادثه قتل است. اين نقطهعطف باعث ميشود تا هر چه زودتر تكليف تماشاگر روشن شود. چند تقابل دوگانه مهم را در داستان ميبينيم: برادرخوب/برادر بد، زندگي واقعي/زندگي مجازي، وفادار/خائن، خانه/خيابان، لات/پليس و امثالهم. جالب است كه كارگردان تلاش كرده به سمت نگاه طبقاتي نرود تا بالاي شهر در برابر پايين شهر قرار نگيرد. به عنوان مثال در فيلمهاي «جدايي نادر از سيمين»(۱۳۸۹) ساخته اصغر فرهادي، «كندو» به كارگرداني فريدون گله(1354) و «اجارهنشينها»(۱۳۶۶) اثر داريوش مهرجويي با درگيريهاي طبقاتي مواجه هستيم ولي محمد كارت دوربين خود را در خيابانهاي پايين شهر نگه داشته است. دغدغه او بيشتر نگاه مستند و ناتوراليستي به پايين شهر است كه اين نگاه را در پايان نقد ميكنم. پروانه كه حضور او باعث شكلگيري بيشتر كنشهاي دراماتيك شده به سرعت حذف ميشود و زناني را ميبينيم كه هر كدام دغدغه اقتصادي خودشان را دارند كه يكي از آنها هم عنوان زني بد، فيلم «شناي پروانه» را به يك خلافكار داده است. البته او ندانسته باعث فروپاشي زندگي پروانه شده و از كار خود پشيمان است. در واقع پروانه، قرباني جاهطلبي و قدرتطلبي گروههاي خلافكار، فضاي مجازي و مردسالاري حاكم در پايينشهر شده است. طراحيهاي صحنه و لباس نيز به خوبي در خدمت روايت داستان هستند و كار حرفهاي غزاله معتمد را شاهديم. البته نبايد به راحتي از گريمهاي واقعگراي عظيم فراين عبور كنيم. به نظرم، چهرهپردازيهاي آقايي، عزتي، بهرام، داودنژاد و باقي افراد متفاوت و پر از جزيياتي هستند.
اشاره به مضمونهاي محوري
اين فيلم چند لايه دارد. وضعيت و سبك زندگي خلافكاران پايينشهر تهران تبديل به سوژهاي اصلي شده كه با مضمونهاي خيانت برادر، قتل ناموسي و فروپاشي خانواده تركيب ميشود. البته مضمونهاي ديگري چون فقر فرهنگي و اقتصادي، انتقاد از فضاي مجازي، قرباني شدن زندگي زنان در فضاي مردسالار، اعتياد، مشروبات الكلي، قمار، خشونت و امثالهم در لايههاي مختلف داستان پرداخت شده است.
ژانرشناسي و تصويرسازي قهرماني بياخلاق
ژانر فيلم «شناي پروانه» تركيبي از ژانرهاي درام خانوادگي، درام رازآميز، درام گنگستري و تريلر (تعقيب و گريز دلهرهآور) است. جالب است كه ژانرهاي محدودي چون كمدي مسخرهبازي، كمدي نوستالژيك و درام بدبختي در كنار درام سياسي پروپاگاندا و ملودرامهاي آپارتماني، بخش بزرگي از سينماي ايران را تشكيل ميدهند. در كنار اين آثار شاهد درام معمايي اصغر فرهادي با فيلمهايي چون «جدايي نادر از سيمين» (۱۳۸۹) و «فروشنده» (۱۳۹۴) و رئاليسم فلسفي و هنري عباس كيارستمي با كارهايي مانند «كپي برابر اصل» (۲۰۱۰) هم بوديم. كارگرداناني مثل سعيد برزگر با فيلم «پرويز» (۱۳۹۱) و شهرام مكري با «ماهي و گربه» (۱۳۹۲) نيز به سينماي هنري و متفاوت تمايل دارند كه تقليدي از سينماي هنري اروپايي است. در اين ميان، كارگرداناني مثل سعيد روستايي با «ابد و يك روز» (۱۳۹۴) و هومن سيدي با «مغزهاي كوچك زنگده» (۱۳۹۶) به سوي نوعي ناتوراليسم تلخ و خشن پايينشهري رفتهاند كه قهرمانان آنها به شدت بياخلاقاند و در نهايت سقوط ميكنند. اين مسير در فيلم «شناي پروانه» (۱۳۹۸) نيز تكرار شده است.
رئاليسم در برابر ناتوراليسم
به نظرم، استفاده از ناتوراليسم تاريك پايينشهري يك نقطه ضعف جدي است كه از قضا در سينماي ايران «شكلدهي» شده است. اين آثار ناتوراليستي دنبال تحليل نابرابري و تضادهاي طبقاتي نيستند و تنها نوعي «داروينيسم اجتماعي» را بازتاب ميدهند؛ يعني اينكه افراد، گروهها و طبقاتي ذاتا برتر هستند. برخي نويسندگان رئاليستي بر عكس اين رويه ناتوراليستي عمل ميكنند و با هوشمندي به توصيف و تفسير جزييات نابرابري در جامعه ميپردازند. آنان قهرماناني را نشان ميدهند كه اگرچه خاكسترياند ولي در نهايت سقوط اخلاقي ندارند و به كمك ديگران ميروند. اغلب نيز در پايان دچار تحول مثبت ميشوند و ميخواهند با بديها مبارزه كنند. در فيلم «شناي پروانه» با شخصيتي طرف هستيم كه از سوي برادرش نارو خورده و در كار قاچاق مواد مخدر است. او در پايان دچار تحول منفي ميشود و به برادر و خانوادهاش پشت ميكند. اين شخصيت، قهرمان نيست! اين رويه در فيلمهاي سعيد روستايي و هومن سيدي و حتي اصغر فرهادي هم دنبال شده است. اگر اين كاراكترهاي بياخلاق، خشن و ضدجامعه را با قهرمانان «گوزنها» (۱۳۵۳) به كارگرداني مسعود كيميايي و «تنگسير» (۱۳۵۲) ساخته امير نادري مقايسه كنيد، متوجه منظورم ميشويد.