تأملي بر 30 سال ترجمه آثار فلسفي
نهضت ترجمه؟
محسن آزموده
ترجمه متون فلسفي در ايران در بيش از 25 سال گذشته تحولي شگفتانگيز و بيسابقه را تجربه كرده است. هنوز زود است كه از تعابيري چون نهضت ترجمه براي نامگذاري اين دوره ياد شود. اما همه علاقهمندان به آثار فلسفي در ايران آگاهند كه در اين ربع قرن، شمار كثيري از آثار فلسفه غربي به فارسي ترجمه شده است. اين آثار تنوعي قابل توجه و شگفتانگيز دارد يعني از آثار كلاسيك و كتابهاي خود فيلسوفان تا نوشتههايي درباره فلاسفه يا جريانها و مكاتب و نحلههاي فلسفي را در بر ميگيرد. كيفيت اين ترجمهها نيز متفاوت است و در اين زمينه بحثهاي فراواني در نشريات و كتابها از سوي منتقدان و روشنفكران و اهالي فلسفه يا ساير رشتههاي علوم انساني طرح شده است. ضمن آنكه نقد ترجمه هم كم و بيش در اين سالها و از سوي مترجمان و صاحبنظران مغفول نبوده است.
آنچه در اين ميان كمتر بدان پرداخته شده، بررسي علل و عوامل اين اقبال گسترده به ترجمه آثار فلسفي و فراوان شدن تعداد مترجمان اين آثار است. البته ميتوان در اين باره گمانهزنيهايي كرد مثلا افزايش تعداد دانشگاهها به طوركلي و در نتيجه زياد شدن دانشآموختگان رشتههاي علوم انساني از جمله فلسفه يا تكثير گروههاي فلسفه در سراسر كشور كه موجب زياد شدن متخصصان فلسفه شده است. اما وقتي به خاطر آوريم كه شمار قابلتوجهي از اين ترجمهها بيرون از دانشگاهها و توسط علاقهمندان و دانشآموختگان ساير رشتهها صورت گرفته، آنگاه به اين نتيجه ميرسيم كه تكيه بر همين يك عامل چندان دقيق نيست و بايد به تحولات ديگري هم توجه كرد مثل بالا رفتن ميزان ارتباطات و زياد شدن فارغالتحصيلان فلسفه و ساير رشتههاي علوم انساني در خارج از كشور و دسترسپذير شدن متون فلسفي و بالا رفتن شمار آشنايان به زبانهاي خارجي و... .
اما اين عوامل توضيح دقيقي از اينكه چرا در جامعه ما به فلسفه به طور خاص اين اندازه توجه ميشود، ارايه نميكند و توضيح نميدهد كه چرا بسياري از دانشآموختگان رشتههاي علوم اجتماعي و علوم سياسي و روانشناسي و اقتصاد و حتي علوم پايه و فني هم به فلسفه ميپردازند؟ تفصيل اين مطلب البته مجالي ديگر ميطلبد اما به اختصار ميتوان به تحولات اجتماعي و سياسي جامعه ايران در نيم قرن گذشته اشاره كرد. اشتهاي سيريناپذير ايرانيان در دهه 70 خورشيدي، يعني در سالهايي كه جامعه ايران پس از يك دهه انقلاب و جنگ به ثباتي نسبي رسيده و مجالي براي تامل در تجربيات سپري شده يافته بايد به لحاظ جامعهشناختي و تاريخي مورد بررسي قرار بگيرد. اين تمايل روزافزون به فلسفه قطعا ريشه در تجربه زيسته جامعه ايران دارد. بايد پرسيد كه در دهههاي منتهي به انقلاب و در سالهاي پس از آن چه اتفاقهايي افتاده و چرا وجدان جمعي ايرانيان به اين نتيجه رسيدهاند كه بايد به فلسفه روي آورند؟ آيا اين توجه به فلسفه را ميتوان مشابه دعوت هگل در مقدمه پديدارشناسي روح تلقي كرد، آنجا كه هگل خرد را به جغدي تشبيه ميكند كه در آغاز شباهنگام و پس از فرونشستن گرد و غبار حوادث به پرواز درميآيد. يعني آيا ميتوان گفت كه ايرانيان اهل انديشه نيز در دو دهه پرتلاطم، در آرامش نسبي پديد آمده، ميخواستند با ترجمه متون فلسفي و بهره گرفتن از انديشههاي فيلسوفان به آنچه به وقوع پيوسته بينديشند؟
شايد هم بتوان گفت در شرايط پديد آمده، فلسفهورزي و اشتغال به فلسفه به عنوان كاري انتزاعي و ذهني تنها كنش ممكن بود يا ميتوان آن را عامل تسكيني براي مواجه نشدن با واقعيت و پناه بردن به عالم بحثهاي مجرد و فرار از زندگي واقعي در نظر گرفت. البته در اين ميان برخي از مترجمان و روشنفكران با -يا بدون- استناد به آن جمله مشهور احمد فرديد كه ميگفت، صدر تاريخ ما، ذيل تاريخ غرب است، تنها راه تفكر را ترجمه ميدانستند و معتقد بودند كه در غياب سنتهاي ديرپاي تامل فلسفي به سبك و سياق جديد و فقدان متون و زبان فلسفي غني متناسب با شرايط زمانه، تنها كار ممكن همين ترجمه كردن است و از ايده «ترجمه - تفكر» سخن به ميان ميآوردند.
امروز با گذشت بيش از ربع قرن از شروع اين نهضت خودجوش ترجمه و انباشت انبوهي از ترجمههاي فلسفي خوب و بد بايد بتوان به ارزيابي اين جنبش فكري پرداخت و آن را مثلا با نهضت ترجمهاي كه در سدههاي آغازين تاريخ تمدن اسلامي به وقوع پيوست، مقايسه كرد.
آن نهضت ترجمه، چنانكه دربارهاش بسيار نوشتهاند، به نتايجي مهم و ظهور متفكراني مستقل چون فارابي، ابن سينا، سهروردي و ملاصدرا انجاميد و يك سنت فلسفي را شكل داد يا غنا بخشيد. اما دكتر حسين معصوميهمداني درگفتاري كه در همايش فلسفه غرب و ترجمه ارايه شد،گفت كه ما «مترجم- فيلسوف» نداريم و ما الان در برابر اين حجم عظيم ترجمههاي فلسفي«جريانهاي تفكر فلسفي نداريم كه با اين ترجمهها ارتباط داشته باشد.» امروز حتي كساني چون مراد فرهادپور كه زماني بر ايده ترجمه-تفكر اصرار ميورزيدند به بيانهايي از نتايج دعوت خود به ترجمه و يا حتي اصل سخنشان برگشتهاند و مدعياند كه طريق صوابي پيش ننهادهاند. با اين همه به نظر نگارنده همچنان ميتوان از نتايج نهضت ترجمه متون فلسفي در 30 سال گذشته، دفاع كرد و سويههاي مثبت آن را برشمرد البته به شرط آنكه علل اصلي اين نهضت را آشكار كنيم. پرسش آغازين در اين پژوهش قطعا اين خواهد بود كه آيا ما با يك نهضت ترجمه مواجهيم و آيا اين نهضت به سرانجام رسيده يا هنوز در آغاز راه است؟