ترجمه تفكر يوناني:
از ابن رشد تا هيدگر
آسان نمود اول ولي افتاد
مشكلها
شهرام پازوكي
تفكر يونانيان باستان تفكري ذاتا شاعرانه و تراژيك بود كه مبدل به تفكري فلسفي در آثار متفكراني مثل سقراط، افلاطون و ارسطو شد. با ترجمه آثاري از اين فيلسوفان، بهخصوص ارسطو، بهطور مستقيم و غيرمستقيم به زبان عربي و ورود آنها به عالم ديني اسلامي، مقدمات پيدايش فلسفه موسوم به اسلامي فراهم شد. عالم يوناني و عالم اسلامي دو عالم متفاوت بود كه ترجمان يكي به ديگري آسان نبود؛ لذا از همان ابتدا در مساله گزينش واژگان صحيح فلسفي يوناني به زبان عربي كه اول آسان مينمود، بسي مشكلها پيدا شد. اين مشكلها خصوصا در مورد مفاهيم اصلي متافيزيكي و در راس همه آنها مساله «موجود» بيشتر عيان ميشد.
فيلسوفان مسلمان و ترجمه متون يوناني
اولين بحثهاي جدي فلسفي در اين باره را ميتوان در كتاب الحروف فارابي ديد. نزد فارابي به عنوان موسس فلسفه اسلامي، مساله انتخاب معادلهاي عربي براي واژگان يوناني، در اصل و بنيادش، مسالهاي فلسفي بود نه صرفا از نوع مباحث لغوي و ادبي كه معمولا در مباحث مربوط به ترجمه مطرح ميشود. مساله ترجمه صحيح واژگان يوناني براي ابنسينا چندان اهميّتي نداشت چراكه او به فلسفه يوناني آنطور كه درواقع بوده علاقه و سروكاري نداشت. او به يوناني تعلق خاطر داشت كه خود ميپنداشت و ميخواست باشد. او به دنبال انداختن طرحي نو در فلسفه در عالم اسلامي بود. پس از ابنسينا، سهروردي است كه اولين بار متوجه زبان خاص حكماي مقدم بر سقراط شده و آن را زباني رمزي ميداند كه فقط كساني كه اهل رمز و قابليت فهم آن را دارند پي به آن ميبرند. بدينقرار مساله او مساله ترجمه واژگان نبود بلكه فهم آنها بود.
ابن رشد اولين فيلسوفي است در ميان مسلمانان كه مساله اهميت تاثير ترجمه را در فهم و تفسير و بلكه سوء تفسير آرا و مصطلحات فيلسوفان يوناني از جانب فيلسوفان مسلمان بهطور خاص ارسطو، به طور جدي عنوان كرده است. از همه اين مصطلحات مهمتر واژه «موجود» است. او ترجمه لفظ to on يوناني را كه از جهت لغوي اسم فاعل و بسيط است لذا معناي تحتاللفظياش مثلا «باشنده» يا «هست» است به «موجود» كه اسم مفعول و مشتق است، مخدوش و داراي ايراد اساسي ميداند و اين را از جمله غلطهاي فهم مترجمان و مفسران ارسطو، از جمله ابنسينا، به زبان عربي ميگويد. به نظر او ترجمه اين واژه يوناني به موجود اين شبهه را پديد آورد كه نزد ارسطو موجود بودن دلالت دارد بر يك عرض در شيء (جوهر) و نه بر ذات آن و خود همين ترجمه نادرست، به ظن او، ريشه تلقي غلط ابنسينا از وجود به عنوان يك امر عرضي است.
به گمان ابن رشد، اين انديشه غلط را ابنسينا از اشاعره به ارث برده كه صفات الهي را زايد بر ذات ميدانستند و تحتتاثير آنها ابنسينا هم «موجود بودن» را صفتي زايد بر شي ميانگاشت و اين بدفهمي ابنسينا منجر به طرح مسائل نادرست منتج از آن شده است. ابن رشد، اين به گمان او آراي «غلط» ابنسينا را ناشي از آن ميداند كه ابنسينا از فلسفه ارسطو، تفسيري كلامي و به عبارت ديگر تفكر يوناني را تفسيري ديني كرده و از اين رو از ارسطوي يوناني دور و مرتكب خطا شده است. خطايي كه ابن رشد ميپنداشت هم به ضرر فلسفه و هم دين شد. خردهگيري تند ابنرشد از ابنسينا گرچه از جهاتي، بيشتر لغوي موجه است ولي از جهت فلسفي محل تامل است. به اين دليل كه اصولا در تعاليم اسلامي حضور خداي خالق و مفهوم «خلق از عدم» (creatio ex nihilo) بنياد اصلي ديگر مفاهيم است و اصولا مفهوم وجود تابع آن آموزه و نظامي است كه براساس آن ساخته ميشود. ابنسينا نيز به ريشه يوناني لفظ to on (هست) كه استمرار هستي را ميرساند لذا مفهوم خلقت ظاهرا در آن جايي نمييابد، كاري ندارد. او به خود واژگان مستعمل فيلسوفان يوناني مربوطتر از همه ارسطو اعتناي چنداني نداشته بلكه به انديشه مفسرانه متفكراني مثل خود آن چنانكه به آن واژگان ميانديشيدند، اهميّت ميداده است. اما خود ابنرشد كه همواره ميخواسته به ارسطوي يوناني وفادار باشد تا چه حد توانسته به عمق تفكر يونانيان رسوخ كند. آيا ابنرشد ميتوانست ماهيت شاعرانه و تراژيك تفكريوناني را، آنطور كه ارسطو را واداشت كتابي درباره شعر بنويسد، درك كند؟ پاسخ به اين سوال را شايد بتوان در تفسير او از كتاب بوطيقاي (Poetica) يا فن شعر ارسطو يافت. مشكل اساسي كه ابنرشد در فهم و شرح رساله بوطيقاي ارسطو داشته، ترجمه دو واژه يوناني تراژدي و كمدي است كه او را حيران كرده و چون نمونه اينگونه اشعار يوناني را ميان شاعران عرب نمييابد، دو معادل ناقص و بلكه نادرست عربي يعني كلمات مدح (مديح) و هجو (هجا) را ميگذارد كه از اساس تفسير او را از تفكر يوناني منحرف كرده است. پيش از ابنرشد، فارابي و ابنسينا كه متوجه بيگانگي اين نوع تفكر شاعرانه در تفكر اسلامي شده بودند با هشياري تمام اين دو واژه را صرفا تعريب كرده و از آنها به صورت «تراغوذيا» (تراژدي) و «قوموذيا» (كمدي) ياد ميكنند.
هيدگر و ترجمههاي يوناني
احتمالا هيچ فيلسوف معاصري به اندازه هيدگر به مساله امكان همزباني لذا مشكل ترجمه واژگان يوناني ابتدا به زبان لاتين و آثار سويي كه اين ترجمهها در مسير تاريخ فلسفه دا شته است، نپرداخته و به آن اهميت نداده است. او اصولا در امكان همزباني يا همسخني(dialogue) اروپاييان با مردم آسياي شرقي و به عبارت ديگر غربيان با شرقيان ترديد ميكند. به اين دليل كه به قول او زبانْ، خانه وجود است و اختلاف زبانها در اين دو سرا ذاتي است. هيدگر موضوع ترجمه آثار حكماي يونان باستان به زبان لاتين و عواقب سوء برداشتشان از تفكر يونانيان باستان را در خانه وجود روميان خاطرنشان كرده است. از جمله در مصاحبه سال 1966 با مجله اشپيگل ميگويد:«چه خوب بود اگر ما اين اختلال را به جد ميگرفتيم و سرانجام توجه به اين امر ميكرديم كه تا چه حد و مقداري تفكر يوناني با ترجمه به زبان رومي متحمل آسيب شده است. اين حادثه، حادثهاي است كه حتي امروزه مانع از اين ميشود كه بر كلمات اصلي تفكر يوناني انديشه كافي كنيم.» به نظر هيدگر ترجمههاي لاتيني واژههاي يوناني فقط باعث نابودي دلالت معنايي اين الفاظ نشد بلكه اصولا در كل زبان فلسفي يوناني اثر گذاشت. همين ترجمههاي نادرست بعدا در عالم مسيحيت و قرون وسطايي مسيحي اخذ شد و پس از قرون وسطاي مسيحي در فلسفه جديد نيز بسط يافت. فلسفه به معناي خاصش يعني philosophia از يونان در دوره متأخرش آغاز شد. البته مراد از اين قول حكمت و دانايي به معناي عامش نيست كه منحصر به جايي باشد. خروج فلسفه از يونان و سير آن با ترجمه آثار فيلسوفان يوناني آغاز شد و استمرار يافت؛ چنين است كه مساله فهم واژگان فلسفي يوناني و ترجمه درست آنها از همان آغاز و اصولا «ترجمه» مسالهاي اساسي در بسط فلسفه شد. اما در همينجاست كه بايد پرسيد مساله صحت ترجمه واژگان فلسفي تا چه حد و به چه معنا مسالهاي لغوي و ادبي و تا چه حد خودش مسالهاي فلسفي و مربوط به عالم تفكر فيلسوفان است. اين سوالي مهم و ضروري است.
بيترديد ميان تفكر و ترجمه و نسبتي كه اين دو با زبان دارند ربط وثيقي وجود دارد. درواقع آنچه ترجمه ميشود،كلمات اوليه مستعمل فيلسوف نيست بلكه انديشه مترجمان اهل نظر است كه متني را ترجمه ميكنند. بدينقرار ترجمه نوعي تفسير و فهم و به بيان ديگر بازسازي متن اصلي به روايت مترجم است و صرف جايگزيني كلمات و عبارات معادل زبان مبدا در زبان مقصد نيست. اين همان چيزي است كه ابنسينا در واژه to onيوناني ميديد كه ترديدي در ترجمه آن به لفظ رايج «موجود» نكرد چراكه از لفظ موجود همان را مييافت كه اين لفظ افاده ميكرد.
اگر به تاريخ فلسفه در اروپا هم بنگريم، ميبينيم كه همين تفسير از موجود نفوذ و گسترش يافت نه آنچه اصالتا يونانيان در نظر داشتند. چنانكه در قرون وسطي همين فهم از موجود بود كه در راس قواعد فلسفي قرار گرفت و بر همان مبنا در دوره مدرن با دكارت «موجود بودن» به معناي ابژه بودن فهم و تفسير شد و اين فهم جديد تاثيري عميق در زبان گذاشت چنانكه اگر object در واژگان فلسفي قرون وسطي به تقريب و مسامحه به معناي «ذهن» بود اينك به معناي كاملا متفاوت و بلكه برعكس دلالت قديمش به معناي جديد «عين» استفاده شد.
ترجمه و تفكر
در اينجاست كه بايد انديشيد اگر ما بخواهيم اين دو واژه كليدي فلسفه مدرن، يعني سوژه و ابژه را به زبان فارسي ترجمه كنيم، چه بايد بكنيم؟ آنچه مسلم است اين است كه آنها هيچ معادلي در غير زبانهاي اروپايي از جمله فارسي و عربي ندارند چراكه حاصل تفكر مدرن و تحولي هستند كه اين تفكر در شوون مختلف و از همه مهمتر در زبان گذارد به طوري كه حتي معنايي برعكس ريشه اين دو واژه مدرن در زبان لاتين يعني subiectum و obiectum پيدا كرد.
از اين قبيل واژگان در فلسفه مدرن كه معادلي از نظر فكري و واژهاي مصطلح معادل آن در زبان فارسي و عربي ندارند بسيار است كه ما را به طرح سوال ديگري ميكشاند و آن اينكه چگونه ميتوان اصولا فلسفه مدرن را فهميد وقتي ما در درك واژگان كليدي آنها و كليديتر از همه موجود به عنوان ابژه مشكل داريم؟ در 3 دوره اصلي فلسفه در غرب، يعني دوره يوناني، قرون وسطي و مدرن، نامفهوم بودن فلسفه يوناني براي فيلسوفان مسلمان و فاصله آنها آنقدر زياد نبود كه امروزه ميان فلسفه مدرن و فلسفه اسلامي است. در مورد فلسفه قرون وسطي اصولا شايد بتوان گفت يا فاصلهاي در ميان نبود يا اندك بود به اين دليل كه روح تفكر هر دو يكي بود اما در مورد فلسفه مدرن و از آن مشكلتر فلسفههاي پست مدرن، چه ميتوان كرد وقتي تفاهمي وجود ندارد كه بتوان در همزباني، زبان و واژگان بيان آنها را ترجمه كرد؟ آيا ميتوان به ترجمههاي تحتاللفظي چنانكه متداول شده اكتفا كرد، پيش از آنكه بتوان نخست همزبان با آنها شد و آيا به صرف زبانداني و بدون آشنايي با فلسفه مدرن، ميتوان از عهده اينكار برآمد؟ اين سوالات ما را واميدارد كه مساله ترجمه را اولا مسالهاي بسيار مهم و مربوط به ذات تفكر و نسبت آن با زبان بدانيم ثانيا مسالهاي مربوط به زبان منتخب ترجمه و گزينش واژههاي درست.
استاد فلسفه موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه
هيدگر موضوع ترجمه آثار حكماي يونان باستان به زبان لاتين و عواقب سوءبرداشتشان از تفكر يونانيان باستان را در خانه وجود روميان خاطرنشان كرده است. از جمله در مصاحبه سال 1966 با مجله اشپيگل ميگويد:«چه خوب بود اگر ما اين اختلال را به جدّ ميگرفتيم و سرانجام توجه به اين امر ميكرديم كه تا چه حد و مقداري تفكر يوناني با ترجمه به زبان رومي متحمل آسيب شده است. اين حادثه، حادثهاي است كه حتي امروزه مانع از اين ميشود كه بر كلمات اصلي تفكر يوناني انديشه كافي كنيم».