«اندك آن تو را از بسيار، بينياز ميسازد» جاحظ(1)
جمله فوق از كوتاهترين و گوياترين سخناني است كه درباره «نهجالبلاغه» گفتهاند. هرچند در ميان انبوه توصيفات و تمجيدهايي كه از اين كتاب شده، عبارت ديگري نيز وجود دارد كه شايد عُمري به دارازاي عُمرِ خودِ اين كتابِ شريف داشته باشد؛ جملهاي كه گويندهاش ظاهرا معلوم نيست اما قريب به اتفاق محققان و سخنشناسانِ جهان اسلام از مذاهب مختلف بر آن صِحّه گذاشتهاند كه: «سخن علي عليهالسلام فروتر از سخن خالق [قرآن] و فراتر از سخن خلق است.» (2) توصيفاتي از اين دست و بسيار بيش از آن- در طول بيش از 10قرن گذشته- يك مخرج مشترك دارد؛ اينكه «نهجالبلاغه» يك كتاب عادي در شمار ساير كتابها نبوده و نيست. اين نكته وقتي جالبتر ميشود كه ميبينيم كتابهايي كه درباره امام علي (ع) و سخنان و احاديث ايشان در طول تاريخ 14 قرن نوشته شده،كم نيست اما گويي هيچ كدامشان به پاي اين يك نميرسد و اين يكي در ميان سايرين، مقامي ممتاز و موقعيتي منحصر به فرد يافته است.
هرچند توصيفاتي كه از «نهجالبلاغه» شده، طبيعتا درخورِ شخصيتي بينظير چون عليبنابيطالب(ع) است اما گويي گزينش و گردآوري اين مجموعه نيز سهم تعيينكنندهاي در شناساندن آن وجودِ استثنايي و سخنانش داشته است كه سخنشناسان، آن را فوق طاقتِ بشر تشخيص دادهاند.
اگرچه به تعبير دكتر عبدالكريم سروش، با هر استانداردي كه در نظر بگيريم يقينا علي(ع)يكي از برجستهترين نوابغ تاريخ بشر است(نقل به مضمون از سخنراني «علي در نهجالبلاغه») اما گويي آن دسته از سخناني كه از اين نابغه دهر در «نهجالبلاغه» گردآمده از موقعيتِ به مراتب ممتازتري برخوردار است و تصوير او در آينه اين كتاب شايد از هر متن ديگري گوياتر، روشنتر و درخشندهتر باشد. درخشندگي و روشنياي كه به تعبير مولانا «ضيا اندر ضيا» است:«ماه بيگفتن چون باشد رهنما / چون بگويد شد ضيا اندر ضيا». (3)
اما اگر «نهجالبلاغه»ي شريف رضي بهترين متنِ مُعرّفِ اميرِكلام باشد، «شرحِ اِبنِابِيالحديد» نيز به اذعان صاحبنظران از بهترين شروحي است كه بر اين كتابِ شريف نوشته شده است. اگر قرار باشد علي(ع) را از ميان سطور «نهجالبلاغه» شناخت، شايد بهترين راهِ فهم و شناختِ «نهجالبلاغه» نيز شرحي باشد كه ابنابيالحديدِ معتزلي بر آن نگاشته است. لذا پر بيراه نيست اگر بگوييم «شرح ابنابيالحديد» در ميانِ مجموعه شروحي كه بر «نهجالبلاغه» نوشته شده، همان منزلت «نهجالبلاغه» را دارد در ميان ساير كتبي كه به گردآوري سخنان و احاديث امام(ع) پرداخته است. از قضا هم گردآورنده نهجالبلاغه و هم شارحِ شهيرِ مذكور، هر دو از برجستهترين عالمان و اديبان در تاريخ اسلام هستند هرچند كه هر يك متعلق به دورهاي جداگانه و بر مذهبي متفاوت از مذهبِ ديگري بودهاند.گردآوري و تدوينِ اين كتاب توسط سيدشريف رضي شيعي با شرحِ بينظير اِبنِِابِيالحديدِ مُعتزِلي سُنّي چنان تصويري از «بابِ عِلمِ نبي» ترسيم ميكند كه شايد بتوان آن را موثقترين و شايستهترين تصويري دانست كه تاكنون در جهان اسلام از ايشان ترسيم شده است. دو شخصيتي كه هر دو(سيدرضي و ابنابيالحديد) اهل بغداد بودند و هركدام در زمانه خود از فاضلترين و عالمترين شخصيتهاي جهان اسلام محسوب ميشدند. شخصيتهايي كه نه 3 قرن فاصله زماني و نه حتي اختلافشان در باورهاي اعتقادي- مذهبي، نتوانست مانع از اتحاد و اتفاقشان در معرفي برجستهترين شخصيت تاريخ اسلام- پس از پيامبر اكرم(ص)- شود. آري هرچند نهجالبلاغه به همت بلند سيدرضي شيعي سامان يافت اما شرحِ عالمانه ابنابيالحديد سُنّي بر آن، بر رونق اين كتاب بسي افزود و آوازه آن را بلندتر كرد.كتابي كه امروز با اطمينان ميتوان آن را از جمله بختيارترين كتابهايي دانست كه در تمدن بشري پديد آمده است. اما به نظر ميرسد براي شناخت «نهجُالبلاغه» و شرحِ آن لازم است ابتدا خالقان اين دو اثر سترگ را بشناسيم. در واقع شناختِ سيدرضي و اِبنابيالحديد، مقدمه شناخت نهجالبلاغه و شرحِ آن است.
زمانه سيد رضي
ابوالحسن محمد بن الحسين بن موسي، معروف به «سيد رضي»- مشهور به «شريف رضي»- از شاعران و فقيهان قرن چهارم هجري قمري در بغداد بود. روزگار سيد در واقع مقارن با دورهاي از خلافت عباسيان و فرمانروايي آلِبويه در عراق گذشت. آلِبويه، سلسلهاي ايراني و شيعه مذهب بودند كه در فاصله سالهاي 448- 322 ه.ق بر بخش بزرگي از ايران و عراق تا مرزهاي شامِ شمالي حكومت ميكردند. در دوره حكومت آنها، جهان اسلام به چنان پيشرفتي در فرهنگ و دانش رسيد كه از سوي عمومِ مورخان و نويسندگان تاريخِ علم و ادبيات - از قديم تا جديد و از شرق تا غرب- «عصرِ زرينِ تاريخِ اسلام» نام گرفته است. (4)
سيدرضي در دورهاي پا به عرصه وجود نهاد كه عُزلت پيروانِ مذهبِ اهل بيت رو به افول نهاده و عصرِ عِزّتِشان فرا رسيده بود؛ دورهاي كه آن را اوج شكوفايي فرهنگي تشيع خواندهاند. همزمان با به قدرت رسيدن آلبويه در ايران و عراق، در آن سوي جهان اسلام- مصر- نيز فاطميانِ اسماعيلي مذهب به قدرت رسيده بودند. حتي در اين باره نوشتهاند در همان سال 359 ه.ق كه سيد در بغداد متولد شد، اميران فاطمي دستور دادند در اذان عبارت «حيعلي خيرالعمل» قرائت شود؛ عبارتي كه در سنّت پيامبر جزيي از اذان بود اما به دليل پارهاي مصلحتسنجيهاي سياسي خيلفه دوم از اذان حذف شد و اين امر برخلافِ دورانِ رسولالله، تبديل به سنّتي در ميان اهل سنّت شد كه از نگاه برخي پژوهشگران به نوعي «بدعت» نيز تعبير شده است. همچنين در همين سال بود كه فاطميان بر مكه و مدينه نيز چيره شدند و در مصر هم احداث و تاسيسِ نهادِ آموزشي- مذهبي «الازهر» را آغاز كردند. (5)
خانواده سيد رضي
سيدرضي از خانداني بزرگ و از سادات هاشمي بود. پدرش با 5 واسطه به امام كاظم(ع) ميرسيد و مادرش نيز از نوادگان امام امام سجّاد(ع) بود. پدرِ سيد، ملقّب به «طاهر اوحد ذيالمناقب» بود؛ «نقابت» به سرپرستي علويان از خاندان ابوطالب ميگفتند و «نقيب» موظف بود كه ميان علويانِ زيرِ سرپرستي خود، فصل خصومت كند، اموال يتيمانِ علوي را محفوظ نگاه دارد، حدود احكام اسلامي را در مورد آنان اجرا كند، دختران و زنان بيسرپرستشان را شوهر دهد و به كار افراد محجور و ديوانگانشان رسيدگي كند. (6)
پدرِ سيد البته شخصيتي سياسي هم محسوب ميشد و حتي با وجود اينكه آلبويه حكومتي شيعهمذهب بود اما در جريان رقابتهاي درون خانداني بر سر قدرت، او نيز دستگير و اموالش مصادره شد و مدتي را در اصطخر فارس به زندان افتاد. مادرِ سيد «فاطمه» نام داشت و از خاندانِ پادشاهانِ زيدي طبرِستان بود؛ زني دانشمند و فاضل كه شِيخ مُفيد(ره)- فقيه و متكلم بزرگ شيعه-كتاب خود تحت عنوان «احكامُالنِّساء» را به درخواست اين بانو نوشت و در مقدمه آن بر اين نكته تصريح و تاكيد كرده است. (7)
ماجراي روياي شِيخ مُفيد (ره)
ابنابيالحديد در مقدمه شرح خود از قول سيد فخاربن معد علوي موسوي- عالمِ شيعي قرنِ ششم هجري قمري و از نوادگانِ امام كاظم(ع)- آورده است كه شيخ مفيد در خواب ميبيند كه گويي فاطمه زهرا (س) بر او (شيخ مفيد) كه در مسجد خود- در كرخِ بغداد- نشسته بود، وارد شد و درحالي كه دو فرزندش حسن و حُسِين (عليهماالسلام) را در سِنّ كودكي به همراه داشت بر شيخ سلام كرد و فرمود: «به اين دو فقه بياموز»! شيخ با شگفتي از خواب برميخيزد و بامدادِ همان روز همچنان كه در محلِ درسِ خود نشسته بود، ديد كه فاطمه دختر ناصر وارد مسجد شد و دو پسرش محمدرضي (سيدرضي) و علي مرتضي (سيدمرتضي) - كه هر دو كودكي خردسال بودند- را پيش آورد. شيخ در برابر او به احترام بلند شد، سلام كرد و فاطمه گفت: شيخ اين دو فرزندانم هستند، آنان را به حضورت آوردهام تا بدانان فقه بياموزي. شيخ گريست و داستان خواب خود را براي مادرِ سيد بازگو كرد و تعليم فقه بر آن دو (سيدرضي و سيد مرتضي) را عهدهدار شد. (8)
مذهبِ سيد رضي
هرچند شريف رضي مسلما بر مذهب تشيع بوده اما در وصف او گفتهاند، از نوعي اعتدال مذهبي برخوردار بوده است. چنانكه طه عبدالرئوف سعد در وصفش نوشته است:«شريف شيعه بود ليكن شيعهاي معتدل و بيتعصب و اين اعتدال را از پدرش به ارث برده بود. فتنه ميان سنّي و شيعه را در سال 380 ه.ق پدرش دفع كرد و شريف اين صلح را با اشعار خود ثبت كرده است.» (9)
خوشنامي سيد شريف و برادرش سيد مرتضي از جمله ميراث حسنهاي بود كه از پدرشان به آنها رسيد. اين خوشنامي آنقدر بوده كه در وصفشان، عالم بزرگ اما متعصبي در مذهب اهل سنّت همچون جلالالدين سيوطي گفته است:«شريف ابواحمد [پدر سيد رضي] سيدي بسيار بزرگوار و مطاع و شكوه او در نهايت خود بود و نزد بهاءالدوله[از خاندان ديلميان و اميران آلِبويه] منزلتي بسيار والا داشت و او را به طاهر الاوحدي و ذوالمناقب ملقب كرد و خصلتهاي نيكو داشت، جز اينكه خود و فرزندانش رافضي و به مذهب آنان بودند.» (10)
مقام فضل و علمِ شريف رضي در همان اوانِ نوجواني براي عالمان و حاكمان بغداد هويدا و در 17 سالگي از جانب پدر، امير آلبويه و خليفه عباسي به سِمتِ نِقابت منصوب سپس از جانب خليفه به عنوان اميرُالحاج تعيين ميشود و پس از آن هم مدتي را در مسند حاكمِ مكه و مدينه در حِجاز به سر ميبرد. (11)
سيد رضي؛ خوب گوي پر گوي
شريف رضي هرچند در علوم مختلفي صاحب جايگاهِ رفيعي در عصر و زمانه خود بود اما مهمترين وجه شخصيت او را بايد در شاعري او دانست. سيد، هرچند در فقه، اصول و كلام، عالمي بلندپايه بود اما در شعر و ادبياتِ عرب، موقعيتي ممتاز و منحصر به فرد داشت. طبيعي است كه منظور از شعر تنها اشعار ديني و مذهبي نيست بلكه او را شاعري در رديف مُتنبّي، ابوالعلاء معرّي و سايرِ شعراي بلندآوازه عرب دانستهاند. چنانكه خطيب بغدادي در«تاريخ بغداد» مينويسد:«ابوالحسنبن محفوظ-كه يكي از روسا بود- ميگفت: شنيدم كه گروهي از آگاهان به ادبيات ميگويند: رضي از همه افراد قبيله قريش شاعرتر است. ابنمحفوظ گفت: اين سخن صحيح است، در ميان قريش كساني بودهاند كه خوب شعر ميگفتهاند ولي شعركمي دارند، ليكن در ميان آنان خوبگوي پرگوي كسي جز شريف نيست». (12)
ديوانِ او مملُوّ از ابياتِ لطيفي است كه در موضوعاتِ متنوع بنا به ذوق ذايقه شاعري خود سروده است. از جمله بيانِ عشقِ معشوقههاي زميني و زيبارويان كه ميتوان ردّ واضحِ آن را در «حجازيات» سّيد دنبال كرد. (13)
استاد محمدمهدي جعفري(از شارحانِ نهجالبلاغه و نويسنده كتاب «سيدرضي») براي نشان دادن مقام و منزلت شريف رضي در شعر و ادبيات عرب، او را با مفاخر ادبي زبان پارسي مقايسه كرده و مينويسد:«فردوسي طوسي هيچ ميدان جنگي نديده اما از هر شاعري بهتر به وصف ميدانهاي رزم حماسهسرايي كرده است؛ نظامي گنجوي كه بهترين گزارش مجالس بزم را در پنج گنج خود آورده است، ميگويد:«به يزدان كه تا در جهان بودهام / به ميدامن لب نيالودهام» سيد رضي هم گاه به وصف چيزهايي پرداخته كه به يقين شخصا هيچ تجربهاي در آن موضوع نداشته است. براي مثال از او درخواست ميشود كه مجلس شرابخواري را وصف كند و چنين ميگويد:«و رُبّ ليل طرِبتُ فيه / و مااسترقّتني العُقار؛ چه بسا شبهايي كه سرخوش بودم و شراب مرا به بند خود درنياورده بود؛ از مستيش هشيار شدم ليكن، از تهمانده عشق هنوز خمار بودم.» (14)
شريف رضي از آن عالمان ذوابعاد و صاحب آثار و تاليفات متعددي- هرچند بخش وسيعي از آن از بين رفته و به دست ما نرسيده است- در كلام و تفسير و شعر و ادب بوده است. اما اگر بخواهيم در ميان وسعت معلومات او يك مورد و فقط يك مورد را به عنوان فنّ اصلي و دلمشغولي اساسي او تعيين كنيم، بيترديد آن يك مورد، ادبيات، فنّ بلاغت و رمز و رازِ فصاحت است. فنِّي كه شايد كمترين نتيجه آن، ديواني در دو مجلد با بيش از 16هزار بيت باشد كه اكنون در دسترس ما قرار دارد. از قضا نحوه گزينش سيد از سخنان و مكتوبات امام علي(ع) نيز بر همين اساس بوده است؛ چنانكه اثر خود را «نهجالبلاغه» يا «راه سُخن گُفتنِ رسا» ناميده است. البته شهرتِ بلاغت خطبههاي حضرت امير(ع) و الگو و معيارِ سخن بودنِ آنها در ادبياتِ عربِ پس از اسلام به سالها پيش از سِيد رضي و «نهجالبلاغه» او باز ميگردد. چنانكه حتي دشمنان امام نيز براي بليغ گفتن و موزون نوشتن، خطبههاي آن حضرت را ميخواندند، تكرار ميكردند و به خاطر ميسپاردند؛ مشهور است عبدالحميدبن يحيي عامري (مقتول سال 132 ه.ق) كاتِبِ مروان محمد (آخرين خليفه مرواني) بود-كه گفتهاند پايهگذارِ هنر كتابت بوده است-گفته بود: 70 خطبه از خطبههاي اصلع [لفظ توهينآميزي كه امويان نسبت به امام علي(ع) به كار ميبردند] را از بر كردم و اين خطبهها در ذهن من پي در پي چون چشمهاي جوشيد. (15)
مرحوم استاد سيدجعفر شهيدي نيز در اين باره مينويسد: «كمتر شاعر و اديبي است كه معنياي از سخنان علي(ع) را نگرفته يا گفته او را در نوشته يا سروده خويش تضمين نكرده باشد. در ايران اسلامي نيز سيرت شاعران و نويسندگان بر اين بوده كه نوشتههاي خود را به گفتههاي امام بيارايند يا معنيهاي بلند سخنان او را در شعر خود بياورند و آنچه موجب روي آوردن اين اديبان و سخنگويان به گفتار اميرالمومنين علي عليهاسلام بوده گذشته از كمال معني و جمال لفظ، بلاغت است كه در عبارتهاي امام نهفته است؛گنجاندن معني بسيار دركمتر لفظ بدون اخلال در معني.» (16)
حال كه به اختصار با زندگي و زمانه سّيد شريف رضي آشنا شديم نوبت به ابنابيالحديد معتزلي ميرسد.
اِبن ِابِيالحديدِ مُعتزِلي
عبدالحميد بن هبه الله (۵۸۶- بعد از ۶۵۶ق) معروف به «ابن ابيالحديد» شاعر، اديب و شارح نهج البلاغه است. او نيز از خانوادهاي اهل علم و فضل بود. پدرش و يكي از برادرانش-كه به «موفقالدين» مشهور بود- قاضي بودند و برادر ديگرش (ابوالبركات) شاعر بود و در زمره اهل ادب. (17)
عبدالحميد در مداين به دنيا آمد و دوره جواني را در همانجا گذراند و به تحصيل علوم پرداخت و به معتزله گرايش يافت و بعدها به بغداد رفت و مورد توجه دستگاه خلافت عباسي قرار گرفت و برخي آثار خود را به دستور المستنصربالله خليفه عباسي تصنيف كرد. (18) ابنابيالحديد در طول دورهاي كه در بغداد بود برخي مشاغل دولتي را بر عهده گرفت كه از آن جمله ميتوان به دبيري دارُالتّشريفات، دبيري ديوان خلافت، ناظر بيمارستان و سرپستي كتابخانههاي بغداد اشاره كرد. (19)
درباره او نوشتهاند كه در فقه، شافعي و دركلام، معتزلي بود و پيوستن او به معتزله ظاهرا در همان ايام نوجواني و جوانياش واقع شد كه در مداين به سر ميبرده است. اما اعتزال چيست و معتزلي كيست؟
مكتبِ اِعتِزال
در يك صورتبندي تاريخي - كلامي، «مُعتزِله» را ميتوان واكنشي به «مُرجئِه» و «مُرجئِه» را واكنشي به «خوارِج» دانست؛ چنانكه ميدانيم خوارج بر اين باور بودند كه هر كس فِسقي مرتكب شود،گناه كبيره از او سرزده و مرتكب گناه كبيره نيزكافر است و كافر هم مشرك به شمار ميرود و مشرك را خدا نميآمرزد. به گمان خوارج، علي(ع) با پذيرفتن حكميت- هرچند با اصرار و فشار خودِ خوارج- مرتكب كبيرهاي شده است كه خدا انجامدهندهاش را نخواهد آمرزيد مگر اينكه توبه كند. پس به اعتقاد آنها اولا امام علي(ع) بايد اعتراف ميكرد كه كافر و مشرك شده و در مرحله دوم توبه ميكرد تا آنها بار ديگر با او همراه شوند. البته امام بارها و از آن جمله در خطبههاي 40 (20)، 58 (21) و 127 (22) به اين مساله پاسخ دادهاند كه ذكر آن در اين مقال نميگنجد.
مُرجئِه؛ واكنشي به خوارج
در واكنش به اين نوع از عقايد خوارج كه ذكر آن رفت، «مُرجئِه» پديد آمدند؛ آنها به عكس خوارج و البته با استناد به آيه «إِنالله لا يغْفِرُ أنْ يُشْرك بِهِ و يغْفِرُ ما دُون ذلِك لِمنْ يشاءُ و منْ يُشْرِكْ بِاللهِ فقدِ افْترى إِثْماً عظيماً؛ محققاً خدا گناه شرك را نخواهد بخشيد و سواي شرك را براي هر كه خواهد ميبخشد و هركس كه شرك به خدا آورد به دروغي كه بافته،گناهي بزرگ مرتكب شده است.» (23) معتقد بودند كه خداوند جز مشركان، همه گناهكاران را ميآمرزد اگرچه مرتكب كبيره شده باشند و تا فرارسيدن مرگ هم توبه نكرده باشند؛ چراكه اينها كافر نيستند بلكه مومنند! اين باور كه پايهگذار آن، مكتب مُرجئه بود، بسيار مورد پسندِ اُمويان و حاكمانِ فاسدِشان قرار گرفت و با اين توجيهِ ناموجه، سعي ميكردند همه گناهان كبيره، ظلمها و جنايتهاي معاويه و ساير خلفاي اموي- از جمله جنايات يزيد در حادثه عاشورا- را با نگاهي تقليلگرايانه امري عادي و بخشودني نشان دهند. وجه تسميه اين مفهوم و سببِ «مُرجئِه» (به تاخيراندازندگان) ناميدنِ آنها هم اين بود كه آنها در واقع داوري درباره سرانجام هركس را به تاخير ميانداختند. مدتها مشهور بود كه اين باور به مذاق بنياميه بسي خوش آمد و پشتيباني تامّ و تمامي از آن ميكردند تا جايي كه محمدمهدي جعفري نقل ميكند برخي شائبههايي وجود داشته كه بنياميه خود در به وجود آوردن اين مكتب فكري -كلامي، نقش اصلي را ايفا كرده است. (24) اما توجه به اين نكته لازم است كه پژوهشهاي اخير چندان اين راي را قبول نميكند و حتي به عكس آن گفته ميشود كه مرجئه حركتي بر خلاف دولت امويان بود كه براي اين مساله شواهد جدي هم ارايه شده و ذكر آن در اين مقال نميگنجد. تنها ميتوان به همين بسنده كرد كه ابوحنيفه از فقهاي بزرگ اهل سنت و صاحب مذهبي حنفي بود كه به مرجئه گرايش داشت و خود در زندان امويان درگذشت.
مُعتزِله؛ واكنشي به مُرجئِه و خوارِج
«مُعتزِله» اما گروهي بودند كه در برابر هر دو فرقه خوارج و مُرجئه قد علم كردند. شخصيتهاي اوليه معتزلي هرچند هنوز به اين نام خوانده نميشدند در برابر هر دو فرقه پيشين موضع گرفتند و گفتند:«از عدل خدا به دور است كه مرتكبين كبيره را بدون توبه بيامرزد همچنانكه از حضرت او قبيح است كه درستكار را به جهنم ببرد چنانكه مرجئه ميگويند كه اگر خدا چنين كند، بيعدالتي نيست بلكه خدا به مطيعِ درستكار و صالح وعده بهشت و پاداش نيك و به عاصي وگناهكار و فاسق و كافر، وعيد عذاب و آتشِ دوزخ داده و خود را متعهد به اجراي اين وعده و وعيد دانسته است.» (25)
پيدايش مفهوم «مُعتزِله» براي نخستين بار
اما از اين بستر تاريخي ماجرا كه بگذريم،گفته ميشود نخستين بار، مفهوم «معتزله» درباره واصلبن عطا يكي از شاگردان حسن بصري به كار رفت. چنانكه نوشتهاند روزي از حسنِ بصري(متوفي 110قمري) پرسيدند «فاسق و مرتكب كبيره مومن است يا كافر؟» شاگردِ او واصلبنعطا پيشدستي كرد و جواب داد:«به نظر من چنين كسي نه مومن است و نه كافر «بل منزِلةٌ بين المنزِلتين» دارد و چون با نظر حسن بصري و ديگران مخالفت كرد و از مجلس درس او كناره گرفت،به واصلبن عطا و پيروان او «معتزله» - جمع كنارهگيرنده -گفتند. (26)
البته عقايد معتزله طبيعتا به صورت دفعتا و يك باره به وجود نيامده بود بلكه از سابقهاي برخوردار بود. پارهاي از عقايد معتزله پيش از اين در ميان گروهي وجود داشت كه موسوم به «اهلُالعدل» بودند. چنانكه عقايد و باورهاي مُرجئه هم بعدها در مكتب اشعري كه پايهگذارش ابوالحسن علي بن اسماعيل بن اسحاق اشعري- از نوادگان ابوموسي اشعري- بود، بروز و ظهور يافت. (27)
نظر معتزله درباره پس از رحلت پيامبر(ص)
معتزله به عنوان مكتبي فكري - كلامي در جهان اسلام در طول سالهاي بعد رشد كرد و البته اين رشد با نوعي انشعاب درون مكتبي نيز مواجه شد. آنطوركه از نوشتههاي ابنابيالحديد بر ميآيد، اين مكتب را ميتوان به دو شعبه «بصري» و «بغدادي» تقسيم كرد. هر چند ظاهرا تماميت اين مكتب نسبت به تقابل با «خوارج» و «مُرجئه» همچنين مقولاتي نظير جبر و اختيار، مساله رويت خداوند و مسائلي از اين دست همراي و همداستانند اما درباره پارهاي مسائل ديگر نظير مراتب فضل صحابه پيامبر و حقانيت و برتري كداميك از آنها بر ديگري البته داراي اختلافات جدي با يكديگر هستند. ابنابيالحديد در يك صورتبندي كلي، عقايد معتزله درباره مسائل پس از رحلت پيامبر(ص) را- در مقدمهاش بر شرح نهجالبلاغه- به قلم خود اينچنين روايت ميكند:«عموم مشايخ ما [معتزليان] كه خدايشان رحمت كناد، چه آنان كه متقدم بودهاند و چه آنان كه متاخر و چه پيروان مكتب بصره و چه پيروان مكتب بغداد در اين موضوع اتفاق نظر دارندكه بيعت با ابوبكر صديق بيعتي صحيح و شرعي بوده است؛ هرچند كه خلافت ابوبكر منصوص نبوده و در آن باره نصي وجود نداشته ولي بيعت با او با اختياري انجام يافته كه به وسيله اجماع و غيراجماع ثابت شده است.» (28)
ابنابيالحديد در ادامه با آوردن نام پارهاي از معتزليانِ بصري متقدم- شخصيتهايي چون جاحظ و ...- مينويسد كه از نظر اينان، ابوبكر از علي(ع) برتر و افضل بوده و آنان در واقع ترتيبِ فضيلتِ خلفاي چهارگانه را به ترتيب خلافت ايشان ميدانند. (29)
اما برخلاف معتزليانِ بصره، عموم معتزليانِ اهل بغداد - چه متقدمانشان و چه متاخرانشان كه ابنابيالحديد خود يكي از شاخصترينِ آنهاست- معتقدند كه علي(ع) از ابوبكر افضل بوده است. (30)
چنانكه مشاهده ميشود در اينجا عقايد معتزله- دستكم در سنّت بغدادي آن- به باورهاي شيعيان بسي نزديكتر است تا باورهاي اهل سنت. ضمن اينكه درباره پارهاي مسائل الهياتي- كلامي نظير مساله رويت خداوند، جبر و اختيار و ... نيز نگاه معتزله به سنّت كلامي- الهياتي شيعه نزديكتر است تا نگاه اشاعره كه غالب اهل سنت بر آن باورند.
داوري مُعتزِله در باره جنگِ جمل
«نهجالبلاغه» را شايد بتوان سياسيترين متنِ كلاسيك شيعي دانست. بنابراين نميشود به سراغ اين كتاب رفت و تكليف خود را با پارهاي از مهمترين و حساسترين تحولاتِ سياسي تاريخِ صدرِ اسلام روشن نكرد و اِبنِابِيالحديد نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و در جايجاي شرح خود و مقدمهاي كه بر آن نوشته، هركجا فرصتي يافته بدون لكنت زبان رايش را در مورد اين مقاطع حساس به وضوح بيان كرده است. در اين ميان جنگِ جمل از جمله مسائل تاريخي است كه نه تنها توجه ابنابيالحديد بلكه توجه جدي عمومِ معتزليان را به خود جلب كرده است. اساسا «جمل» در تاريخ اسلام از اهميت ويژه و منحصر به فردي برخوردار است. چراكه در آن براي نخستين بار جنگي در گرفت كه دو طرف آن از مسلمين بودند. بعد از مبعوث شدن پيامبر اكرم(ص) اين اولينبار بود كه مسلمانان به جاي اينكه پشت به پشت هم در برابرِ كفّار و مُشرِكين- و بهطور كلي جمعيتِ غيرمسلمان صفآرايي كنند- به تقابل و تخاصم رسمي با يكديگر برخاستند و دست به اسلحه بردند. اتفاقي كه حتي پس از رحلت پيامبر با تدبير امام علي(ع) هيچگاه مجال بروز و ظهور پيدا نكرد. هرچند در آن زمان هم افرادِ ذينفوذ و مرموزي چون ابوسفيان درصدد ايجاد فتنه و آشوب ميان امت رسولالله(ص) بودند و سعي كردند امام علي(ع) و هاشميان را عليه جريان سقيفه و خلافت ناشي از آن تحريك كنند اما با درايت و خويشتنداري امام(ع) فتنه اموي كور و آتشِ سُفياني خاموش شد.
اما به محض اينكه با مردميترين تعيينِ خلافت در تاريخِ اسلام، امام علي(ع) بر مسندِ خلافت نشست، برخي چهرههاي موجه و صاحبنام با همراهي يكي از منسوبانِ بيتِ پيامبر اكرم(ص)، بيعت خود را شكستند و با خليفهاي كه حتي بنا بر معيارهاي سقيفه- و منطق اهل سنت- حكومتش مشروعيت كامل داشت، وارد جنگي تمامعيار شدند و رو در روي برادرانِ ديني خود و همرزمان سابقشان دست به اسلحه بردند و از قتلِ منصوبان خليفه مشروعي كه در بيعت با او بودند و غارت اموال بيتالمالِ مسلمين هم اِبا نكردند! اين واقعه از جمله مسائلي است كه معتزليان البته چشمشان را بر روي آن نبستند و از هر نوع طفره رفتن و طرح برخي فرافكنيها- نظير اينكه طراحان و بانيانِ «جمل» بنا به اجتهادِ خودشان عمل كردند و ...- اجتناب ورزيده و با حرّيت و شهامت، دست به داوري بينظيري در ميانِ اهل سنّت و جماعت نسبت به اين واقعه شوم زدند؛ واقعهاي كه با جنگ در برابرِ خليفه مشروع- حتي با معيارهاي اهل سقيفه و سنّت- قُبحِ جنگِ داخلي در ميانِ مسلمين شكست و زحماتي كه پيامبر براي اتحاد و اتفاق قبايل مختلف و متخاصم عرب زير پرچم اسلام كشيد، ناديده گرفته شد. ابنابيالحديد داوري معتزله درباره جنگِ جمل را اينچنين بيان ميكند:«اما اعتقادِ ما درباره كساني كه با علي(ع) جنگ و بر او خروج كردهاند چنين است كه براي تو ميگويم: آنان كه در جنگ جمل شركت كردهاند به عقيده ياران ما [معتزليان] همگان در هلاك افتادهاند، غير از عايشه، زبير و طلحه كه رحمت خدا بر ايشان باد و اين بدان سبب است كه آنان توبه كردهاند و اگر توبه ايشان نبود در مورد آنان هم به سبب اصراري كه بر ستم داشتند، حكم به آتش [جهنم] ميشد.» (31)
داوري مُعتزِليان درباره «صِفّين» و «نهروان»
ابنابيالحديد در ادامه به داوري معتزله در موردِ جنگِ صفين ميپردازد و با تاكيد بر روايتي از پيامبر(ص) خطاب به امام علي(ع) مبني بر اينكه «تو را جز منافق، دشمن نميدارد»، مينويسد:«اما سپاه شاميان كه در صفين شركت كردند به عقيده اصحاب ما [معتزليان] همگان در هلاك افتادهاند و براي هيچيك از ايشان به چيزي جز آتش حكم نميشود زيرا بر ستم خويش اصرار ورزيدند و بر همان حال مردند و اين حكم در مورد همگان چه پيروان و چه سالارهاي آن قوم است.» (32)
او در ادامه با اشاره به جنگِ نهروان درباره نظر معتزله نسبت به خوارج مينويسد:«اما خوراج بر طبق خبري كه از پيامبر(ص) نقل شده و مورد اجماع است از دين بيرون رفتهاند و اصحاب ما در اين مساله كه آنان از دوزخيانند هيچ اختلافي ندارند.» (33)
شارحِ نهجالبلاغه البته در ضمن آراي خود گاه سخني از بزرگان مذاهبِ اربعه اهلِ سُنّت هم نقل ميكند تا نشان دهد اين برداشتِ معتزله از مقام عليبنابيطالب(ع) تا چه اندازه مستظهر به نظر برخي بزرگان اهل سنت است كه در ميان پيروانشان از حُجيت بالايي برخوردارند. از آن جمله است كه به نقل گفتهاي از امام احمدبنحنبل ميپردازد و مينويسد:«ابوعبدالله احمدبن حنبل گفته است و سخن او را شيخ ابوالفرج عبدالرحمانبن عليبن جوزي دركتاب تاريخ خود كه به «المنتظم» معروف است، آورده و ميگويد در حضور احمدبنحنبل درباره خلافت ابوبكر و علي سخن گفتند و فراوان گفتند. سربرآورد و به حاضران گفت: بسيار سخن گفتيد! همانا كه خلافت زيوري بر علي نيفزود و اين او بود كه مايه زيور و آرايش خلافت شد.» (34)
علي(ع) معلم بزرگ معتزله
ابنابيالحديد در اواخر مقدمه مفصل خود بر شرحش از نهجالبلاغه به شكل مبسوطي توضيح ميدهدكه چطور آنچه علي(ع) در قرآن (35)، فقه (36)، منطق، فلسفه (37)، نحو (38)، فصاحت (39)، قضاوت، عرفان و تصوف (40)، مجاهدت (41)، سخاوت (42)، درايت (43)، زهد، صبر، گذشت (44) و ... لاجرم اُسوِه و اُلگوي جميعِ جهانِ اسلام است و هر نحله و فرقهاي بزرگ يا كوچك به نحوي از انحا وابسته به فضايلِ عليبنابيطالب(ع) است. او حتي درباره سخني منسوب به برخي از بزرگان اهل سنّت در طعن به امام علي(ع) مينويسد: «[...] و با وجود اين، اخلاق او از همه جهانيان لطيفتر و چهرهاش گشادهتر و خندهروتر و شوختر بوده است. از گرفتگي و هرگونه خوي رمنده و ترشرويي و خشونت و سنگدلي كه موجب رميدن جان و كدورت دل شود، سخت به دور بوده است، چندان كه چون عيب و دستاويزي در او نيافتند، همين گشادهرويي و شوخ طبعي او را مايه سرزنش حضرتش قرار دادند و براي آنكه مردم را از او متنفر كنند به اين بهانه دست يازيدند و حال آنكه اين خود مايه افتخار اوست و اين موضوع به راستي از عجايب و امور لطيف اوست.» (45)
ابنابيالحديد پس از بحثي نسبتا طولاني كه درصدد اثبات اين مهم برميآيد كه نه تنها فقها و بزرگانِ اماميه و زيديه بلكه پيروان ابوحنيفه، احمدبنحنبل، مالكبن انس و شافعي همه و همه بر سرِ خوانِ گسترده امام علي(ع) نشستهاند. (46)
او سپس به شرح و توضيحِ دو گرايش اصلي كلامي در جهانِ اهل سنّت- معتزله و اشاعره- ميپردازد و اضافه ميكند:«سالار و بزرگ معتزله واصلبن عطاء است و او شاگرد ابوهاشم عبداللهبن محمدحنفيه [فرزند محمد حنفيه و نوه امام علي(ع) ] است و او شاگرد پدرش [محمد حنفيه] و پدرش شاگرد پدر خود، علي(ع) است. اما اشعريها منسوب به ابوالحسن عليبن اسماعيلبن ابوبشر اشعري هستند و او شاگرد ابوعلي جبايي است كه خود يكي از مشايخ معتزله است. به اين گونه سند معارف اشعريان هم سرانجام منتهي به استاد و معلم بزرگ معتزله يعني علي(ع) ميشود.» (47)
هرچند پيشتر از قول ابنمحفوظ درباره سيد رضي آورديم كه او را «خوبگوي پرگوي» خوانده بود اما اين سخن به طريق اولي درباره ابنابيالحديد نيز صدق ميكند؛گويي جاذبه و كاراكترِ «بابِ علمِ نبي(ص)» چنين اقتضايي را دارد كه وقتي سخن از او به ميان ميآيد، نه صاحبِ بيان اختيار زبانش را دارد و نه راقِمِ نوشتار، اختيارِ قلمش را.
ابن ابيالحديد درباره علي(ع):
«و من چه بگويم...»
ابنابيالحديد گويي خود با توجه به مفصل نويسياش در مقدمه خود بر شرح نهجالبلاغه، سعي ميكند علّت اين مطولنويسي را به نوعي با خواننده خود در ميان گذارد و از عجز، ناتواني و درماندگياش در توصيف فضايلِ متنوع و بعضا متضادِ علي(ع) سخن ميگويد. آنجا كه عباراتي را در وصف مولي ميآورد و بر اول هر عبارتي مينويسد: «... و من چه بگويم»!
وقتي ميخواهد اشاره به شرافت خانوادگي علي(ع) كند، مينويسد:«و من چه بگويم درباره مردي كه پدرش ابوطالب، سيد بطحاء و شيخ قريش و سالار مكه است...» و آنجا كه ميخواهد درباره فتوّت و جوانمردياش بگويد، مينويسد:«و من چه بگويم درباره مردي كه هركس دوست ميدارد با انتساب به او بر حسن و زيبايي خويش بيفزايد [...] همه سران فتوت خويشتن را منسوب به او ميدانند و در اين مورد كتاب نوشته و اسنادي ارايه دادهاند كه فتوت به علي(ع) ميرسد و آن را مقصور در او دانسته و به او لقب سرور جوانمردان دادهاند و مذهب خود را بر مبناي بيت مشهوري كه در روز اُحُد شنيده شد و سروشي از آسمان بانگ برداشت كه «شمشيري جز ذوالفقار و جوانمردي جز علي نيست [لا فتى اِلاّ علِىّ، لا سيف اِلاّ ذُو الفقار]» بر او استوار ميسازند.» (48)
آري ابنابيالحديد بر عجز و ناتواني خويش براي گفتن و نوشتن درباره كسي تاكيد ميكند كه «بازماندگانِ كساني كه به دستِ او كشته ميشدند بر خود ميباليدند كه علي(ع) آنها را كشته است»!! (49)
در پايان اينكه ابنابيالحديد شرح خود را بر نهجالبلاغه به خواستِ ابنِ علقمي- وزير شيعه عباسيان- مينويسد. (50)
او اين كتابِ مفصل بيست جلدي را در سنّ 63 سالگي (برابر با عُمرِ امام علي) به پايان ميبرد. او خود متذكر ميشود، مدتي كه صرف نوشتن اين كتاب مفصل كرده دقيقا با تعداد ايام حكومتِ امام(ع) برابر بوده است و از اين تقارن بسي ابراز شعف و خرسندي ميكند و آن را از «الطاف خداوندي» و «عنايات آسماني» ميداند.
درباره كتاب «جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه»
اما شرح 20 جلدي ابنابيالحديد، حقيقتا مفصلتر و فنيتر از آن است كه ما خوانندگانِ عام اما علاقهمندِ سخنانِ اميرالمومنين(ع) بتوانيم از آن بهرهمند شويم. آن اثر مهم و مفصل اكنون با قلم روان و عالمانه استاد محمود مهدويدامغاني- نويسنده، مترجم و متخصص تاريخ اسلام-گزينش و ترجمه شده و در 4 مجلد به همت انتشارات «نشر ني» منتشر شده است. اين كتاب پيش از اين يك بار توسط همين ناشر در دهه 60 منتشر شده بود و اكنون با ويراست جديدي از آن در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. لازم به ذكر است گزينش استاد مهدويدامغاني از شرح ابنابيالحديد با نگاهِ تاريخي-كه حوزه تخصصي ايشان بوده- انجام شده است. به بيان دقيقتر اين كتاب را ميتوان منبعِ دستِ اولي از تاريخِ صدرِ اسلام دانست كه از بيان و قلم دومين شخصيت جهان اسلام حضرت عليبنابيطالب(ع) با انتخاب و گردآوري عالم بزرگِ شيعي سيد شريف رضي و شرحِ عالمانه و محققانه و بينظيرِ ابنابيالحديد معتزلي تدوين و ترجمه شده و بر همين اساس عنوان اين اثر «جلوه تاريخ در شرحِ نهجالبلاغه» انتخاب شده است. «جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه»، نوشته ابنابيالحديد با ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدويدامغاني در 4 مجلد، چاپ اول از ويراست دوم؛ 1399 به همت انتشار «نشرني» منتشر شده است.
فهرست ارجاعات؛
1- نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سيوسوم، 1394، ص ح. 2- جلوههاي تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابيالحديد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدويدامغاني، ج1، چاپ اول از ويراست دوم، تهران، 1399، ص11. 3- مثنوي معنوي، جلالالدين محمد بلخي، تصحيح محمدعلي موحد، انتشارات هرمس، چاپ اول؛ 1396، ج1، دفتر اول، ص244، بيت 3773. 4- سيدرضي، سيد محمدمهدي جعفري، انتشارات طرحنو، چاپ دوم؛ 1378، ص18. 5- همان، ص84. 6- همان، صص 27 و 28. 7- همان، ص32. 8- همان، 33 و «جلوههاي تاريخ در شرح نهجالبلاغه»، ابنابيالحديد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدويدامغاني، ج1، چاپ اول از ويراست دوم، تهران، 1399، ص 55. 9- سيدرضي، سيد محمدمهدي جعفري، انتشارات طرحنو، چاپ دوم؛ 1378، 153. 10- همان، 31. 11- همان، صص172 و 173. 12- همان، صص 84 و 85. 13- همان، 114. 14- همان، صص121 و 122. 15- نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سيوسوم، 1394، ص ح. 16- همان، صص ح و ط. 17- جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابيالحديد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوي دامغاني، انتشارات نشر ني، چاپ اول از ويراست دوم؛ 1399، ج1، صص12 و 13. 18- همان، ص13. 19- همان، ص13. 20- نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سيوسوم، 1394، ص 39. 21- همان، ص47. 22- همان، ص 125. 23- سوره نساء، آيه 48، ترجمه محمدمهدي فولادوند. 24- سيدرضي، سيد محمدمهدي جعفري، انتشارات طرحنو، چاپ دوم؛ 1378، ص 141. 25- همان، صص 141 و 142. 26- همان، ص 142. 27- همان، ص144. 28- جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابيالحديد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوي دامغاني، انتشارات نشرني، چاپ اول از ويراست دوم؛ 1399، ج1، ص 29. 29- همان. 30- همان. 31- همان، ص 31. 33- همان. 34- همان، ص 59. 35- همان، ص46. 36- همان، ص37. 37- همان، ص 47. 38- همان، ص39. 39- همان، ص43. 40- همان، ص39. 41- همان، ص43. 42- همان، ص41. 43- همان، ص46. 44- همان، ص42. 45- همان، ص58. 46- همان، ص 37. 47- همان، ص 37. 48- همان، ص47. 49- همان، ص40. 50- همان، ص20.
«مُعتزِله» اما گروهی بودند که در برابر هر دو فرقه خوارج و مُرجَئه قد علم کردند. شخصیتهای اولیه معتزلی هرچند هنوز به این نام خوانده نمی شدند در برابر هر دو فرقه پیشین موضع گرفتند و گفتند:«از عدل خدا به دور است که مرتکبین کبیره را بدون توبه بیامرزد همچنانکه از حضرت او قبیح است که درستکار را به جهنم ببرد چنانکه مرجئه میگویند که اگر خدا چنین کند، بیعدالتی نیست بلکه خدا به مطیعِ درستکار و صالح وعده بهشت و پاداش نیک و به عاصی و گناهکار و فاسق و کافر وعید عذاب و آتشِ دوزخ داده و خود را متعهد به اجرای این وعده و وعید دانسته است.»
ابنابیالحدید با اشاره به واقعه «صفین» با تاکید بر روایتی از پیامبر(ص) خطاب به امام علی(ع) مبنی بر اینکه «تو را جز منافق، دشمن نمیدارد» مینویسد:«اما سپاه شامیان که در صفین شرکت کردند به عقیده اصحاب ما [معتزلیان] همگان در هلاک افتادهاند و برای هیچ یک از ایشان به چیزی جز آتش حکم نمیشود زیرا بر ستم خویش اصرار ورزیدند و بر همان حال مردند؛ و این حکم در مورد همگان چه پیروان و چه سالارهای آن قوم است.»
آنطور که از نوشتههای ابنابیالحدید بر میآید، مکتب معتزلی را میتوان به دو شعبه «بَصری» و «بَغدادی» تقسیم کرد؛ ابنابیالحدید در یک صورتبندی کلی، عقاید معتزله درباره مسائل پس از رحلت پیامبر(ص) را- در مقدمهاش بر شرح نهجالبلاغه- به قلم خود اینچنین روایت میکند:«عموم مشایخ ما [معتزلیان] که خدایشان رحمت کناد، چه آنان که متقدم بودهاند و چه آنان که متاخر و چه پیروان مکتب بصره و چه پیروان مکتب بغداد، در این موضوع اتفاق نظر دارند که بیعت با ابوبکر صدیق، بیعتی صحیح و شرعی بوده است؛ هرچند که خلافت ابوبکر منصوص نبوده و در آن باره نصی وجود نداشته ولی بیعت با او با اختیاری انجام یافته که به وسیله اجماع و غیراجماع ثابت شده است.»
ابنابیالحدید در ادامه با آوردن نام پارهای از معتزلیانِ بَصریِ متقدم- شخصیتهایی چون جاحظ و ...- مینویسد که از نظر اینان، ابوبکر از علی (ع) برتر و افضل بوده است و آنان در واقع ترتیبِ فضیلتِ خلفای چهارگانه را به ترتیب خلافت ایشان میدانند. اما برخلاف معتزلیانِ بصره، عموم معتزلیانِ اهل بغداد معتقدند که علی (ع) از ابوبکر افضل بوده است.
گردآوری و تدوینِ این کتاب توسط سیّد شَریف رَضیِ شیعی با شرحِ بینظیر اِبنِِاَبِیالحَدیدِ مُعتَزِلیِ سُنّی، چنان تصویری از «بابِ عِلمِ نَبی» ترسیم میکند که شاید بتوان آن را موثقترین و شایستهترین تصویری دانست که تا کنون در جهان اسلام از ایشان ترسیم شده است.
واقعه «جَمَل» از جمله مسائلی است که معتزلیان بر خلاف قاطبه اهل سنّت، چشمشان را رویِ آن نبستند و از هر نوع طفره رفتن و طرح برخی فرافکنیها- نظیر اینکه طراحان و بانیانِ «جَمَل» بنا به اجتهادِ خودشان عمل کردند و ...- اجتناب ورزیده و با حرّیت و شهامت، دست به داوریِ بینظیری در میانِ اهل سنّت و جماعت نسبت به این واقعه شوم زدند. واقعهای که با جنگ در برابرِ خلیفه مشروع - حتی با معیارهای اهل سقیفه و سنّت- قُبحِ جنگِ داخلی در میانِ مسلمین شکسته و زحماتی که پیامبر برای اتحاد و اتفاق قبایل مختلف و متخاصم عرب زیر پرچم اسلام کشید، نادیده گرفته شد.
در باره ابنابیالحدید نوشتهاند که در فقه، شافعی و در کلام، معتزلی بود و پیوستن او به معتزله ظاهرا در همان ایام نوجوانی و جوانیاش واقع شدکه در مدائن به سر میبرده است.