محسن آزموده
برنامه پژوهشي ابراهيم توفيق و همكارانش، يكي از قابلتوجهترين طرحهاي فكري در ايران معاصر است كه تاكنون چند خروجي داشته از جمله دو كتاب ناميدن تعليق و برآمدن ژانر خلقيات ايراني. اين جامعهشناسان، با مطالعه انتقادي پژوهشهاي جامعهشناسانه و برخي آثار روشنفكري ايراني در بيش از نيم قرن اخير، به ويژه از ابتداي دهه 1340، پيشنهادهها (تزها)ي مهم و بحثبرانگيزي را طرح ميكنند، از جمله اينكه علوم اجتماعي ايران در اين بازه زماني، با تعليق لحظه حال و وانهادن، به جاي توضيح شرايط اكنوني و يافتن راهحلي براي مشكلات و مصائب امروزي، به گذشتهاي برساخته فرا ميخوانند، يعني روايتي از پيش آماده از تاريخي يكدست و گرفتار در چرخه استبداد-آشوب برساختهاند و نهايتا هر معضلي را به آن منتسب ميكنند، يا مدام از گرفتاري ما ميان دوقطبي سنت و تجدد سخنسرايي ميكنند و از اينكه نه اين هستيم و نه آن، بدون اينكه بالاخره به ما نشان بدهند كه چي هستيم! توفيق و همكارانش، در كتاب برآمدن ژانر خلقيات ايراني، به واسازي گفتارهاي رايجي ميپردازند كه خواه افواهي، خواه عامهپسندانه و خواه در رداي پژوهشهاي علمي ميكوشند بگويند كه ما ايرانيان، چه خلق و خوهاي - عموما- مذموم و ممدوحي داريم. از ديد توفيق و همكارانش، اين ژانر يا به تعبير هاشم آقاجري، گفتمان، در راستاي همان نگاه تقليلگرا، همه مشكلات و مصائب را به شخصيت و روحيات جمعي فرو ميكاهد و شرايط را براي توجيه نوعي مهندسي اجتماعي و نظارت و هدايت از بالا فراهم ميسازد، رويكردي كه در اشكال حادش به نوعي دولتگرايي اقتدارگرا منجر ميشود. هاشم آقاجري البته برآمدن گفتمان خلقيات را ذيل انحطاطپژوهي ايرانيان در دو سده اخير ارزيابي ميكند، يعني از اوايل قرن نوزدهم كه با مواجهه و سپس شكست ايران در برابر روسيه، خودآگاهي به عقبماندگي پديد آمد و كوششهاي روشنفكران جهت توضيح اين شكست و تاخير تاريخي آغاز شد. البته به نظر ميرسد تفاوتي اساسي و منطقي بين آنچه توفيق و دوستانش ميگويند، با روايت آقاجري وجود دارد، يعني به عبارت دقيقتر، لاجرم روايت آقاجري از انحطاطانديشي و خاستگاههاي آن، ذيل همان نظام دانشي توليد شده كه توفيق و همكارانش ميكوشند آن را واسازي كنند. در هر صورت آنچه ميخوانيد، گزارش ما از گفتار اين دو پژوهشگر معاصر است كه در جلسه اخير موسسه سياووشان با هدف نقد و بررسي كتاب برآمدن ژانر خلقيات ايراني برگزار شد. سيد حسين مجتهدي، روانكاو و رواندرمانگر نيز در اين جلسه از منظري روانشناختي به تحليل كتاب پرداخت كه گزارشي از صحبتهاي او در بخش ديگري از همين صفحه ارايه شده است.
از هرودوت تا به امروز
هاشم آقاجري
ژانر خلقيات ايراني پيشينهاي كهن دارد و از دوره هرودوت تا به امروز، در اين باره خواه خود ايرانيان و خواه ديگران نوشتهاند. البته خلقياتنگاريهاي گذشته، بيشتر گروهي، صنفي، منطقهاي، قبيلهاي، جنسيتي و ... بوده. اما بحث درباره خلقياتنويسي ملي و بحث درباره كاراكتر ملي، امري معاصر و مربوط به دورهاي است كه ما با واقعيتي ملي به نام ايران مواجه شديم. دكتر توفيق و همكارانش در كتاب برآمدن ژانر خلقيات ايراني نشان ميدهند كه ميتوان در منابع مختلف و ژانرهاي مختلف منبعشناختي تاريخي اعم از تاريخنگاريها، جغرافيانگاريها، اندرزنامهنگاريها و رسالههاي گوناگون، به صور متفاوت درباره ايرانيان از نظر شاعران، نويسندگان و شخصيتهاي مختلف ايراني، مطالبي بخوانيم. گاهي اين مطالب مختص به گروه يا قشر يا طبقه يا مردمان منطقه خاصي (بهخصوص در جغرافيانگاريها) است. مثلا در احسنالتقاسيم مقدسي ميتوان نوع نگاه او يا معاصران او درباره مناطق مختلف ايران را بخوانيم. ادبيات ما هم از فردوسي به بعد، مشحون از مطالبي درباره مردم ايران به تفكيك شهر يا روستا يا مذهب يا شغل و حرفه و كار است.
اما چنان كه كتاب ميگويد، اين خلقياتنگاريها كه متعلق به دوران پيشاملي و پيشامدرن ايران است، تشكيلدهنده يك «ژانر» يا دربرگيرنده يك «ديسكورس» مشخص نبوده است زيرا بهرغم اينكه در دورههاي مختلف تاريخي، به علل گوناگون، اخلاق ايرانيان ميتوانست مورد توجه خودشان يا بيگانگان قرار گيرد، اما اين خلقياتنويسي، جنبه محوري و پروبلماتيك نمييافت و بهطور ضمني مورد اشاره واقع ميشد، گاهي حتي در مقابلههاي تفاخرآميز مثل آنچه در نهضت شعوبيه ميبينيم، اين كار صورت ميگرفت.
خلقياتپژوهي ذيل انحطاطپژوهي
اما آنچه امروز به عنوان خلقياتپژوهي ميناميم، حاصل يك موقعيت تاريخي خاص است كه آن موقعيت از ديد خلقياتنگاران، موقعيت انحطاط است؛ به عبارت ديگر ميتوان خلقياتنويسي را ذيل انحطاطپژوهي و انحطاطشناسي بررسي كرد. گفتمان انحطاطپژوهي خود حاصل آگاهي يا خودآگاهي وجدان ايراني نسبت به شكافهايي است كه ميان موقعيت خودش و موقعيتهاي ماضي خود از سويي و ميان موقعيت اكنوني خودش در ايران با موقعيتهاي اكنوني غيرايراني به خصوص در فرنگ است. در نتيجه مساله انحطاط از قرن نوزدهم ميلادي به مسالهاي كانوني در ايران بدل شده است. در اين بازه گفتمانهاي گوناگوني ذيل انحطاطپژوهي توليد و ترويج شده است و تلاشهاي گوناگوني براي توضيح انحطاط صورت گرفته همچون توضيح دينخويي مثل آرامش دوستدار، يا در ربط با انديشه سياسي يا فلسفي، مثل جواد طباطبايي، يا با استفاده از استبداد (دسپوتيسم) مثل همايون كاتوزيان، يا با مدد گرفتن از استعمار خارجي و ... عدهاي نيز مساله انحطاط را با توجه به مساله خلقيات توضيح دادهاند. بنابراين خلقياتنگاري را زماني ميتوان تحليل كرد كه دريابيم معطوف به چه پروبلماتيكي مطرح شده است.
شخصيت ايراني و منش و ويژگيهاي او، از اوايل قرن نوزدهم براي خود ايرانيان در مواجهه با اروپاييان مساله شد، از كتاب حاجي باباي اصفهاني گرفته تا مجموعهاي از آثار انتقادي چون حيات يحيي يا سياحتنامه ابراهيمبيگ نوشته زينالعابدين مراغهاي. در واقع خلقياتنگاري نوعي خودانگاره (self image) ايراني است و در آن تلاش ميشود به معضلاتي در شخصيت ايراني كه موجب انحطاط شده، بپردازند.
مواجهه با ديگري
در هر قومي زماني خويشتن پروبلماتيزه ميشود كه اين خويشتن با ديگري مواجه شود. ويژگيهاي اين مواجهه، در اين خودانگاره و خلقياتنگاري او تاثير دارد. در قرن نوزدهم به دليل تناسب قواي نابرابر ايران با غرب، اين خودانگاره غالبا همراه با حقارت و انتقاد و نيازمند پالايش بود. در طول تاريخ ايران حداقل ميتوان سه مواجهه خود ايراني را با ديگريهاي ديگر تفكيك و تفاوتهاي اين خودانگارهها را ارزيابي كنيم. نخست دوره هلنيستيك و مواجهه ايرانيان با يونانيان بعد از حمله اسكندر است. در ادبيات دوره ساساني و اشكاني، با طرز تلقي پارتها و پارسها از خودشان نسبت با يونانيان و تمدن هلني آشنا ميشويم. همچنان كه در دوره دوم، شاهد مواجهه ايرانيان با اعراب و مسلمانان فاتح به خصوص در جنبش شعوبي هستيم كه شاهد خودي مفاخرهآميز و ممدوح هستيم. در دو مواجهه مذكور، نوعي خودانگاره يا خلقياتنگاري ممدوح ميبينيم. اما در خودانگاره معاصر از قرن نوزده به اين سو، شاهد تاكيد خلقيات مذموم هستيم، مثل رساله «انشاءالله ماشاءالله» كه در آن يكي از صفات مذموم ايرانيان را كه مانع از اراده معطوف به عمل و جنبش عليه استبداد شده، نقد كرده است.
مطالعه مرتبه اول، مطالعه مرتبه دوم
مساله خلقياتنگاري را در دو سطح ميتوان بررسي كرد: نخست نوعي مطالعه مرتبه اول، يعني مجموعه اين آثار را از قرن 19 به اين سو، با معيار اعتبار بررسي كنيم، يعني تحليل كنيم اين گزارههايي كه در اين آثار درباره «همه يا بسياري از ايرانيان»، طرح شده، چقدر معتبر و دقيق است؟ خصوصا اين خلقياتنويسي در دهههاي هفتاد و هشتاد و نود ايراني به يك گفتمان غالب و رايج بدل ميشود. مثلا آيا ميتوان چنان كه مهندس بازرگان ميگويد، سازگاري را صفت همه ايرانيان خواند يا ايرانيان براساس شيوه زندگي، ويژگيها و خلق و خوهاي ديگري دارند. اما مطالعه مرتبه دوم كاري به بررسي صحت و سقم ادعاهاي آثار خلقياتنگارانه ندارد، بلكه به اين ميپردازد كه اصولا گفتمان خلقياتنويسي محصول چه موقعيتي است و چه كاركرد و نقشي دارد؟ چگونه بازتوليد ميشود؟ در اين رويكرد خود خلقياتنويسي به عنوان يك گفتمان مورد بحث قرار ميگيرد و كتاب حاضر همين رويكرد را دارد.
گفتمان خلقياتنويسي بر خلاف گفتمانهاي ضداستبدادي و ضداستعماري يا ... ميكوشد مساله انحطاط را در ربط با مردم و جامعه مورد توجه قرار دهد. از اين نظر محصول بحران مضاعف است. يعني اگر انحطاطپژوهي را محصول بحران بخوانيم، خلقياتپژوهي به عنوان يك گفتمان محصول بحران مضاعفي است كه از دهه 70 در ايران رخ نمود و خود محصول يأس و نااميدي از بازكردن راهي در سطوح كلان و سرخوردگي از پروژههاي سياسي است. به همين علت است كه در چند دهه اخير شاهد نويسندگان فراواني هستيم كه آثاري عامهپسند با رويكرد خلقياتنويسي خلق كردهاند كه البته بسياري از آنها تلاش داشتند روكشي علمي و آكادميك به گفتار خودشان بدهند. اين نويسندگان تعمدا توجه خود را از تحولات ساختاري و ايجاد تغيير از بالا به مردم معطوف كردهاند و كوشيدهاند با خودكاوي ملي ريشههاي انحطاط و توسعهنيافتگي را در اخلاق (اتوس) و منش و شخصيت مردم بيابند. يعني اگر در دهههاي 1340 و 1350 مساله انحطاط در ربط با استبداد و استعمار در نظر گرفته ميشد و راهحل نوعي تغييرطلبي راديكال ارزيابي ميشد، در دو دهه بعد، به نتايج ديگري رسيد و به تدريج تئوري انقلابيگري، جايگاه ممدوح خود را از دست داد و اساسا ضدانقلابيگري در مركز توجه قرار گرفت و نوعي رفرميسم و اصلاحات تدريجي جاي آن را گرفت. در ادامه اين اصلاحات روبنايي رقيقتر شد و به تناسب اين فضاي گفتماني، خلقياتنويسي نيز گسترش پيدا كرد. اين گفتمان در حوزههاي ديگر نيز بازتوليد ميشود، مثلا شاهديم كه معلمان اخلاق و نظريهپردازان معنويتگرايي و روانشناسي يونگي و خودسازي و ... گسترش مييابد.
فراتر از يك ژانر
من البته با اصطلاح ژانر به تعبير باختيني -كه عمدتا در مورد رمان به كار ميرود- موافق نيستم. خلقياتنويسي فراتر از يك ژانر است. ضمن آنكه دهههاي 40 و 50 را دهههاي توليد ژانر يا گفتمان خلقيات ايراني نميدانم. نبايد واحد تحليل خود را محدود به متوني خاص كنيم كه مخاطبان محدودي داشتند. ژانر و گفتمان خلقياتنويسي محصول يأس و سرخوردگي دوراني و نسلي و نتيجه نوعي خودكاوي و گشودن راهي براي راهحلهاي رفرميستي است. مطالعه گفتماني دهههاي 40 و 50 دقيقا عكس اين رويكرد را نشان ميدهد، يعني گفتمان مسلط در اين دو دهه در زمينههاي مختلف، تغيير از بالا و دگرگونيخواهي ساختاري است. اكثريت آثار ادبي و روشنفكري و هنري دهههاي 40 و 50 بر خلاف متون افرادي خاص و آكادميك، نسبتي با خلقياتنويسي جمالزاده يا بازرگان ندارد و همگان بازنمايانگر ديسكورس تحول خواه ساختاري و انقلابي هستند. بنابراين اگر موضوع را به صورت تحليل گفتمان در نظر بگيريم، دو نوشته جمالزاده و بازرگان را نميتوان پديدآورنده ژانر به معناي مدنظر نويسندگان كتاب در نظر گرفت. به هيچوجه جمالزاده و بازرگان پاسخگوي زمينه اجتماعي دهههاي 40 و 50 نيستند. البته خلقياتنگاريهاي قرن نوزدهمي نيز نميتوانند يك ديسكورس تلقي شوند. اما دوره واقعي اين ژانر يا گفتمان را بايد دهههاي 70 و 80 و 90 خواند و در اين دهههاست كه ميتوان توضيح تاريخي براي ظهور اين گفتمان يافت. با ژانر خلقيات نميتوان انقلاب 57 را توضيح داد، بلكه انقلاب را ميتوان با گفتمان روشنفكري راديكالي توضيح داد كه در آثار ادبي و فكري و هنري و كنش فعالان و جنبشهاي سياسي پديد آمد. آثار مشهور منسوب به ژانر خلقيات مثل كتاب جمالزاده و كتاب بازرگان، تنها بعد از انقلاب و به ويژه از دهه 1370 به اين سو مورد توجه قرار گرفت.
استاد تاريخ دانشگاه مدرس
جايگاه سوژگي
ابراهيم توفيق
در بحث خودم به دو اصطلاح «ايماژ شكست» و «وسواس تكرار» ميپردازم. ما در كتاب يك جايگاه سوژگي معيني را مورد بحث قرار ميدهيم كه براي خودش اين وجه را قائل ميشود كه درباره چيزي صحبت ميكند كه گويا خودش بيرون آن قرار گرفته است. ما اين موضوع را به صورت تكرارشونده در تمام دوراني كه خلقياتنويسي و خلقياتگرايي وجود دارد، شاهديم. اين جايگاه سوژگي مورد توجه ما است. اين جايگاه سوژگي از منظري با چيزي كه عقبماندگي خوانده مواجه شده و بر اين موضوع تمركز ميكند كه ما از قرن نوزدهم عقب افتادهايم. اين عقبماندگي خود را با يك تاريخ طولاني استبداد مرتبط ميكند؛ استبدادي كه در خلقيات مردم نشسته و موجب اين خلقيات منفي شده و در ادامه استبداد را بازتوليد ميكند. اين بحث به صورتهاي متفاوتي خود را نشان داده است.
ما سعي كردهايم بيرون اين جايگاه سوژگي بايستيم و آن را بشناسيم و نشان دهيم كه چگونه اين جايگاه سوژگي گفتارهاي معيني را در طول زمان توليد و بازتوليد ميكند و از آن منظر به آنچه ملت يا مردم مينامد، نگاه و آن را به ابژه تحقيق خودش بدل ميكند. بنابراين ما با گونههايي از نوشتار مواجه هستيم كه مدعي است شناخت يا خوانشي ارايه ميكند از آنچه خلق و خوي مردم مينامد و آن را سبب توليد و بازتوليد استبداد ميداند. اين كار، يعني فهرست كردن مجموعهاي از خلقيات منفي عامل استبداد، در كتاب جمالزاده بسيار برجسته است. در ادامه با صورتهاي علميشده اين ژانر مواجه ميشويم. ما به ويژه در دو دهه اخير شاهد تلاش در علمي كردن چيزي هستيم كه ژانر خلقيات خواندهايم. اما اين هر دو، يعني هم صورت ابتدايي آن هم صورت مدعي علمي شده آن، هر دو مدعي هستند كه دانشي نسبت به واقعيت توليد ميكنند.
تكرار وسواسي
مراد از «تكرار وسواسي» يا «وسواس تكرار» در بحث ما اين است كه در آثار اين ژانر گويي نوعي تكرار پيش روي ما گذاشته شده كه ابدي و ازلي به نظر ميآيد. يعني گويي ما با يك وضعيت تكرارشوندهاي از استبداد- مردم مواجه هستيم. از جايي به بعد يك جايگاه سوژگي پيدا ميشود كه متوجه اين رابطه تكراري و ابدي است. بحث ما راجع به واسازي (deconstrution) و تبارشناسي اين جايگاه سوژگي است. در اين تلاش كوشيديم نشان دهيم كه اين جايگاه سوژگي صورتهاي متفاوت و تكرارهاي متفاوتي دارد. امروز بهطور خاص با نوعي از آن مواجهيم كه تفاوتهاي جدي با لحظات آغاز خودش دارد.
ما در كتاب كوشيديم نشان دهيم كه در لحظات آغازين شكلگيري اين جايگاه سوژگي، بحثهايي چون عقبماندگي از فرنگ، آگاهي از پيشرفت و تاملاتي در اين باره مطرح ميشود كه چگونه ميشود اين عقبماندگي و شكستخوردگي را مرتفع كرد. بحث خلقيات در همين بستر پديد ميآيد و در نتيجه عمدتا اين شكست يا عقبماندگي به چيزي بيرون از خود ما منتسب ميشود، يعني گويي ذاتي تصور ميشود كه در طول تاريخ بر اثر تهاجمات بيگانگان از نهاد پاك خودش دور شده و بايد اقداماتي (اعم از اصلاحات يا انقلاب) شكل بگيرد، تا پاك نهادي را دوباره احيا كند. اگر دورهاي اعتمادي به خود ملت وجود دارد كه بتواند اين كار را مثلا در فرآيند انقلاب مشروطه انجام بدهد، بعدا كه اين اتفاق نميافتد و تلقي شكست از انقلاب مشروطه پديد ميآيد، ميلي به سمت دولتي به وجود ميآيد كه بايد ملت را به سمت پيشرفت تربيت كند.
ما در دوره پهلوي اول و در دورههايي از پهلوي دوم با اين مساله روبرو هستيم، اما بعد چند اتفاق ميافتد كه همنشيني يا همجواري آنها ژانر خلقيات را ممكن ميكند. يعني محتواهايي كه از بيش از صد سال قبل پديد آمده، در يك ژانر معين- با تعريف مراد ما از باختين- يك فضاي سخن را پديد ميآورد كه خودش حاصل همنشيني عناصر متعددي است. كودتاي 28 مرداد، تبديل ايده عمومي پيشرفت به مساله مدرنيزاسيون و توسعه، شكلگيري ساختارهاي دولتي مبتني بر ايده توسعه مثل سازمان برنامه و بودجه، شكلگيري علوم اجتماعي و بهطور كليتر علوم ناظر بر اجتماع، برخي از اين عناصر هستند.
مساله استبداد
همنشيني اين عناصر در يك فضاي در هم تنيدهاي در اوايل دهه 1340، فضايي را ايجاد ميكنند كه به برآمدن دو ژانر همسايه كمك ميكند، دو ژانري كه يكديگر را تغذيه ميكنند: نخست ژانر خلقيات كه آن را با كار جمالزاده برجسته كرديم و دوم و همزمان با آن ژانر جامعهشناسي تاريخي است. هر دوي اين ژانر مدعي توليد شناختي براي توضيح علت عقبماندگي ما از اميركبير به اين سو هستند. اينجا شيفت مهمي رخ ميدهد و بحث پاكنهادي كفايت نميكند. يعني صرفا نميتوان گفت كه مردمان خوب هستند و بايد به ذات اصلي شان بازگردند. با صرف تاكيد بر حمله مغولان و ... مشكل حل نميشود. امر بنياديتري هست كه مساله استبداد است و در ژانر جامعهشناسي تاريخي نزد كساني چون خنجي و كاتوزيان و ... ديده ميشود. نمونه ديگر آثار فريدون آدميت است كه مدعي جامعهشناسي تاريخي است. همنشيني اين دو ژانر (خلقيات و جامعهشناسي تاريخي) يك فضاي سخن را توليد ميكند كه همه در موافقت يا مخالفت با آن بحث ميكنند.
طرحي براي مهندسي اجتماعي
تفاوت ژانر يا گفتمان اهميت اساسي ندارد. تاكيد ما بر مفهوم «ژانر» براي اشاره به تفكيك دورههاي مختلفي است كه نوشتارها و گفتارهاي خلقياتگونه دچار دگرديسي ميشوند و در اين دوره به يك تراكميافتگي ميرسد كه ما آن را ژانر ميناميم. دكتر آقاجري گفتند كه تولد ژانر يا گفتمان خلقيات مربوط به بعد از انقلاب است و در دهه 40 اتفاقا گفتارهاي ديگري هژمونيك هستند كه نوعي آرمانگرايي يا انقلاب را ميپرورانند. ما در اين كتاب نخواستيم شكلگيري ديسكورس انقلاب را توضيح دهيم، بلكه هدف توضيح شكلگيري يك فضاي سخني است كه همزمان با بسياري از تحولات سياسي و اجتماعي و اقتصادي است، مثل دولتي كه مدعي توسعه است يا فضاي نشري كه گسترش يافته يا توسعه شهري و از همه مهمتر شكلگيري تكنوكراتيسمي كه براي مهندسي جامعه بايد نوعي از شناخت از آن داشته باشد.
بحث ظهور ژانر خلقيات نافي شكلگيري گفتار انقلابي نيست. اما در گفتار اصلاحطلبان هم علاقه خاصي به گفتار خلقياتي دارند، هم به شكل عاميانه آن و هم به صورت علمي آن. يعني گويي ما همواره با مردماني سر و كار داريم كه بايد تربيت شوند. بعد هم به محض اينكه با ابعاد و نشانههاي شكست اصلاحات مواجه ميشويم، بار ديگر انگشت اتهام به سمت مردماني باز ميگردد كه موجب شكست شدهاند و دوباره تكرار متداوم استبداد و خلقيات را ميبينيم كه گويي يكديگر را به صورت متقابل مشروط و بازتوليد ميكنند. خلاصه آنكه اساس بحث ما درباره آن جايگاه سوژگي است كه ميتواند راجع به اين مملكت و تاريخ آن صحبت كند، در حالي كه گويي خودش بيرون اين قضيه قرار ميگيرد. اين لحظه تعيينكنندهاي است كه بايد مورد توجه قرار بگيرد.
جامعهشناس
ابراهيم توفيق: ما در كتاب كوشيديم نشان دهيم كه در لحظات آغازين شكلگيري اين جايگاه سوژگي، بحثهايي چون عقبماندگي از فرنگ، آگاهي از پيشرفت و تاملاتي در اين باره مطرح ميشود كه چگونه ميشود اين عقبماندگي و شكستخوردگي را مرتفع كرد. بحث خلقيات در همين بستر پديد ميآيد و در نتيجه عمدتا اين شكست يا عقبماندگي به چيزي بيرون از خود ما منتسب ميشود، يعني گويي ذاتي تصور ميشود كه در طول تاريخ بر اثر تهاجمات بيگانگان از نهاد پاك خودش دور شده و بايد اقداماتي (اعم از اصلاحات يا انقلاب) شكل بگيرد، تا پاك نهادي را دوباره احيا كند.
هاشم آقاجري: گفتمان مسلط در دهههاي 40 و 50 در زمينههاي مختلف، تغيير از بالا و دگرگونيخواهي ساختاري است. اكثريت آثار ادبي و روشنفكري و هنري دهههاي 40 و 50 بر خلاف متون افرادي خاص و آكادميك، نسبتي با خلقياتنويسي جمالزاده يا بازرگان ندارد و همگان بازنمايانگر ديسكورس تحول خواه ساختاري و انقلابي هستند. بنابراين اگر موضوع را به صورت تحليل گفتمان در نظر بگيريم، دو نوشته جمالزاده و بازرگان را نميتوان پديدآورنده ژانر به معناي مد نظر نويسندگان كتاب در نظر گرفت. به هيچوجه جمالزاده و بازرگان پاسخگوي زمينه اجتماعي دهههاي 40 و 50 نيستند.