نجات سينماهاي لالهزار در گرو همكاري كاسباني است كه از سينماها انبار ساختهاند
زخم تخريب بر سينماهاي لالهزار
نيلوفر رسولي
فراموشي آنها در ابتدا عامدانه بود، فراموش شدند تا دست پرترديد زمان به تدريج ياد آنها را از خاطرهها محو كند، لالهزار آنقدر فراموش شد تا با رديف موتورها و نورلرزان لوسترهايش همنشين شد. لالهزار، اين جنازه تهران در ميان مركز شهر همچنان بيجان بود، اما كسي نه به فكر دفن اين جنازه بود و نه كسي ميتوانست جاني به كالبد آن ببخشد.
حالا بار ديگر، در سايه تمام طرحهايي كه ميخواستند لالهزار را احيا كنند، تخريب سينما ايران زنگ خطر فراموشي ابدي اين نعش لالهزار را به صدا در آورده است. «سينما ايران با لژ مخصوص خانواده» همان ايستگاهي بود كه در سال ۱۳۳۷ انبوهي از جمعيت را براي تماشاي فيلم «توفان در شهر ما» به صف كرده بود.
حكم ديوان عدالت اداري اما در آذر ماه سال جاري مهر مرگ اين سينماي ۹۰ ساله را بر پيشانياش زد. حكم ديوان عدالت اداري مديران شهر تهران را به تكاپو انداخت تا فكري براي ثبت ملي سينماهاي خيابان گورستان سينماها داشته باشند. اما ثبت ملي سينماهاي خيابان لالهزار لااقل از چهار سال پيش از سوي اداره كل ميراث فرهنگي استان تهران طرح شده بود و همچنان از مرحله طرح موضوع فراتر نرفته بود. علاوه بر ميراث فرهنگي استان تهران، پيروز حناچي، شهردار تهران نيز احياي لالهزار را به عنوان يكي از اصليترين محورهاي برنامهاش معرفي كرده بود، او در گفتوگويي اشاره كرده بود كه در خيابان لالهزار، حدفاصل جمهوري تا ميدان امام خميني و در فاصلهاي كمتر از ۷۰۰ متر، ۱۸ سينما و تئاتر برجاي هستند و در هيچ كجاي تهران نمونه چنين وضعيتي يافت نميشود، او گفته بود كه «سينما از خيابان لالهزار وارد ايران شده است.» حالا اما ونوس، ركس، خورشيدنور، فردوسي، البرز، ايران، مرجان، متروپل، كريستال، رودكي، مترو و نادر و باقي در كنار خيابان لالهزار يا كوچه ملي، همه زير ابر فراموشي خفتهاند و دل پردرد آنها مملو است از لوازم الكتريكي. برخي هنوز تابلوي خود را بر پيشاني دارند، برخي پنهاني و به تدريج در حال تخريب هستند، اما قريب به اتفاق آنها انبار لوازم الكتريكي هستند.انگار تنبيه لالهزار با فراموشي عامدانه كافي نبود، بايد سينماهايش را هم به زمين ميكوبيدند تا اين تاريخ به تدريج محو و محوتر شود و زور هيچكدام از طرحهاي بهسازي يا احياي لالهزار نيز به اين سرنوشت محتوم نرسد.
از لالهزار كه ميگذرم
«تخمه ميخوردند. سيگار هم ميكشيدند. يعني پس از هر اكران سينما جارو ميشد و به اندازه يك وانت آشغال از سينما خارج ميشد. بيشتر سينماها يك مكاني مخصوص آشغال داشتند... البته در اوايل به وجود آمدن سينما كه هنوز صندلي هم نداشت، مردم فرش ميانداختند داخل سينما مينشستند و غذا هم با خودشان ميآوردند.» اينها تنها بخشي از خاطرات مكتوب «محمدرضا پولادوند» است، نويسندهاي كه جز از لالهزار نگفته است و حالا در دهه ششم زندگياش، با موها و سبيل سپيد در اتاق كارش در ساختمان پولادي، روبهروي سينما اروپا پشت خرواري از كتاب و حلقههاي فيلمهاي لالهزاري مينشيند تا از لالهزاري بگويد كه بهزعم او سي سال محكوم شده است و حالا بايد رنگي ديگر به چهره بگيرد. خودش را «ممدرضا پولادوند» معرفي ميكند، معروف به «رضا فولادي، ميگويد كه قديم همه دو اسمه بودند، يك نام از سجل ميآمد و نام ديگر را رفتار و كردارشان مشخص ميكرد. «به ما ميگفتند رضا فولادي، هم بوكس كار ميكردم و هم شيطنت داشتم و هم هر شب لالهزار بودم.» مادرش شاعر و نويسنده بود اما مگر پسران لالهزار ميتوانستند راه مادر را ادامه بدهند؟ برخي از روزها شايد به همراه مادر ميرفتند و در گوتنبرگ چند كتابي ورق ميزدند، اما روح لالهزار دهه ۴۰ از آنها ميخواست كه لالهزاري باشند: «لالهزاري يعني كسي كه هيچكسي را قبول ندارد. هر كاري رفيقش بگويد ميكند. لالهزاري در لحظه زندگي ميكرد.»
پولادوند اما نميخواهد چندان به ريشههاي لالهزارياش برگردد، از مطالعاتش ميگويد، از تلاشش براي احياي لالهزار، از دلنگرانياش براي سينماها و تئاترهاي لالهزار، از خاطراتي كه خاك خوردهاند اما او به رسم مادر، هر سال يك كتاب مينويسد تا لااقل اين خاطرات را براي نسلي زنده نگه دارد كه شايد به داد لالهزار برسند.
رضا فولادي ميگويد كه او و چند نفر ديگر، تنها بازماندگان بچهلالهزارهايي بودند كه توانستند از ميان جمعهبازار آشفته آن روزگار سربلند كنند، از آن فرهنگي كه از آنها ميخواست تا هر شب دعوا كنند تا بچ لالهزار باشند، آن روزها به پايان رسيده است، سالهاست كه رضا فولادي قلم به دست گرفته است و تك و تنها براي احياي لالهزار به اين در و آن در زده است، او هم مانند تمام بچهلالهزاريها، عشقش را به سينما و تئاتر از دست نداده است. گوشه اتاق كارش، فيلمهاي لالهزاري داخل جعبههاي آلومينيومي جاخوش كردهاند، ميگويد كه بخشي از سهام فيلم قيصر را خريده است و هنوز هم اين حلقههاي شصت ميليمتري را روي تخم چشمانش نگه ميدارد.
فولادي از تاريخ لالهزار ميگويد، از خياباني كه پيش از دهه ۲۰ شمسي، چندان مشهور نبود. برندها كه آمدند لالهزار عوض شد. فولادي از فروشگاه پيرايش ميگويد، از شركتي كه مركز پخش مخملهاي فرانسوي، نخي و ابريشمي بود. بالاخره در آن سالها هر زني بايد چند قواره گيپور و مخمل براي خودش در كمد نگه ميداشت و بهترين و مرغوبترين مخملها را ميشد از لالهزار خريد. فولادي از شركت لاجوردي ميگويد كه براي نخستينبار در خيابان لالهزار دوچرخهفروشي راه انداخت، لالهزار فقط به سينماها و تئاترهايش شناخته نميشد، پيش از دهه ۲۰، لالهزار قطب انجمنهاي سياسي تهران بود، انجمنهاي نويسندگان و هنرمندان راهي به گراندهتل داشتند و سياسيون خانه اتحاديه را حيات خلوت خود ميدانستند.
لالهزار قلب تهران بود، لالهزار قلب تپنده تهران بود اما بعد از كودتاي ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲، اين قلب تپنده آگاهانه با تغيير كاربري، آن چهره سياسي خود را فداي عيش و عشرت و شادي كرد و به قول اين نويسنده، ديگر براي سياسيون افت داشت كه سروكلهشان در اين خيابان ظاهر شود، ديگر در كافههاي اين خيابان خبري از ميتينگهاي يك نفره و احزاب سياسي نبود، حالا نشاط و فساد در لالهزار رسوخ كرده بودند، هر دو با هم، هر دو يكجا، لالهزار روزها مركز خريد بود و شبها محل تفريح. اين نقطهاي بود كه بهزعم فولادي در آن لالهزار از دل جامعه حذف شد.
پيش از اين، فرقي نميكرد كه چه شغلي باشد، اگر از كسي ميپرسيدند كه كجا كار ميكني و در پاسخ ميشنيدند كه در لالهزار، همان اشاره به لالهزار خود ابهت داشت و افتخار. يا به قول فولادي، نامرغوبترين جنس هم اگر در لالهزار ارايه ميشد، خريدار داشت؛ صرفا چون از لالهزار خريده شده بود. اما اين وجه لالهزار عامدانه و به تدريج تا جايي تخريب شد كه قشر روشنفكر جامعه از لالهزار دلزده شدند و آن را فراموش كردند.
به تدريج پارچهفروشيهاي لالهزار در دكانهايشان را بستند و بساط كابلفروشها و الكتريكيها در لالهزار به راه شد و كمكم با گذشت زمان به نظر رسيد كه ديگر دوران لالهزار به سر آمده است، كمكم صحبت از احياي لالهزار و رسيدگي به آن شد. رضا فولادي نيز خود خواست تا مدير ستاد باززندهسازي لالهزار باشد و با شهرداري وقت منطقه همكاري كند. نتيجه همكاري او شد دو هزار صفحه طرح و مطالعه براي احياي روزهاي خوب لالهزار، آن هم مناسب نياز روز جامعه. جايي كه باز هم خياطها در آن مشغول به كار شوند و پرو كردن كتوشلوارها در آن خود مايه تشخص باشد و آبرو. اما مانع بسيار بود، هجمهها فراوان و عدم درك شرايط زمانه فراوانتر، دوران لالهزار به سر رسيده بود اما انگار هنوز لالهزار بايد براي گناهانش تقاص پس ميداد.
در اين ميان گرچه كابلفروشان به تدريج از لالهزار رفتند، اما سينماهاي لالهزار شدند انبار مغازههاي الكتريكي. لوسترفروشها جاي تمام كاربريهاي فراموششده لالهزار را گرفتند. از سال ۱۳۸۵ تاكنون، حدود ۲۰۰ دكان به لوسترفروشي تبديل شدند. در اين ميان اما اين سينماهاي متروك لالهزار بودند كه به انبار بدل شدند. فولادي ميگويد كه تمام اين سينماها را متر كرده است و از راز دل آنها با خبر است، چندان تمايلي به ارايه تمام اطلاعاتش ندارد و نميخواهد مستقيما كسي را محكوم كند، اما ميگويد كه تغيير كاربري سينماهاي لالهزار به انباري بدون مجوز رخ داده است، ميگويد تبديل كردن دو هزار متر سينما به انبار جرات ميخواهد و اين اتفاق به اين راحتي نميتواند رخ بدهد، مگر اينكه برخي از اين افراد در منافع لالهزار سهيم و شريك باشند. فولادي ميگويد كه در دوراني كه سرپرست طرح احياي لالهزار بود، توانش به اقناع مالكان و بهرهوران سينما نرسيد، نتوانست آنها را قانع به تخليه سينماها بكند. ميگويد كه هر سينما لااقل پنج تا ده نفر مالك دارد، برخي از لوسترفروشان حتي يك يا دو دونگ از سينماها را خريدهاند تا مالك انبار باشند، برخي تعهد دادهاند كه از فضاي داخل سينماها مراقبت كنند به شرط اينكه در ميان سالن نمايش سيم و چراغهاي خود را انبار كنند، برخي ماهيانه پنج تا شش ميليون اجاره ميدهند تا انبارشان بغل دست مغازه باشد. گويا فعلا سينما ركس از اين قاعده جان سالم به در برده است، اما از سويي ديگر، تمام ابعاد سينماي البرز به انبار تبديل شده است، شش سينما در كوچه ملي نيز سرنوشت ديگري به خود نديدهاند، سينما نادر هم به تدريج در حال نابودي است به شيوهاي كه چندان به چشم نيايد، از مجموع ۱۷ هزار متر مربع سينما در لالهزار، فقط حدود ۳ هزار متر مربع انبار الكتريكيها نيستند.
نجات سينماهاي لالهزار، همانطور كه نويسنده كتاب «بچه طهرون» ميگويد، جز از راه تعامل با مالكان و ذينفعان اين سينماها نميگذرد و در اين راه تا مكان انبار فروشندگان لوستر و لوازم الكتريكي مشخص نباشد، به نظر نميرسد كه مالكان اين سينما از اجارههاي خود بگذرند تا عايدات مالي خود را فداي اجراي يك طرح و ثبت ملي يك اثر بكنند.
لالهزار حالا دوران محكوميت خود را سپري كرده است، بخش شمالياش را با يك طرح ظاهرا بازسازي كردهاند اما در عمل همين اقدامات انجام شده هم به نفع موتورها شده است، تمام بخشهاي پيادهروي لالهزار شمالي به پاركينگ موتور بدل شدهاند، نه كسي روي صندليهاي سيماني بدقواره مينشيند و نه چندان گردشگري سراغ اين خيابان ميآيد، لالهزار امروز حالا نشاني از شيوه مديريت شهري است كه در پي دهها طرح بازسازي هم باز نميتواند به معناي واقع كلمه آن خيابان قديمي و آن هويت تهران را بازسازي كند. تخريب سريالي سينماهاي قديمي در تهران زنگ خطري است براي از دست رفتن هميشگي لالهزار، اما آيا اين تخريبها بالاخره ميتوانند براي يك بار هم كه شده تاريخ را به نفع اين خيابان تغيير دهند؟
رضا فولادي ميگويد كه او و چند نفر ديگر، تنها بازماندگان بچهلالهزارهايي بودند كه توانستند از ميان جمعهبازار آشفته آن روزگار سربلند كنند، از آن فرهنگي كه از آنها ميخواست تا هر شب دعوا كنند تا بچ لالهزار باشند، آن روزها به پايان رسيده است، سالهاست كه رضا فولادي قلم به دست گرفته است و تك و تنها براي احياي لالهزار به اين در و آن در زده است، او هم مانند تمام بچهلالهزاريها، عشقش را به سينما و تئاتر از دست نداده است. گوشه اتاق كارش، فيلمهاي لالهزاري داخل جعبههاي آلومينيومي جاخوش كردهاند، ميگويد كه بخشي از سهام فيلم قيصر را خريده است و هنوز هم اين حلقههاي شصت ميليمتري را روي تخم چشمانش نگه ميدارد.
گرچه كابلفروشان به تدريج از لالهزار رفتند، اما سينماهاي لالهزار شدند انبار مغازههاي الكتريكي. لوسترفروشها جاي تمام كاربريهاي فراموششده لالهزار را گرفتند. از سال ۱۳۸۵ تاكنون، حدود ۲۰۰ دكان به لوسترفروشي تبديل شدند. در اين ميان اما اين سينماهاي متروك لالهزار بودند كه به انبار بدل شدند.