زندگي دروني انسان
جمال ميرصادقي
آنچه براي داستاننويس امروز مطرح است زندگي دروني انسان است، اين زندگي دروني وقتي بيشتر كارساز است كه داستاننويس از كيفيت دروني و خاص خودش در داستانهايش بهترين بهره را بگيرد و وقتي كمتر تاثيرگذار است كه بر تخيل تكيه كند و به اصطلاح آن را ببافد، يعني به كيفيتهاي كلي و عام روانشناختي انسان بپردازد و فرديت خود را ناديده بگيرد.
زندگي هر فرد هر چند يكنواخت و بيهيجان باشد، عرصه تجربههاست. هر كس آنچه تجربه كرده، بهتر از ديگران آن را ميشناسد و به جزييات و ريزهكاريهاي آن آگاه است و ميتواند در نوشتهاي آن را تشريح و تصوير كند.
البته همه مثل كارآگاهها و پليسها و وكيلها و ورزشكارها زندگي پرحادثه و هيجانانگيزي ندارند. زندگيهاي اكثر مردم خالي از حادثههاي آنچناني است، اما هر فرد حتما در جايي زندگي كرده و شغلي داشته كه با كم و كيف و چندوچون آن آشناست و از آن تجربه آموخته و با زمان و مكان و آدمهايي سروكار داشته كه آنها را بهتر از ديگران ميشناسد؛ بنابراين اگر بخواهد داستاني بنويسد، بايد از اين تجربهها و مشاهدههاي خود استفاده كند و موضوع داستـان خود را در مكاني قرار دهد كه با آن آشنايي داشته باشد و شخصيتي يا شخصيتهايي را انتخاب كند كه بتواند آنها را در اين زمان و مكان جا بدهد تا حادثهها جنبه منطقي و واقعي پيدا كند و باورپذير شود.
گفتهاند كه دوران كودكي منبع سرشاري است براي داستان، چراكه داوري آدم نسبت به مسائل تثبيت يافته است و احساسات در آن راه ندارد. اغلب بزرگان توصيه كردهاند كه در آغاز كار از حادثههايي كه در كودكي براي ما اتفاق افتاده استفاده كنيم، چون با ريزهكاري و دقـايق آن آشـنايي داريم.
فلانـري اوكـانر، نويسنده نامآور امريكايي (۱۹۲۵-1964) ميگويد: «كسي كه از دوران كودكياش جان سالم به در برده باشد، براي همه عمرش حرف براي گفتن دارد شايد كودكي شما سخت و بيرحمانه بوده، اما اگر به خوبي بازگو شود، سخت و بيرحمانه بودنش مهم نيست. چگونه بازگو كردنش هم مهم نيست، آنچه بايد بداني اين است كه بايد بازگو كني.»
البته به اين نكته نيز اشارهكنم، توجه به تجربه و بهرهگيري از آن خطرهايي نيز در بر دارد. وقتي داستاننويسي از تجربهها و مشاهدههاي خود مايه ميگيرد، بايد مواظب باشد كه داستان به گزارش وقايع و شرح احوال
شبيه نشود.
داستان رونوشتبرداري از وقايع نيست، بازتاب روحي و عاطفي و انديشگي وقايع است، يعني وقايع و حوادث در احساس، فكر و روان هر فرد تاثير خاص و جداگانهاي ميگذارد و بازتاب آنها شخصيتهاي جورواجور و گوناگون داستانهاي امروزي را ميآفريند؛ يكي از اختلافهاي داستانهاي امروزي با قصههاي سنتي همين كيفيت روانشناختي فردي شخصيتهاي آنهاست و اين كيفيت مانع از آن ميشود كه داستان به گزارش و شرح وقايع و كليگويي تبديل شود.
آثار نويسنده داستانهاي واقعي بر محور خصوصيت روانشناختي فردي آنها ميگردند، اما داستانهاي غيرواقعي يا خيالي به عامل تخيل و روانشناختي عام تكيه ميكنند تا تجربه و مشاهده. در آنها، عامل تخيل بر سازههاي ديگر اولويت دارد، مثل انواع داستانهاي غيرواقعي يا خيالي، داستانهاي مكتبي (تمثيلي و نمادين، سورئاليستي، امپرسيونيستي و اكسپرسيونيستي) و داستانهاي خيالي غيرمكتبي (علمي و خيالي، خيال و وهم، آرمانشهري و ضدآرمانشهري، شگرف و شگفتآور.)