• ۱۴۰۳ شنبه ۱۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4882 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۷ اسفند

نگاهي به نقش جنگ در ادبيات معاصر افغانستان

از قهرمانان و ضد قهرمانان تا قاتلان و مقتولان

ضيا قاسمي

«دو‌ رهبر خفته در بين دو بستر
دو عسكر خسته در بين دو سنگر
دو رهبر پشتِ ميز صلح خندان
دو بيرق بر سر گور دو عسكر»
اين دوبيتي از سميع حامد، شاعر افغانستاني نماي واضحي از ادبيات اين چند دهه افغانستان است كه همانند روزگار و سرنوشت مردمش آغشته به جنگ و تبعات جنگ بوده است. در واقع پس از صبحگاه روز هفتم ارديبهشت سال ۱۳۵۷ كه مردم كابل با صداي شليك تانك‌ها و تفنگ‌هاي كودتاچيان حزب خلق از خواب برخاستند و جنگ آغاز شد، كم‌تر اثر ادبي در افغانستان خلق شده است كه ردي از جنگ در تار و پود آنها تنيده نشده باشد. در سال‌هاي اوليه اين جنگ كه رويارويي طرفين رنگي ايدئولوژيك با خود داشت، ادبيات هم بي‌تاثير از آن نبود. ادبياتي كه خود را رسالت‌مند مي‌دانست و باري از تهييج و تشويق همفكران خود به جنگ و مبارزه را بر دوش مي‌كشيد. در يك سو شاعران و نويسندگاني بودند كه گرايش به افكار چپ داشتند و همگام با دولتِ وقت به مضاميني چون عدالت اجتماعي، برقراري جامعه بي‌طبقه و حقوق كارگران و دهقانان مي‌پرداختند و مخاطبان را به مبارزه با ارتجاع و استكبار فرا مي‌خواندند و در سوي ديگر اديباني با گرايش‌هاي ديني و مذهبي و علاقه‌مند به گروه‌هاي مجاهدين كه با مضاميني چون دفاع از دين و ميهن و جهاد با كفر و اشغال‌گري، مخاطبان خود را به مبارزه با حكومتِ وقت تشويق و ترغيب مي‌كردند. در آثار هر دو گروه جنگ به ذات خود امر مذمومي پنداشته نمي‌شد. ويراني، مرگ و ديگر اثرات مخرب جنگ تنها وقتي به تصوير كشيده مي‌شد كه از سوي گروه مقابل انجام شده بود اما تصاوير مربوط به جبهه خودي تنها بازتاب دلاوري، رشادت و فداكاري بود و هر گلوله‌اي كه شليك مي‌شد و هر زخمي كه زده مي‌شد، مقدس و ارزش‌مند بود.
«ما مجاهد حقّيم، قدرت خدا با ماست 
هركجا كه رو آريم، دست كبريا با ماست
از فراز سنگرها چشم مصطفي با ماست 
در طلوع هرصبحي طُرفه مژده‌ها با ماست
ما به پيكر ملت بازوي تواناييم
اعتماد امروزيم، افتخار فرداييم
از صداي تكبيرم پشت دشمنان لرزد
خصم را ز بيم من مغز استخوان لرزد
از شكوه شمشيرم قلب خاينان لرزد
از نياز شب‌هايم سقف آسمان لرزد
مي‌سزد به‌ من مسند، مي‌سزد به من درگاه
نغمه سرود من: لا‌ اله الا‌الله»
 (خليل‌الله خليلي، ديوان اشعار، ص ۴۲۱) 
«سال‌ها شد 
آفتاب گرم اُكتبر درخشان است
تا به كي ‌اي خلق‌هاي خسته از شلاق 
حلقه زنجير را از اشك مي‌شوييد؟
تا به كي از گور زندان‌ها رسد فرياد؟
گوش من لب‌تشنه فرياد زنجير است
با فروغ مشعل انديشه لِنين
با قيام گرم توفان‌خيز و خونين
بشكنيد اين بندها را
بشكنيد اين بندگي را 
رو به فرداهاي روشن
رو به آزادي جاويدان» 
 (اسدالله حبيب، وداع با تاريكي، ص۱۱) 
اين تقابل‌ها در هر دو سو تقريبا روحي مشترك داشتند. تنها نمادها و شعارهاي‌شان تفاوت بودند وگرنه هر كدام خود را ميهن‌پرست و ديگري را دشمن وطن و عامل بيگانگان معرفي مي‌كرد. در واقع غير از تفاوت‌هايي در فرم و ساختار، در جبهه‌گيري محتوايي هر دو دسته از مضاميني مشترك استفاده مي‌كردند و تنها جاي قهرمان و ضدقهرمان در آثارشان تبديل مي‌شد. البته قابل ذكر است كه آثار ادبي اين دو جبهه، چه شعر و چه داستان، به لحاظ كيفي چندان قابل مقايسه نبودند. امروزه كه جامعه افغانستان از آن هيجان‌ها فاصله گرفته، اگر بي‌طرفانه آنها را بسنجيم، ادبيات طيف چپ را به دليل داشتن فعاليت متمركز، بهره‌گيري از امكانات حكومتي، ارتباط با ادبيات سوسياليستي جهاني و رجوع بيشتر به ساختارهاي نو يك سر و گردن در شعر و تقريبا به صورت مطلق در داستان‌ به لحاظ غنا و توان ادبي، قوي‌تر مي‌يابيم. به خصوص در عرصه ادبيات داستاني كه جبهه مجاهدين جز يكي دو رمانِ با اغماض متوسط، مانند «باندِ اژدها» از حاتم اميري و «رفيق روسي‌ام» از اسحاق فياض و معدود داستان‌هاي كوتاه، كالاي ديگري در بساط نداشتند اما داستان‌نويسان طيف چپ فعال‌تر بودند و چندين كار قابل توجه در آن دوره منتشر كردند. آثاري مانند دو رمان «داس‌ها و دست‌ها» از اسدالله حبيب و «راه سرخ» از ببرك ارغند. 
اما همچنان كه سمت‌وسوي جنگ‌ها در افغانستان تغيير كرد، رويكرد جامعه ادبي به جنگ نيز دچار تغيير شد. تغييري كه دوبيتي آورده شده در اول اين نوشتار آيينه تمام‌نماي آن است: ادبيات ضدجنگ. 
اختلافات شديد داخلي چپي‌هاي حكومتي كه گاهي تا سر حد تصفيه‌هايي خونين پيش مي‌رفت، سپس جلوس دولت مجاهدين و جنگ‌هاي وحشتناك احزاب و گروه‌هاي مجاهدين بر سر قدرت و بعد سلطه گروه طالبان، اتفاقاتي بودند كه جنگ را در ديدگاه همه مردم از جمله اديبان مذموم كرد. فجايع و ويراني‌هاي جنگ آنقدر فراوان بودند كه ديگر نمي‌شد آنها را با جامه هيچ ايدئولوژي و تقدسي تطهير كرد.
و چنين بود كه ادبيات افغانستان، به خصوص با ظهور نسل جديدي از شاعران و نويسندگان در داخل افغانستان و در ميان مهاجرين افغانستاني خارج از وطن، ظاهر و باطني ضد جنگ به خود گرفت.
به عنوان مثال رمان «خاكستر و خاك» از عتيق رحيمي، داستان‌هاي كوتاه «تذكره» از سپوژمي زرياب، «داماد كابل» از محمدآصف سلطان‌زاده و «مردگان» از محمدحسين محمدي از جمله نخستين‌هاي اين گرايش در ادبيات داستاني افغانستان بودند كه با قوت و قدرت هر چه تمام آغاز اين فصل را كليد زدند. فصلي كه در آن «قهرمانان» و «ضد قهرمانان» وجود نداشتند بلكه قصه، قصه «قاتلان» و «مقتولان» بود و در شعر هم فضا همين‌گونه بود. روايت سربازهايي كه كشته مي‌شدند تا فرماندهان پشت ميزهاي مذاكره و صلح از هم بيشتر امتياز بگيرند. داستان‌ها و شعرهاي اديبان افغانستاني از آن پس تا به امروز پر از تصاوير انفجار و زخم و ويراني‌اند تا روايت‌گر اين مقطع از تاريخ افغانستان براي فردا و فرداها باشند. 
«خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خيابان‌ها
به شانه هم بزنند
رييس‌جمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمدعلي بعد از هفده سال مادرش را ببيند
و آمنه بعد از هفده سال كودكش را لمس كند 
خدا كند انگورها برسند
آمو زيباترين پسرانش را بالا بياورد
هندوكش دخترانش را آزاد كند
براي لحظه‌اي
تفنگ‌ها يادشان برود دريدن را
كاردها يادشان برود
بريدن را
قلم‌ها آتش را
آتش‌بس بنويسند...»
 (الياس علوي/ حدود، ص۷) 
شاعر و نويسنده افغانستاني مقيم سوئد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون