ابوريحان بيروني (442-362 ه. ق.)، چهره شاخص و نام آور تاريخ علم در تمدن اسلامي- ايراني است، نامي درخشان در عصر زرين فرهنگ ايراني كه در عموم دانشهاي زمانه خود سرآمد بود، از طب علوم طبيعي و طب و تاريخنگاري و جغرافيداني گرفته تا ستارهشناسي و تقويمنگاري تا رياضيات. آثار متعدد بيروني در زمينههاي دانشي مذكور، تا سدهها، مورد مراجعه دانشمندان و پژوهشگران در سراسر جهان قرار ميگرفت و امروز او را بنيانگذار بسياري از رشتههاي علمي معرفي ميكنند. ابوريحان، دانشمندي عزلتگزين و پناهبرده به خلوت كتابخانه نبود، اهل تجربه و سفر و مشاهده بود و از قضا مشاهداتش را هم با دقت مينوشت. او سفرهاي زيادي هم به هند داشت و اصولا به فرهنگ و تمدن اين كشور علاقه ويژهاي داشت و زبان سانسكريت را آموخته بود. حاصل اين تحقيقات، از جمله كتاب تحقيق ماللهند دربار تاريخ و فرهنگ هند است؛ كتابي كه حاصل اقامت طولاني او در اين سرزمين و معاشرت و برخورد نزديك با مردمان و دانشمندان آنجا و يادگيري از ايشان است و امروز يكي از نخستين و مهمترين و تحقيقيترين آثار ايراني-اسلامي، در زمينه هندشناسي محسوب ميشود. ترجمه فارسي تحقيق ماللهند سالها پيش به همت منوچهر صدوقي سها، عرفانپژوه، حقوقدان و پژوهشگر نامآشناي فلسفه و حكمت اسلامي، چاپ شده بود. اكنون اين كتاب، به همت نشر سورا منتشر شده است. در كارنامه صدوقي سها، كتابهاي تاليف و ترجمه فراواني همچون ترجمه مقدمه قيصري بر فصوصالحكم، شرح جديد منظومه سبزواري، تحرير ثاني تاريخ حكما و عرفاي متاخر، منتخب معجمالحكما، فوايد در عرفان و فلسفه و تصوف و تاريخ آن و ... ديده ميشود.
نخست براي فتح باب و آشنايي مخاطب عمومي بفرماييد كه تحقيق ماللهند چه كتابي است، چه مباحثي را مطرح ميكند و چه اهميتي دارد؟
كتاب تحقيق ماللهند، اثري در هندشناسي است كه حدود هزار سال پيش نگاشته شده است. در يك سخن ميتوان گفت اگر تمام معارف هندي را هم متضمن نباشد، اكثر آنها را حاوي است. يعني هم در علوم معقول و هم در علوم منقول، هر چه كه راجع به هندي در آن عصر هست، در آن يافت ميشود. ابوريحان بعد از آنكه از طريق خود هندوان يعني فضلاي هندي آن معارف را فرا ميگيرد، آنها را تمام و كمال به زبان عربي مينويسد و براي آيندگان به يادگار ميگذارد. در باب اهميت اين كتاب كافي است اشاره كنم كه اگرچه نگارش آن به ده قرن پيش باز ميگردد و در قرون بعدي، آثار فراواني در اين زمينه خواه از سوي شرقشناسان و خواه از سوي خود فضلاي هندي پديد آمده است، اما هنوز نه فقط از اعتبار علمي اين كتاب كاسته نشده است، بلكه به خصوص در اين اواخر برخي وجوه ناشناخته اين كتاب، شناخته شده و اهميت آن بيشتر شده است.
آشنايي شما با ابوريحان بيروني چطور حاصل شد و چرا و به چه دليل از ميان آثار فراوان او، اين كتاب را براي ترجمه انتخاب كرديد؟
ايرانيان مخصوصا كساني كه به علم و معرفت ميپردازند، ضمن اطلاعات عمومي كه فرا ميگيرند، با علماي بزرگي چون ابوريحان بيروني آشنايي اجمالي حاصل ميكنند. من هم مثل بسياري از دانشآموزان و دانشجويان، در همان اوان تحصيلات، با نام ابوريحان بيروني آشنا شدم و كم و بيش عناوين آثار اصلي او را بلد بودم و كلياتي راجع به او ميدانستم. اما داستان پرداختن به اين كتاب اين است كه وقتي از دانشكده حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصيل شدم، به خدمت قضايي در آمدم و ابتدا در ملاير داديار شدم، اما بعد از يكي- دو ماه مرا به قزوين منتقل كردند. اولين سمت قضايي من در قزوين به عنوان داديار بود. آنجا با مرحوم ميرزا ابوالقاسم خرمشاهي (ره) پدر بزرگوار دوست عزيزم بهاء الدين خرمشاهي آشنا شدم. ايشان آنجا وكيل دادگستري بود، اما در علميات مردي بسيار ممتاز بود، هم در علميات و هم در حكمت عملي. واقعا عارف بلاتعيني بود. از طريق ايشان با فرزندش آشنا شدم. من ايشان را آقاي خرمشاهي دوم ميخوانم. بعد از مدتي تصميم گرفتم از دادگستري استعفا دهم، در اين كار ترديد داشتم و نگراني عمدهام اشتغال بود. با برخي از دوستانم مثل آقاي خرمشاهي و آقاي فاني و برخي ديگر انسي پيدا كرده بوديم و با آنها مشورت ميكردم. ايشان در موسسهاي كه امروز پژوهشگاه علوم انساني خوانده ميشود و آن زمان آن را مركز مطالعه فرهنگها ميخواندند و مديريتش با مرحوم داريوش شايگان بود، اقدام كردند. فكر ميكنم پيشنهاد خود مرحوم شايگان بود. به هر حال بنا شد اين مركز كتاب تحقيق ماللهند را براي ترجمه به من بدهد. اين امر موجب قوت قلب من شد. قراردادي براي يك سال بسته شد و من از عدليه بيرون آمدم. البته در همان ايام جواز وكالت هم گرفتم، اما خيلي در زمينه وكالت اشتغال نداشتم؛ كما اينكه هنوز هم زياد مشغول به وكالت نيستم. خلاصه اين كار سفارشي بود با پيشنهاد آقاي خرمشاهي كه با استقبال و تاييد مرحوم شايگان كه خودش هندشناس بود، صورت گرفت.
به نظر شما چه ضرورتي دارد امروز پس از بيش از هزار سال آثار او را بخوانيم؟
علم اگر علم واقعي باشد، رسالتش كشف حقايق است. گفته ميشود اين وظيفه فلسفه است، اما علم هم در محدوده خودش براي واقعنمايي چنين وظيفهاي دارد. اگر مسالهاي واقعا علمي شد، ثابت است و امروز و فردا ندارد. به من اشكال نكنيد كه پس اين همه ترقيات علمي چيست! امروز يك نظريه هست كه تقريبا كلاسيك است، همه از آن سخن ميگويند و آن را اثبات ميكنند؛ فردا ميشود جزو تاريخ علم ... پاسخ من اين است كه آنها علم نيست. يك نظريهاي را كه كسي پيدا ميكند و فكر ميكند علمي است، درحالي كه نظريه علمي نيست. اگر مسالهاي واقعا معلوم بشود و موضوع علمي باشد، تغيير نخواهد كرد و ثابت است. اگر كسي توانست خودش را به اين ساحت علم يعني واقعيابي مطلق برساند، يافتههاي او خواهد ماند و براي او امروز و فردا معني نخواهد داشت. نميخواهم بگويم كه مثلي كه ميزنم قطعي است، اما براي فتح بابي كه فرموديد، بد نيست. الان ميگوييم كه دو دو تا چهار تا ميشود، اين سخن هيچوقت باطل نخواهد شد. ميتوانيد اشكال كنيد كه تمام نظريات علمي اولا رياضي نيستند، ثانيا رياضيها نيز به اين قوت و قدرت نيستند. من هم موافقم، اما هدف از اين تمثيل آن است كه بگويم اگر مسالهاي واقعا علمي شد يا به تعبير ما طلاب فلسفه، حقيقت علمي شد، ديگر تغيير نخواهد كرد. البته اموري كه معقول شوند، كمند، اما به هر حال ميگويند كه تحقق فرد در تحقق طبيعت كافي است. اگر يك فرد يا يك مصداق از موضوعي محقق شد، معلوم ميشود كه آن حقيقت قابل تحقق و تحصل است. نتيجه اينكه ابوريحان، عالم به معناي ساينتيست (scientist) و نظرش معطوف به رياضيات است، حقايق رياضي همچنان كه ميناميم، ثابتند، ما نميتوانيم بگوييم از آنجا كه هزار سال از زمان حيات او ميگذرد، پس تمام يافتههايش، بافته و لاطائل است. چنين سخني درست نيست. البته اين به معناي آن نيست كه جلوي ترقيات علم را بگيريم و بگوييم الان هر چه هست ثابت است و ثابت خواهد ماند. چنين حرفي نميزنيم، اما عكس آن را هم نميگوييم. بنابراين اگر ابوريحان هم مثل علماي ديگر، به حقايق ثابت عالم رسيده باشد كه رسيده است، ديگر نبايد منتظر باشيم كه حرفهايش باطل بشود. بنابراين پرسش از اينكه چرا بايد آثار ابوريحان را بخوانيم، وجهي ندارد. ابوريحان امروز هم ميتواند به عنوان يك عالم داراي ثوابت حقايق علمي مطرح شود.
تحقيق ماللهند چه جايگاهي در حوزه هندشناسي دارد؟
اولا اين كتاب حالت دايرهالمعارفي دارد، يعني ابوريحان تا جايي كه تصور ميكرده لازم است، از وجوه مختلفه فرهنگ هندي سخن ميگويد. يعني چنين نيست كه از آنجا كه خودش اهل رياضيات است، تنها به رياضيات هندي بپردازد يا صرفا به فلكيات و هيات بپردازد. ابوريحان به جميع علوم آن زمان هند، از فلسفه و رياضيات و شقوق آن گرفته تا طبيعيات و جغرافيا و تاريخ و مسائل حقوقي و فقهي هندي مشرف است و به آنها ميپردازد. او به تمام جنبههاي فرهنگ هندي نيز اهتمام دارد. البته ميزان توجه به ابعاد گوناگون، متفاوت است. اين تفاوت از تشخيص خود او ناشي شده است. اما بهطور كلي تحقيق ماللهند نوعي انسكلوپدياي آن روزگار هند است.
اصولا اهميت هند براي ما ايرانيان در چيست و چرا ما بايد اين كشور و فرهنگ و تمدن آن را بشناسيم؟
اولا به اين دليل كه تمدن و فرهنگ هندي يكي از تمدنها و فرهنگهاي برينِ قديم عالم است. هند را نميتوان با كشورهاي جديدالتاسيس مقايسه كرد. تمدنهاي چين، هند، رم، يونان و ايران تمدنهاي برينِ قديم عالمند. ثانيا بسياري از معارف هندي به خصوص در عرفان و فلسفه به ما نزديك است. دوستان ميدانند كه من شديدا به تمايز ميان عرفان و تصوف قائلم. بر اين اساس معتقدم كه تصوف (و نه عرفان) اسلامي بسيار از تصوف هندي متاثر است و بلكه ميان آنها مشتركات زيادي وجود دارد. اگر معارف دو انسان يا دو فرهنگ شبيه هم شد، فوري حق نداريم بگوييم كه يكي مقلد از ديگري است. لزومي ندارد. ميان تصديق و تقليد تفاوت است. ممكن است يك متفكر يا فرهنگ از متفكر يا فرهنگي ديگر تقليد كند. بسياري از اصحاب حكمت متعاليه در ايران عزيز ما، در واقع مقلدين صدرالمتالهينند. اين تقليد در سطح فرهنگها هم رخ ميدهد. اما اين امر كليت ندارد. ممكن است يك متفكر، در عين استقلال، تفكر متفكر ديگري را تصديق كند. يعني متفكر الف تفكري داشته باشد، متفكر ب هم همان انديشه را داشته باشد، اما از او تقليد نكرده باشد، بلكه خودش يافته و حرف اولي را تصديق ميكند. در رابطه فرهنگها نيز چنين است. تصوف ايراني هم در بسياري از مسائل از تصوف هندي تقليد و هم بسياري را تصديق كرده است. از اين حيث هم، هند مخصوصا در دو ساحت تصوف و فلسفه براي ما ايرانيان و مسلمين اهميت بسيار زيادي دارد.
منابع ابوريحان در هندشناسي چيست؟
روش ابوريحان كاملا علمي است. به اين صورت كه به تعبير امروزيها هم تحقيقات ميداني ميكرده و هم به متون مراجعه ميكرده، مثلا ميگويد از فضلاي هندي خواستم كه كتاب پاتانجلي را حرف به حرف براي من بخوانند، يعني كلمه به كلمه يا جمله به جمله نخواندهاند، حرف به حرف خواندهاند و از فضلاي هندي آموختم. اين هم نوعي تحقيق ميداني است و هم رجوع به متن. دو راه در تحقيق در مسائل نظري، اولا مراجعه به متون و ثانيا تحقيقات ميداني است. ابوريحان در شناخت هند، از هر دو طريق استفاده كرده است. هم با فضلاي آنجا مصاحبت كرده و سينه به سينه معارف را از ايشان دريافته است و هم متون معتبر آنها را خوانده است. او سانسكريت هم ميدانسته و متون عمده آن را هم ميخوانده است.
آيا اين كتاب پيش از جنابعالي سابقه ترجمه دارد؟
بله! يكي مرحوم علي اكبر داناسرشت صيرفي كه قاضي دادگستري و از علماي محترم عصر است كه منتخباتي از ماللهند را ترجمه و چاپ كرده است. ديگر، دوست عزيزمان استاد دكتر غلامرضا اعواني 2 فصل اين كتاب را به فارسي ترجمه و در مجله جاويدان خرد چاپ كردهاند و ديگر اينكه مرحوم واعظزاده حكيم الهي كه او هم از وكلاي دادگستري در شهر اراك بوده است و اهل علم هم بوده، به نوشته مرحوم سيد عبدالحجه بلاغي در كتاب مقامات العرفا، ماللهند را به فارسي ترجمه كرده است، اما ظاهرا چاپ شده است. به هرحال جالب است كه سه تن از اين چهار نفر از قضات و وكلاي عدليه بودهاند. مرحوم داناسرشت فقط قاضي بود، بنده قاضي و بعدا وكيل و مرحوم واعظزاده هم فقط وكيل.
درباره دشواريهاي ترجمه اين كتاب بفرماييد.
در مقدمه كتاب توضيح دادهام كه اگر ابتداي كار ميدانستم اين اندازه دشوار است، قبول نميكردم. دليل دشواري چند مطلب است. يكي اينكه كتاب يك دايرهالمعارف است و من با جغرافيا و رياضي و اين قبيل علوم، معلوم است كه هيچ آشنايي ندارم. اما ديدم همه اين معارف در اين كتاب هست. از مرحوم دكتر جلالي ناييني (ره) كه خودش هندشناس ممتاز و از نيكان روزگار بود، پرسيدم كه نظر شما راجع به اين ترجمه چيست؟ ايشان گفتند اين كار بايد گروهي صورت بگيرد و كار يك نفر نيست. يعني بايد يك جمعي باشند كه به انواع علوم و فنون مطروحه در كتاب- اگر هم مشرف نيستند- آشنا باشند. ما از يك سو با متني مواجه شديم كه حاوي بسياري از معارف انساني است، ديگر اينكه زبان كتاب، دشوار است. زبان ابوريحان مثل زبان خود بنده (البته در مثل مناقشه نيست) مشكل است. البته او دليلش را ميگويد. غضنفر تبريزي كه در زمينه آثار او كار كرده است، ميگويد وقتي آثاري از ابوريحان ميخواندم، ميديدم خيلي مشكل است و با استادم مطرح كردم. فكر كردم او فردي فريبكار است و عجيب و غريب حرف ميزند. تا اينكه بالاخره فهميدم يكي از شاگردانش گفته كه خود ابوريحان گفته است كه من موقع نوشتن، هيچ مثال نميزنم، زيرا ميخواهم خوانندهام را بالا بكشم. زيرا قصد قصه خواندن براي خوانندهام ندارم. من مطلب را مجمل و به بيان مختصري ميگويم، آن را نميشكافم، اما اين كار را به نيتي صحيح انجام ميدهم، نه به نيت خودنمايي و مانند آن. اين كار را به عنوان خدمت به خواننده ميكنم، تا خواننده خودش مشكلات را حل كند. اين حالت بالاخره در ابوريحان هست. همين مسائل باعث ميشود كه متن دشوار شود. من هم در ابتدا نميدانستم، اما وقتي گرفتار كار شدم، متوجه دشواريهاي قضيه شدم. كارم به جايي رسيده بود كه صبح كه از خواب بيدار ميشدم، انگار كوه خيلي بلند صافي در جلوي چشمم مجسم ميشد و چنين مييافتم كه به عنوان تكليف و بدون داشتن هيچگونه شوق و ذوق و علاقهاي بايد از آن بالا برم! واقعا در مدت ترجمه اين كتاب خيلي سختي كشيدم.
آيا ابوريحان در هندشناسي خود، سوگيري دارد يا بيطرفانه به تحقيق و پژوهش درباره هند پرداخته است؟
او يك عالمي با روش علمي است و روش علمي هم اصلا با تعصب جور در نميآيد. در نتيجه اصلا تعصب نميورزد، خوبيها و بديها را ميگويد. در اين كتاب و در كتاب پاتانجلي ميگويد كه معارف هندوان شبيه معدن زغالسنگ است. معدن زغال سنگ هم جاي نامطلوبي است، سياه و دودآلوده و ... اما در دل زغالسنگ رگههاي الماس هم پيدا ميشود. او نميگويد همهاش زغالسنگ يا الماس است. روش علمي هم همين است، خوبيها را بگويي، خوبيها و بديها را بگويي. اگر او متعصب بود، كتابش حالت علمي پيدا نميكرد و از بين ميرفت. يك ركن ماندگاري اين آثار آن است كه در مقام كشف حقايق است، نه اعمال تعصبات و مواردي از اين قبيل.
مخاطب اصلي ابوريحان در نگارش اين كتاب چه كسي بوده و چرا اين كتاب را به زبان عربي نوشته است؟
اين سوال مهمي است. تقريبا با قاطعيت ميتوانم عرض كنم كه مخاطب ابوريحان اهل علمند، نه عامه مردم و اينكه كتاب را به زبان عربي نوشته، يك دليل همين معناست؛ زيرا كه زبان علمي آن دوران در دنياي اسلام، زبان عربي بوده است، همانطوركه در حوزه غرب هم، زبان علمي، زبان لاتين بوده است تا جايي كه برخي از فلاسفه بزرگ مانند دكارت و لايب نيتز و اسپينوزا، برخي از آثار خود را به زبان لاتين نوشتهاند. زبان علمي دنياي اسلام هم عربي بوده و طبيعتا زبان عموم مردم، عربي نبوده است. بنابراين نگارش اين كتاب به زبان عربي، شاهدي است بر اينكه ابوريحان آن را براي اهل علم نوشته است. بسياري ديگر از آثار خود را هم به زبان عربي نوشته و در نتيجه براي اهل علم نوشته است. البته چند اثر فارسي هم دارد؛ مانند «التفهيم» كه البته هم عربي نوشته و هم به فارسي.
روش ابوريحان كاملا علمي است. به اين صورت كه به تعبير امروزيها هم تحقيقات ميداني ميكرده و هم به متون مراجعه ميكرده، مثلا ميگويد از فضلاي هندي خواستم كه كتاب پاتانجلي را حرف به حرف براي من بخوانند، يعني كلمه به كلمه يا جمله به جمله نخواندهاند، حرف به حرف خواندهاند و از فضلاي هندي آموختم. اين هم نوعي تحقيق ميداني است و هم رجوع به متن. دو راه در تحقيق در مسائل نظري، اولا مراجعه به متون و ثانيا تحقيقات ميداني است. ابوريحان در شناخت هند، از هر دو طريق استفاده كرده است. هم با فضلاي آنجا مصاحبت كرده و سينه به سينه معارف را از ايشان دريافته است و هم متون معتبر آنها را خوانده است. او سانسكريت هم ميدانسته و متون عمده آن را هم ميخوانده است.
او يك عالمي با روش علمي است و روش علمي هم اصلا با تعصب جور در نميآيد. در نتيجه اصلا تعصب نميورزد، خوبيها و بديها را ميگويد. در اين كتاب و در كتاب پاتانجلي ميگويد كه معارف هندوان شبيه معدن زغالسنگ است. معدن زغال سنگ هم جاي نامطلوبي است، سياه و دودآلوده و ... اما در دل زغالسنگ رگههاي الماس هم پيدا ميشود. او نميگويد همهاش زغالسنگ يا الماس است. روش علمي هم همين است، خوبيها را بگويي خوبيها و بديها را بگويي. اگر او متعصب بود، كتابش حالت علمي پيدا نميكرد و از بين ميرفت. يك ركن ماندگاري اين آثار آن است كه در مقام كشف حقايق است، نه اعمال تعصبات و مواردي از اين قبيل.