روح زمانه
مهرزاد دانش
1- نميدانم نخستين بار چه كسي براي رخشان بنياعتماد، عبارت «بانوي سينماي ايران» را به كار برد و آنقدر تكرار شد كه رفتهرفته جا افتاد و ديگران هم بارها براي توصيف بنياعتماد از آن بهره بردند. بانوي سينماي ايران البته لقب زيبايي است اما براي بنياعتماد كافي و گويا نيست. اين لقب نوعي بسندگي محترمانه جنسيتي را دلالت ميكند كه گويي ناخواسته، فرد مورد نظر را در همان محدوده قرار است نگه دارد. اگرچه سينماي بنياعتماد در ترسيم مناسبات زنانه از جهات مختلف(مادر معلول جنگي، معشوق، عاشق، معتاد، زن روشنفكر، زن كارگر، سرپرست خانواده، مادر مجرد، همسر موقت) موفق بوده است اما سينماي او سينمايي جنسيتمحور نيست. اينكه البته فيلمسازي بخواهد صرفا بر موضوع حقوق زنان متمركز شود، ويژگياي است كه در صورت كيفيت مطلوب هنري آثارش خيلي هم نيكو است اما تمركز سينماي بنياعتماد نه بر جنسيت كه بر رابطه انسان معاصربا دغدغههاي اجتماعي، شهري، شغلي، اقتصادي، خانوادگي، عاطفي و سيستمي است. بنياعتماد فعاليت هنرياش را با مستندهاي اجتماعي شروع كرد، با خارج از محدوده و زرد قناري و پول خارجي بر موضوع حاشيهنشيني شهري و اقتضائات پرمفسدهاش متمركز شد، در نرگس و روسري آبي، مروري بر تاثير زايدههاي شكاف طبقاتي، اقتصاد ناسالم يا بزههاي اجتماعي بر مناسبات عاطفي قشر فرودست داشت كه شكل كاملترش را در زير پوست شهر بروز داد. در بانوي ارديبهشت به طبقهاي متفاوتتر از شخصيتهاي بقيه فيلمهايش نزديك شد ولي همچنان دغدغه دادوستد جامعه و فرديت انسان را دنبال كرد و در گيلانه از شهر كند و به روستايي خلوت رسيد تا خلوت غمگنانه مادر سالخورده و فرزند جانبازش را به تماشا گذارد و در خونبازي، بر موضوع اعتياد بين نسل نوجوان و دغدغههاي مادرانه بر سر آن متمركز شد. قصهها، فشردهاي از آينده اغلب شخصيتهايي بود كه تاكنون ترسيم كرده بود و از اين حيث كه تماشاگرش را از كانال زمان ذهنياش عبور ميدهد و با احضار آدمهاي ده، بيست سال قبل داستانهايش به مقطع كنوني، تجلياي عيني به آن آرزوي ديرين هر تماشاگري(ميل به دانستن درباره فرجام شخصيتهاي اصلي يا فرعي يك فيلم سينمايي) ميدهد؛ بيآنكه شائبه خودشيفتگي به خود و آثارش در حس مخاطب شكل گيرد و بيآنكه تعريف حكايتهايي متعلق به داستانهايي قبلي، خدشهاي به پيكره مستقل اثر وارد كند. 2- اما اين تنها ويژگي فيلمهاي بنياعتماد نيست. سينماي او اعم از مستند و داستاني و كوتاه و بلند، شناسنامهاي گويا براي درك روح زمانهاي است كه اين آثار در بسترشان ساخته شدهاند. بروكراسي اداري، نابساماني اقتصادي، مهاجرت از روستا به شهر، اعتياد، دزدي، حاشيهنشيني، بيكاري، روسپيگري، ايدز، محدودسازيهاي اجتماعي و مدني، بدرفتاريهاي خانوادگي، بيسرپرستي و بدسرپرستي نمودهايي هستند كه در فيلمهاي او نه صرفا به مثابه يك موتيف اجتماعي در فيلم بلكه به عنوان شناسهاي متعلق به روزگار جلوه مييابند. فيلم آخر او از اين جهت مثالزدني است. قصهها، فيلمي است كه روح زمانهاش را در فرم ساختاري خود منعكس كرده است. نوع دكوپاژ و ميزانسن فيلم در فضاهايي همچون موقعيتهاي شبانه، مكانهاي سربسته و دربسته، زاويههاي اغلب بسته دوربين، محدودههاي اغلب تك نفره و دونفره قاب تصوير و بازي با حركتهاي دوربين و نماي سوبژكتيو دوربين تصويربرداري، فرمتي ساختاري است كه به شدت با درونمايه زماني/ مكاني اثر همخوان است. اعتقاد به اينكه دوران حاكم بر آدمهاي داستان اين فيلم در فراگردي بسته، كنترل شده و پلشت قرار داشته، در چيدمان عناصر بصري متن هويداست. فيلم در شرايطي غيرمتداول ساخته شده اما هوشمندانه همين نامتعارف بودن شرايط در اجزاي ساختارياش جاافتاده است. 3- بنياعتماد يك دهه است فيلم بلند سينمايي نساخته و تمركزش را بر تهيه فيلمهاي مستند و همكاري با مستندسازان جوان قرار داده است. اين روال اگرچه از يك سو حسرت عميقي را براي دوستداران سينمايش برجا گذاشته است ولي از سوي ديگر نشان از اميدي دارد كه بنياعتماد با بازگشت به دوره اول فيلمسازياش اما اين بار نه صرفا با گزارش از مشكلات و چالشها بلكه با مكث و مرور بر انسانهاي پراراده و باپشتكار كه با گذر از موانع جنسيتي و اجتماعي و عرفي و ساختاري، تبديل به الگوهايي در ساحت فعاليت انساني و كارآفريني و ثمربخشي مدني شدند، در پي احيا و گسترشاش است. اين راز موفقيت سينماي بنياعتماد است: نمايش سياهيها و كندوكاو در دل آن براي رسيدن به روزنههاي سپيد اميد.