مرگ آسيموف
مرتضي ميرحسيني
آيزاك آسيموف در روسيه متولد شد، اما هنوز به 3 سالگي نرسيده بود كه همراه پدر و مادرش به امريكا مهاجرت كرد. پدرش مرد سختكوشي بود و با كار شبانهروزي و صرفهجويي، پول كافي براي خريدن يك مغازه شكلاتفروشي در بروكلين نيويورك را جمع كرد. ميگويند اين مغازه كه مادر خانواده هم چند ساعت از روز در آن كار ميكرد تقريبا هميشه باز بود. آيزاك اين روحيه را از والدينش كه گويا نسبت به تنبلي و بطالت سختگير بودند به ارث برد. نوشتهاند از همان كودكي به شبها دير خوابيدن و صبحها زود بيدار شدن عادت كرد. بعدها به نويسنده پركاري هم تبديل شد و تا جايي كه ميدانيم حداقل 500 كتاب نوشت يا ويرايش كرد(به اضافه 90 هزار نامه كوتاه و بلند). آسيموفها در مغازه خانوادگيشان مجله هم ميفروختند كه در برخي از آنها داستانهاي علمي و تخيلي چاپ ميشد. آيزاك از 9 سالگي در اين مغازه كار ميكرد و آن داستانها را واژه به واژه، بارها ميخواند. همان جا بود كه به ادبيات علمي- تخيلي دل بست و به نوشتن داستانهايي در اين ژانر فكر كرد. اما به پزشكي علاقه داشت و از 5 دانشگاه در نيويورك از هر كدام 2 بار درخواست پذيرش كرد. هر 5 دانشگاه هر دو بار درخواستش را رد كردند. بعد براي تحصيل در رشته شيمي چند بار به دانشگاه كلمبيا درخواست داد و آنجا نيز درخواستش پذيرفته نشد. سرانجام در ملاقاتي حضوري، اعضاي هيات علمي آنجا را براي پذيرش خودش قانع كرد و آنان به اكراه با يك سال تحصيل مشروط او موافقت كردند. اين خط را كه شكست و قدم به دانشگاه گذاشت ديگر كسي يا چيزي سد راهش نشد. سختكوش و جدي و با استعداد بود، تحصيلاتش را تا بالاترين سطح ادامه داد و چند سال بعد به يك چهره موفق دانشگاه تبديل شد. اما ما او را با داستانهاي علمي- تخيلياش ميشناسيم و براي 3 قانون مشهوري كه درباره رباتها وضع كرد. اول اينكه رباتها نبايد به انسانها آسيب بزنند، دوم اينكه بايد در هر شرايطي از انسان پيروي كنند و سوم هم اينكه مراقب خودشان باشند، البته تا جايي كه اين مراقبت با دو قانون اول تعارض نداشته باشد. ناگفته نماند كه آسيموف واژه ربات را ابداع نكرد كه اين لفظ پيشنهاد كارل چاپك نويسنده اهل چك بود، برگرفته از يك واژه اسلاو به معني مردي كه مثل ماشين در خط توليد كارخانه كار ميكند. اما آسيموف بود كه اصطلاح رباتيك را براي اشاره به همه فناوريهاي مرتبط با رباتها به كار گرفت و متداول كرد. 3 مجموعه «بنياد»، «ربات» و «امپراتوري كهكشاني» مشهورترين آثار او در ژانر علمي- تخيلياند كه بيشترشان دهه 1950 ميلادي منتشر شدند. آسيموف هم از ارتفاع و هم از پرواز وحشت داشت و گويا اولين بار كه واقعا با اين دو ترس مواجه شد در شهر بازي در قراري عاشقانه بود. داستان زندگياش ماجراهاي جالب كم نداشت اما در فصلي تيره و تلخ به پايان رسيد. سال 1977 از حمله قلبي جان سالم به در برد اما چند سال بعد به اجبار تن به عمل جراحي داد. بعد از عمل به او خون تزريق كردند اما متاسفانه اين خون آلوده به ويروس اچآيوي بود كه در بدن او فعال شد. سال 1983 ايدز گرفت و سيستم ايمني بدنش آسيب جدي ديد. سالهاي بعدي عمر را با نقص ايمني و به سختي زندگي كرد و سرانجام سال 1992 در چنين روزي بر اثر ايست قلبي و از كارافتادگي كليه از دنيا رفت. تا سال 2001 كسي چيزي درباره علت واقعي مرگ او نميدانست و اعضاي خانوادهاش از افشاي اين راز پرهيز ميكردند زيرا ايدز سالهاي طولاني حتي در پيشرفتهترين كشورها هم تابو بود تا اينكه دخترش با صحبت در اين باره موافقت كرد.