يك داستان واقعي
حسن لطفي
براي بعضيها فيلم و سينما هنر روز تعطيل و اوقات فراغت است. قرار است برايشان هنگام تماشاي فيلم دنياي واقعي فراموش شود و روي پرده دنياي خيالي شكل بگيرد. بينندگان و سازندگان چنين فيلمهايي از اينكه به آنها انگ سرگرميساز و رويابين بزنند، ناراحت نميشوند. وقت فيلم حالش را ميبرند و كيف ميكنند. اما عدهاي هم هستند كه دست و دلشان بيشتر از آنكه با خيال و سرگرمي باشد پي واقعيت است. در اكثر مواقع هم به آن نميرسند! چرايش در حوصله اين نوشته كوتاه نيست و دلايل مختلفي دارد. دلايلي كه مثل خود واقعيت حكم فيل در تاريكي حضرت مولانا را پيدا كرده است. البته گاهي اوقات هم شكل قسم حضرت عباس و دم خروس را پيدا ميكند. منظورم دلايل توجهشان به واقعيت است و دوست دارند فيلمشان يك داستان واقعي به نظر برسد. نمونه حي و حاضرش سريالهاي ملكه گدايان و گاندو است. دو سريالي كه سازندگانش، تيزهوشي و كاربلدي هومن سيدي را در فيلم قورباغه ندارند. سريالي كه در ابتداي هر قسمت و قبل از تيتراژ تعريفش از واقعيت را اينطور تعريف ميكند: حقيقتي كه در ذهن شما شكل ميگيرد، روزي تبديل به واقعيت خواهد شد. پس اين يك داستان واقعي است. شايد اگر در ابتداي سريال ملكه گدايان هيچ نوشتهاي نميآمد و سازندگان گاندو مينوشتند اين سريال واقعيت را با جهتگيري سياسي به تصوير كشيده است، واقعيت داستانهاي اين دو سريال هم قابل احترامتر ميشد. اما عجالتا كه اين اتفاق نيفتاده و سريال ملكه گدايان رابطهاي با بچههاي كار ندارد و نميتواند دستمالي از دست آنها بگيرد و به جايش خودكار و كتاب درسي بدهد. (باورم اين است كه فيلم و سريال آنقدر قدرت دارد كه اگر درست بگويد و درست ساخته شود، ميتواند باعث تغييرات زيادي بشود) گاندو هم كه تكليفش حداقل براي من مشخص است. از آن دسته فيلمهايي است كه با نيت سياسي- تبليغاتي ساخته شده است. تبليغاتي از نوع انتخاباتياش! البته اميدوارم اين فقط در ذهن من باشد. ذهنيتي كه تمايلي به تبدل به واقعيتش ندارم. ملكه گدايان هم اگر مثل فيلمهاي قديميگدايان تهران و بابا نان داد و... ادعاي دگرگوني نداشت و سازندگانش خيال نميكردند مشغول ساخت اوليور تويست هستند، سريالي بود كه براي اوقات فراغت بد نبود.