مرده و مرده ريگ غزالي
علي وراميني
تا چند روز پيش نميدانستم كه مقبره محمد غزالي در تابران توس و چند صد متري مقبره فردوسي است. به قصور خودم به عنوان روزنامهنگار نسبت به اين جهل، آگاه هستم و حتي خجل. هنگامي كه در نوجواني لب مرز ورود به خواندن كتابهاي جديتر بودم، يكي از كتبي كه بسيار به دلم نشست و دنياي جديد به روي من باز كرد كيمياي سعادت غزالي بود؛ از اين بابت هم خود را مديون او ميدانم و بر شرمم ميافزايد. باري چندي پيش فرصت ديداري از آرامگاه منسوب به او پيش آمد. پيش از ديدن هر مكاني آدمي با خود تصوراتي از آن دارد و در شكل گرفتن اين تصورات عوامل بسياري دخيل هستند. براي من تصور مقبره غزالي، مكاني درخور يكي از مهمترين شخصيتهاي تاريخ فكري فرهنگ ايراني-اسلامي است. قطعا صاحب كتب مهمي چون كيمياي سعادت، احياءعلومالدين، المنقذفيالضلال، نصيحتالملوك و... به بارگاه و يادماني درخور ميارزد. نه براي آنكه آن مرده بهرهاي ببرد، نه حتي براي قدرداني از او كه او ديگر نيست و احترام و قدر ما احتمالا ديگر نه اهميتي برايش دارد و نه به كارش ميآيد، بلكه براي جلبتوجه به مرده ريگي كه براي آمدگان و ناآمدگان بعد از خودش بهجاي گذاشته است. وقتي ميگويم درخور شخصيتي چون امام محمد غزالي تصوري از مقبره او داشتم، البته كه عوامل ديگري هم در نقش بستن تصورات پيشين تاثيرگذار است. مثلا سابقه مواجهه با مقبره ديگر بزرگان تاريخ انديشه ما كه خيلي موردعنايت دولتمردان وقت نيستند و جايي از انديشه آنان در خدمت بسط يا قوام گفتمان مسلط رسمي نبوده است. تجربه ثابت كرده كه چنين جاهايي انگار از سر ناچاري و خاموش كردن منتقدان اندك توجهي ميشود. چه بسيار مكانها و مقبرههايي كه نگهداري و حفاظت از آنها محدود به يك سرايدار محلي است. مكانهايي معمولا در و پيكردار با يك مراقب محلي كه اگر زماني گذر مشتاقي افتاد سرايدار در را چنددقيقهاي باز ميكند و تمام. نه كارشناس ميراث فرهنگي، نه بنيادي، نه روابط عمومي و نه هيچچيز ديگري كه بخواهد نام و نشاني از آن بزرگان به آنهايي كه نميشناسند بدهد. همچنين محمد غزالي، مانند فردوسي، حافظ، سعدي و خيام در ميان مردم شناختهشده نيست كه مقبرهاش محل رفتوآمد بسياري باشد. چهبسا بازديدكنندگان بيشمار مجموعه آرامگاه فردوسي اساسا ندانند مقبره منسوب به غزالي در نزديكيشان است و ميتوان براي اداي احترام به بزرگي ديگر چند صد متر آن طرفتر رفت. مجموع اين موارد شناختهشده و قابل گفتن به همراه ناشناختهها و غيرقابل گفتنها تصور پيشيني من از مقبره غزالي را جايي شبيه همان مكانهاي معمولي ميكرد؛ با نگهباني و ساختمان نسبتا تميز كه بيسليقه و بيحوصله ترميم شده و آخرين يادگاري نوشته شده روي در و ديوارش مربوط به چند سال پيش باشد. چنين نبود. تصورات پيشيني با همه فشردگي كه داشت و هرقدر سعي ميكرد واقعبين باشد با آنچه در واقعيت بود زمين تا آسمان فرق داشت. در راه خاكي چند دقيقهاي كه به سمت مقبره داشتيم وقتي همراهم گفت كه رسيديم باور نميكردم، گمان ميكردم همچنان در حال گذر از جاده خاكي هستيم و آن چيزي هم كه ميبينيم بقاياي سوله كوچك تخريبشده وسط راه است، ولي مقبره غزالي بود، آن خرابه مانند كه يونوليتهاي بالاي آن آويزان شده بود، آرامگاه يكي از شخصيتهاي سترگ تاريخ انديشه ما بود كه در شكلگيري آنچه امروز هستيم بيتاثير نبوده است.
همانطور پيشتر گفتم غزالي و هيچ مرده ديگري به احترام و توجه ما نياز ندارد، ما هستيم كه به ميانجي مقبره، يادبود و آرامگاهي سعي ميكنيم اتصال خود با منابع هويتساز و معماران فرهنگيمان را حفظ كنيم. آنان كه متولي امور هستند هرقدر غزالي و امثالهم را موافق انديشههاي خود ندانند نميتوانند نقش او را در فرهنگ ايراني-اسلامي منكر شوند. اين بيتوجهي و سعي در عدم اتصال مردمان با چنين شخصيتهايي براي هيچكس نتايج خوبي در بر ندارند. مردمان بيهويت و بدون پيوند با گذشته، مردماني بيقالب ميشوند كه آمادگي پذيرش هر هويت جديد و جذابي را دارند.