• ۱۴۰۳ جمعه ۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4902 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۵ فروردين

پس تو چي مي‌دوني؟

سيدحسن اسلامي اردكاني

از دانشگاه علوم پزشكي بوشهر بيرون آمدم تا بروم داخل شهر گشتي بزنم. عصر بود و هوا خنك. پرايدي توقف كرد. سوار شدم. مرد ميانسالي بود و شروع كرد به گفت‌وگو. كمي از خودش گفت. بازنشسته بود و براي برآوردن نيازهاي معيشتي مسافركشي مي‌كرد. لهجه خوش بوشهري او برايم جالب بود. دوست داشتم يكسره حرف بزند و من گوش كنم، اما پرسش‌هايي در ذهن داشت. كمي بعد پرسيد كه مي‌تواند چند سوال كند. با آنكه تا ظهر يكسره كلاس داشتم، گفتم بله. سوالي كرد درباره شيوه ازدواج پسران حضرت آدم. گفتم برخي اين را مي‌گويند و برخي آن را. گفت: «خودت! چه مي‌گي؟» گفتم كه نمي‌دانم و نظر خاصي ندارم. گفت خوب يك سوال ديگر. گفتم بفرماييد. گفت: «ناراحت نميشي؟» گفتم نه. باز سوالي كرد درباره تاثير مصرف سيب بر جنسيت جنين. گفتم نمي‌دانم. باز سوال سومي كرد كه آن را هم با يك «نمي‌دانم» خيالم را راحت كردم. 
با دلخوري ملايمي گفت: «پس تو چي مي‌دوني؟ شما تو حوزه چي مي‌خونيد؟ برو كمي تحقيق كن، ياد بگير!» گفتم: «چشم، حتما.» در آن لحظه دلم براي خودم سوخت كه با اين همه فضل و كمالات استادي و پژوهشگري! نتوانسته بودم نظر مساعد او را به دانش خودم جلب كنم. دلم براي او هم سوخت كه با كس اني سر و كار دارد كه پاسخ همه سوالات را مي‌دانند. احتمالا به عمرش طلبه‌اي نديده بود كه آشكارا و به راحتي بگويد «نمي‌دانم». اصولا در شهرهاي كوچك گفتن «نمي‌دانم»، آن‌هم از سوي افراد تحصيلكرده كه «سر در كتاب» دارند، تف سربالا است و گوينده‌اش را بي‌اعتبار مي‌كند. با اين همه، سال‌ها بود آموخته بودم با اين قضيه راحت برخورد كنم و نگران قضاوت اين و آن نباشم. مرا به مقصد رساند. خواستم كرايه بدهم. نگرفت و گفت مهمان من باش. هر چه اصرار كردم. قبول نكرد. يادش بخير انسان شريفي بود. گرچه نتوانستم به پرسش‌هاي «حياتي» او پاسخ بدهم، اما سعي كرد در حد خودش به من لطفي كند.
يكي از مشكلات ما در مقام مدرس دانشگاهي يا طلبه حوزوي آن است كه همواره در معرض پرسش‌هاي مختلف و پرسش‌نماهاي عجيب و غريب افراد گوناگون قرار داريم. همواره از ما انتظار مي‌رود كه به آنها حتما پاسخ «درست» بدهيم. گفتن «نمي‌دانم» در اين فرهنگ نه تنها كارآمد نيست، افزون بر آن، نوعي كسر شأن به شمار مي‌رود و از اعتبار ما مي‌كاهد. گاه نيز چنان اين پرسش‌ها بي‌معنا به نظر مي‌رسد كه بهترين پاسخ همان «نمي‌دانم» است. با اين حال، در اين فضا غالبا درگير پاسخگويي مي‌شويم و چون بلد نيستيم، سخنان بي‌ربطي مي‌گوييم و همزمان يك فرهنگ غلط را تقويت و بازتوليد مي‌كنيم؛ انگار ما حل‌المسائل متحرك هستيم.
بخشي از فرآيند خودپايي اخلاقي و مسووليت شهروندي ما آن است كه براي دانسته‌هاي خودمان مرزي تعيين كنيم. در حالي كه به ديگران مي‌گوييم چه مي‌دانيم، با شهامت و بي‌پروا به آنها بگوييم كه چه «نمي‌دانيم» و اين «نمي‌دانم» را چنان تكرار كنيم تا براي مخاطبان عادي شود. هنگامي كه آرام آرام به «نمي‌دانم» گفتن عادت كرديم، اتفاق مهمي مي‌افتد. ديگران به دانسته‌هاي ما احترام بيشتري مي‌گذارند و باور مي‌كنند كه چه «واقعا» مي‌دانيم و اين خود بخشي از فرآيند اعتمادآفريني است. البته يك نتيجه ناخواسته ديگر هم دارد و آن اينكه باور نمي‌كنند كه «واقعا» نمي‌دانيم، بلكه تصور مي‌كنند داريم شكسته‌نفسي مي‌كنيم يا حوصله پاسخگويي را نداريم. به ‌حق گفته‌اند كه گفتن «نمي‌دانم» نيمي از دانشوري است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون