افغانستان در برابر گزينه صلح يا تجزيه
براي مثال در دهه ۱۹۹۰ ميلادي در پي خروج نظاميان شوروي از خاك افغانستان، با دخالت دولتهاي منطقهاي عملا جنگ داخلي ميان مجاهديني كه در شكست شوروي نقش بازي كرده بودند، آغاز شد. در خلال جنگ مجاهدين شمال و مجاهدين جنوب، تفكر طالبان از دل مجاهدين جنوب ظهور پيدا كرد و توانست با حمايتهاي خارجي بر كل افغانستان حاكم شود. در نتيجه افغانستان تنها در شرايطي ميتواند به دورنماي صلح و ثبات اميدوار باشد كه تضمينهايي مبني بر عدم مداخله خارجي دريافت كند. در واقع اين ايده در ميان گروههاي سياسي افغانستان پديد آمده است كه اگر افغانستان پس از خروج نظاميان خارجي به يك دولت بيطرف در امور منطقهاي و بينالمللي بدل شود، ميتواند از مداخلات بيثباتساز خارجي در امان بماند. شرايطي شبيه به دوران ظاهر شاه در افغانستان كه اين كشور را به يك كشور بيطرف در مسائل جاري بينالمللي تبديل كرده بود. اما رسيدن به اين هدف بسيار سخت و پيچيده و نيازمند مشاركت همه كشورهاي منطقه و عزم و اراده بينالمللي براي عدم مداخله در امور افغانستان است. اگر اجلاس استانبول موفق شود كه اين عزم و اراده بينالمللي را براي ايجاد صلح و ثبات در افغانستان به وجود بياورد و نقشه راهي براي مشاركت دادن طالبان در قدرت سياسي افغانستان به دست بدهد، ميتوان اميدوار بود كه آيندهاي براي صلح و آباداني در افغانستان ايجاد شده است. در شرايط حاضر افغانستان در مقطع بسيار حساسي قرار گرفته است كه يك تحول بزرگ در مقابل آن قرار دارد. اگر گروههاي سياسي و قدرتهاي منطقه و بينالمللي بتوانند به توافقي براي آينده افغانستان برسند، اين كشور ميتواند در مسير صلح و ثبات قرار بگيرد، اما اگر قرار باشد شرايط به همين گونه پيش برود، به نظر ميرسد كه در آينده جغرافياي جنگ از جنوب و شرق افغانستان به شمال انتقال پيدا ميكند و چه بسا تنها مسير پيش روي افغانستان تجزيه به دو كشور در شمال و جنوب در قالب خراسان و پشتونستان باشد.