يكي براي همه، همه براي يكي
محسن آزموده
سال هفتاد و نه، خواهر يكسالهام ناگهان دچار بيماري شد و در عرض دو هفته از دنيا رفت، ضربهاي تلخ و دردناك به خانواده كه گذشت بيست و يك سال هنوز زخمش را ترميم نكرده. همان روزها، يكي از بدترين و به نظرم نادرستترين حرفهايي كه از جانب دوستان و آشنايان در جهت تسليبخشي ميشنيدم، اين بود كه «حالا اينقدر سخت نگير، يك بچه كوچك بوده، سني نداشته...» تنها كسي كه متوجه عمق فاجعه و تلخي آن بود، دوست و همكارم بود كه خودش هم چند سال پيشتر فرزند كوچكش را در سن و سالي مشابه از دست داده بود.
اين روزها در يكي از كارزارهاي جمعي براي كار خير، نمونه كودكي مطرح شده كه گويا به بيماري لاعلاجي مبتلاست و والدينش در فضاي مجازي از خيرين براي گردآوري مبلغي گزاف، تقاضاي كمك كردهاند. در شبكههاي اجتماعي بحثها در اين زمينه داغ است كه آيا بايد براي گردآوري هزينهاي بسيار زياد چند صباح زندگي بيشتر اين كودك تلاش كرد يا خير. در يكي از واپسين اظهارنظرها، خانم زهرا مشتاق، كه خود از فعالان ساعي و كوشا در امر خير است، يادداشتي در صفحه آخر روزنامه شرق(شنبه، 28 فروردين 1400) نوشته و منتشر كرده با اين عنوان كه «آيا ما سنگدليم؟»
ايشان در اين يادداشت با تشريح وضعيت پزشكي اين كودك و توضيح اينكه احتمالا همه تلاشها براي نجات جان او ناكام است، نوشته:«تلاش براي جمعآوري رقمي بالغ بر 50 ميليارد تومان و تهيه دارويي كه درمانكننده نهايي نيست، يك تصميم غلط و ناآگاهانه است». خانم مشتاق اين اقدام را عملي احساساتي و «به دور از تعقل» توصيف كرده و با تاكيد بر نمونههاي زياد تلاشهاي ناكامي از اين دست به دشواريهاي تامين منابع مالي توسط خيرين و كنشگران اجتماعي در اقداماتي چون تهيه آذوقه و ساخت مدرسه و درمانگاه و خانه بهداشت، اشاره كرده و نتيجه گرفته كه «اخلاق و اعتماد ياريدهندگان چنين فراخوانهايي، حكم ميكند در چگونگي استفاده از اين منابع مالي با مسووليتپذيري و دقت بسيار، بهترين و موثرترين تصميم اتخاد و عملي شود نه احساسيترين آن».
از اين خلاصه روشن ميشود كه مبناي استدلال خانم مشتاق در اين انتخاب اخلاقي، رويكرد «پيامدگرايانه كمّي» است، يعني زماني كه گزينههاي روي ميز فراوان و امكانات محدود است، حساب و كتاب كنيم و بر اساس دانش احتمالات گزينهاي را برگزينيم كه احتمال ثمربخشي بيشتري دارد و خير بيشتري را به تعداد بيشتري ميرساند و از اتلاف منابع براي نمونهاي كه استقرا نشان داده نتيجهاي در بر ندارد، چشم بپوشيم. البته درباره تك تك كلمات و جملات مورد استفاده ايشان و برداشت ما از آنها ميتوان ساعتها بحث فلسفي كردكما اينكه فيلسوفان اخلاق چنين كردهاند. ضمن آنكه رويكردها درگزينش يك فعل به پيامدگرايي با تفسير كميگرايانه خلاصه نميشود. براي مثال ميتوان با رويكرد وظيفهگرايانه كانتي گفت در هر انتخاب اخلاقي در نهايت بايد انسان به مثابه انسان مبنا باشد، امري كه آن را با عدد و رقم نميتوان محاسبه كرد يا فضيلتگرايانه گفت كه اگر مراد از تمام كنشهاي بشري در طول تاريخ، زندگي خوب است، تفاوتي ميان زندگي دو ماهه يك كودك با سالها زندگي صدها انسان ديگر نيست و همه حق حيات دارند و مقايسه كمي و حسابگرانه از اساس غلط است؛ گو اينكه در مورد كنوني، موضوع انتخاب مشخص و معين يك زندگي در برابر دو يا چند زندگي مشخص ديگر نيست و البته نه والدين آن كودك و نه ساير داعيان به اين امر خير، ديگران را مجبور به مبادرت در اين عمل نكردهاند.
ديگر آنكه دركنش اخلاقي و اصولا هر عمل انساني، احساسات و عواطف دخيل هستند و نبايد ديگران را به علت احساساتي عمل كردن، محكوم كرد و كار آنها را بيمسووليتي خواند. دعوت به عقلانيت و خردورزي در همه كنشهاي بشري، توصيهاي بجاست اما انحصار عقلانيت در مبناي استدلالي ما-در اينجا پيامدگرايي كمّي- درست نيست و نميتوان بر اساس آن حكم به «غلط بودن» كار ديگران و «ناآگاهي» ايشان داد. قطعا كسي كه 20 ميليون پول به نمونهاي مشابه كمك ميكند، آنقدر عقل دارد كه متوجه باشد، ميتوانسته پولش را صرف امور ديگري كند و لابد براي انتخابش استدلال دارد. ضمن آنكه در فراخوانهايي چنين، افراد مجبور نيستند و هر كس ميتواند و حق دارد با استدلال خود به اين ماجرا كمك كند يا خير.
ژان پل سارتر، در واپسين سطوركتاب كلمات نوشته: «تمامي يك انسان، از تمام انسانها ساخته شده و برابر كل آنها ارزش دارد و ارزش هر يك از آن همه با او برابر است». جملات فيلسوف را ميتوان به همه موجودات زنده (چنانكه طرفداران حقوق حيوانات ميگويند) و بلكه همه موجودات تسري داد و قائل به «حق بودن» براي همه موجودات شد. البته اين آرماني بسيار دوردست است و كماكان انسانها، با استدلالهايي متفاوت يا خودخواهي، به گونهاي ديگر عمل ميكنند اما در نظر داشته باشيم، «حق بودن» براي همه موجودات محفوظ است و ما حق نداريم (ولو روي كاغذ) با استدلال حسابگري آنها را از تلاششان براي بقا محروم كنيم، اگرچه گاهي در عمل ناگزير از انتخابهايي مشابه ميشويم. مهم آن است كه ناچاري خود را به قاعدهاي انحصاري بدل نكنيم و به پيامدهاي نگاه انحصارگرايانه بينديشيم. بسياري در تاريخ با استدلالهاي پيامدگرايانه كمّي مشابه و البته با نيت خوب به از بين بردن بيماران لاعلاج و انسانهاي با توانايي كم توصيه كردهاند.