زيستن براي خوردن؟
مهدي نيكوئي
نقش غذا در زندگي چيست؟ در اقتصاد؟ در فلسفه؟ در برنامهريزيهاي شخصي و شايد در ارتباط با جهان بيرون؟ غذا يكي از چند عامل محدودي است كه بر تمام زندگي و روابط ما اثر گذاشته است. نميتوانست از فكرش بيرون بيايد. در نهايت به يك سوال ميرسيد: زيستن براي خوردن يا خوردن براي زيستن؟
نميتوانست به خودش دروغ بگويد.
روزگاري طولاني، خودش هم هوادار خوردن بود. با آنكه يك زمان شغل و درآمد خوبي داشت، پس از خروج از رستورانها آسوپاس شده بود. تا زماني كه به دنبال دلايل وگان شدن خويش برنيامد، اهميت غذا را به چالش نكشيده بود.
البته غذا هنوز برايش بسيار اهميت داشت و شايد به لطف وگان شدن، حتي قواي بويايي و چشايياش هم قويتر شده بودند. ميتوانست با عطر يك سيب مدهوش شود، با رنگ گيلاس به هيجان درآيد و رايحه پوست نارنگي روحش را به پرواز درآورد.
اما باور نميكرد معناي زندگي در خوردن باشد. بعيد بود «آمدنم بهر» خوردن باشد. شايد ديگران مثل او فكر نميكردند. هنوز در نتيجه تفكرِ «زيستن براي خوردن» اغلب تبليغات وگانيسم، حول غذا شكل ميگرفت. هنوز غذا نه حتي از نظر سلامتي بلكه از نظر لذت بردن از زندگي معنا داشت.
وفور صفحات آشپزي وگان در اينستاگرام يا وبسايتهاي اينترنتي حقوق حيوانات، محيطزيست و حتي سلامت شخصي را در حاشيه برده بودند.
نتيجه تا حدي مشخص بود. بسياري از كساني كه از وگانيسم استقبال ميكردند، شيفته غذاهاي بسيار متنوعتر و خوشرنگتر و خوشرايحهتر آنها شده بودند.
اكنون ميتوانستند هم از كبابشان لذت ببرند و هم از غذاهاي وگان جديد. برخي هم حتي حاضر به اين تجربه جديد نبودند. ميگفتند: «نميتوانم خودم را از لذت غذا محروم كنم.» علاوه بر حيوانات، براي اين دسته هم دلسوزي ميكرد.
زندگي يك فرد چقدر بايد پوچ باشد كه معنايش را در خوردن بجويد؛ آن هم در خوردني كه حداكثر 15 دقيقه است و به خاطرش حيوانات و محيطزيست فدا ميشوند.