رِموس و رومولوس
مرتضي ميرحسيني
اولينبار افسانه شكلگيري شهر رم را كه گويا به چنين روزي از سال 753 قبل از ميلاد مسيح برميگردد در جلد دوم كتاب تاريخ آلبر ماله خواندم. افسانهاي كه در آن هم شباهتهايي به قصه تولد موساي نبي ديده ميشود و هم به حكايت پسران آدم كه يكي از آنان ديگري را كشت.
البته ماله روايت خود را از روي نوشتههاي تاريخ تيتليو بازگو ميكند كه ماجرايش چنين است: «مردي به نام نوميتر از نسل يكي از قهرمانان جنگ تروآ، در صلح و صفا بر سرزمين كوچك آلبا لونگا حكومت ميكرد.
اما برادرش آموليوس به مخالفت با او برخاست و تخت شاهي را غصب كرد. براي تضمين فرمانروايي خود و فرزندانش، نزديكان نوميتر را هم كشت.
اما رِآ سيلوا دختر نوميتر كه از مارس (ايزد جنگ در اساطير رومي) باردار بود قبل از مرگ، در زندان دو پسر به دنيا آورد كه يكي را رِموس و ديگري را رومولوس ناميد. آموليوس اين دو نوزاد را – البته داخل گهوارهشان – درون رودخانه تيبر انداخت و مادرشان را هم سر به نيست كرد. دو نوزاد، برخلاف آنچه آموليوس انتظار داشت در رودخانه غرق نشدند و گهواره آنان جايي در مسير به ساحل رسيد.
مادهگرگي كه براي خوردن آب، لب رودخانه ايستاده بود صداي نالههاي اين دو را شنيد و به آنان نزديك شد.
چون ديد كه بچهها گرسنهاند به آنان شير داد و با ليسيدن آنان را نوازش كرد. بچهها آرام گرفتند و از مرگ قطعي نجات پيدا كردند. كمي بعد يكي از نگهبانان اصطبل سلطنتي كه هنوز به نوميتر وفادار مانده بود از راه رسيد، بچهها را با خود برد و نگهداري از آنان را به زن خود سپرد.
بچهها به دور از چشم آموليوس در اين خانه بزرگ و به مردان نيرومندي تبديل شدند. بعد كه گذشته و تبار خود را شناختند، آموليوس را كشتند و تاج و تخت پدربزرگشان را پس گرفتند. پدربزرگ – كه گويا هنوز زنده و تازه از زندان رها شده بود – به پاس اين خدمت، منطقهاي موسوم به تپههاي هفتگانه را به آنان بخشيد و اين دو «تصميم گرفتند شهري در آن مكان بنا كنند و براي اينكه معلوم شود كداميك حق دارند اسم خود را به شهر بدهند توافق كردند كه از پرواز مرغها تفال بزنند.»
ميگويند 6 كركس به سمت رِموس و 12 كركس به سوي رومولوس پرواز كردند و از اينرو چنين استنباط شد كه خدايان، رومولوس را به رِموس ترجيح ميدهند.
او قبل از هر چيز محوطه شهر خود را مشخص كرد و با كسب اجازه از خدايان، آنجا را حريم خودش خواند. اما رِموس تصميم خدايان را نپذيرفت، برتري برادرش را انكار كرد و حريم او را زير پا گذاشت. رمولوس كه از اين اهانت خشمگين شده بود، برادرش را كشت و فرياد زد: «كسي كه از حصار شهر من تجاوز كند اينچنين كشته خواهد شد.»
خلاصه اينكه فقط يكي از اين دو باقي ماند و شهري كه چندي بعد در آن مكان شكل گرفت به اسم او نامگذاري شد. رومولوس هم پايهگذار شهر رم بود و هم اولين شاه آن. او گروهي از مردم از همهجا رانده را در شهر خود پذيرفت، با اقوام همجوار آميخت، اولين قوانين را نوشت و سنتهايي را ايجاد كرد كه نسل پشت نسل در آن سرزمين باقي ماند.