دختِ هاجرو در جنگل حرا
جابر تواضعي
برنامه بعدي ديدن جنگلهاي حرا با قايقهاي گشتي است. يك جاشو اينجاست با صورت فتوژنيك آفتابسوخته كه جان ميدهد براي گپ زدن و عكس گرفتن. مجالش اما نيست. براي سفر تحقيقي مردمشناسي بايد تعداد آدمها كم باشد و اختيار برنامه دست خودت باشد كه كي كجا بروي و چه كني و چقدر بماني.
سوار قايق كه ميشويم، دوباره شيطنتم گل ميكند. حس ميكنم الان وقت خوبي است براي انتقام خفقان ناخواسته اتوبوس. روي قايق ضرب ميگيرم و «سي دختِ هاجرو» ميخوانم. چند تا از بچهها دست ميزنند. ولي كسي جسارت دم گرفتن ندارد. قايقي كه شيرينكار و شركا توش نشستهاند، غمزهكنان از كنار ما رد ميشود و به من چشمغره ميروند. وانمود ميكنم نميبينم. ولي بچهها به سبك اخراجيها «خلبانان، ملوانان» ميخوانند. اينجا فضا بسته نيست و ميتوانند خيلي راحت راهشان را از ما اهل نار جدا كنند.
وسط تالاب كه گويا اسمش آذين است، راهمان از هم جدا ميشود. هيچ خانمي هم در قايق ما نيست. فرصت مناسبي است كه بعضي از عناصر معلومالحال و هوسباز گروه كه هوس آبتني كردهاند، شيرجه بزنند وسط تالاب. قايقران اطمينان ميدهد كه اينجا هيچ خطري كسي را تهديد نميكند. يكي از بچهها برگهاي حرا را امتحان ميكند و ميگويد ترش است. من مصدومم و همين كه با كتف آسيبديده روي قايق ضرب ميگيرم، يعني نهايت جانفشاني. كار ديگري لازم نيست بكنم؛ نه شنا، نه امتحان برگهاي حرا.
تا جلوي مسجد جامع شهرستان سيريك براي نماز پياده شويم، يك چرت ديگر زدهام. نماز جمعه تمام شده و همزمان با ورود ما امام جماعت هم از مسجد خارج ميشود. ولي گويا لابهلاي خطبهها ذكر خير ما هم بوده و همه براي آمدن ما توجيه شدهاند. شوخيشوخي انگار حضور ما در منطقه يك اتفاق محسوب ميشود. در صف دستشويي و وضو ميبينم با اينكه زنها برقع دارند و توي پوشش سفت و سختند، لباسشان رنگيرنگي و خوشنقشونگار است. اين يعني ميشود در عين حفظ حجاب، تنوع داشت و ارزشهاي بومي و منطقهاي را هم حفظ كرد. تا وضو بگيريم، به تهمانده شربت آبليمويي ميرسم كه سرباز شيرازي آن را با نيت شيريني روز آخر خدمتش بين نمازگزاران پخش ميكند. روغنچراغ ريخته را نذر امامزاده كردن و از كيسه خليفه بخشيدن يعني همين. بعد نماز ميرويم فرمانداري سيريك براي ديدار با فرماندار و شهردار و بزرگان شهر و يكي از اهالي فرهنگ آنجا كه اسمش يادم نيست. اين يعني شوخي و جدي حضور ما در منطقه يك حادثه محسوب ميشود. خسته و تشنه و گرسنهايم. ولي قبلش بايد محضر جناب ميزبان را كه جناب فرماندار باشد، درك كرد. روي ميز كنفرانس براي هر سه نفر يك فلاسك چاي گذاشتهاند كه كارمان راحت باشد. چايش جوشيده. ولي زور خستگي آنقدر زياد است كه همين چاي جوشيده هم كلي ميچسبد. فكر ميكنم آقاي خوشصحبتي كه مدير جلسه است، مدير روابط عمومي فرمانداري است. ولي بعد معلوم ميشود ايشان شهردار هستند. كمي از سوابق منطقه صحبت ميكند. ميگويد اسم قديم سيريك بيايان بوده و حجم معاملات تجاري مكران در حال حاضر يكسوم حجم معاملات دوره پهلوي است و يكچهارم دوره قاجار. معلوم است كه شرايط اينجا شرايط ويژهاي بوده. وگرنه اسپانياييها و پرتغاليها بيكار نبودهاند كه بلند شوند بيايند اينجا و هي براي خودشان قلعه بسازند.
ادامه دارد