گنجي به نام «كداك»
آلبرت كوچويي
براي نسل ما، نسل كودكان و جوانان در دهههاي بيست و سي خورشيدي عكس از تقدس خاصي برخوردار بود. عكسهايي كه با دوربينهاي، ابتدايي كداك و آگفا آمدند و بعد با دوربينهاي حرفهايتر، در دهههاي بعد البته.
دوربين كداك، از نخستين نسل دوربينهايي بود كه در دهه سي، برادر بزرگم، به خانهمان در آبادان آورد و همچون گنجينهاي، جايي فاخر و مناسب در كنج اتاق برادر
پيدا كرد.
همه لذتهاي خيالانگيز خواهر و من، در سالهاي چهارده-پانزده سالگي دست زدن، به اين كداك بود. كداكي با عكسهاي سياه و سفيد، در آلبومها، با مقواهاي سياه كه چهارگوشه آنها، با چسب و مثلثهاي سه گوش، چسبيده ميشد.
عكسهايي از دهه بيست و سي با آن ژستهاي مكش مرگ ما، اخمها و ترشروييها و چهرههاي جدي در برابر دوربين. در نگاهي به عكسهاي آن دوران، ميبينيد كه چهرهها، همه جدي و گرفته است، انگار، در مكاني مقدس و شگفتآور، حضوري رمزآميز دارند. دهههايي چند پاييد تا نسل دوربينهايي كه نگاه از بالا به سوژه ميانداختيد و حالا از پشت چشمي، تصوير را ميديديد. آن سال، مثل هميشه، تابستان داغ آبادن آمد و با آن، البته كه تعطيلات مدرسهها، در پايان سيزده نوروز سال 38 يا 39 بود كه بايد با خواهر، راهي همدان و اروميه ميشديم. خواهر با فرزندانش و من به روياي گذراندن تعطيلات در راديو رضاييه آن هنگام. همه تعطيلات تابستان را با توليد برنامههاي راديويي براي همه طول سال كه بايد در آبادان، به درست و مشق ميگذراندم، سر
ميكردم.
آن روز، دل به دريا زدم و از برادر، دوربين كداكش را خواستم تا عكسهايي از خود و خانواده خواهر در اروميه بگيرم، چون عزيز دردانه خانواده بودم. دوربين را با گفتن جان تو و جان كداك، به
من داد.
در كوپه قطار خرمشهر به تهران دانستم، چه خطايي كردهام. حالا ديگر، همه گشت و گذارم را پاي مراقبت از دوربين بايد ميگذاشتم و چنين شد كه آن تابستان زهرمار من شد كه در مراقبت از آن دوربين «كداك» گذشت و آن را بدون لك يا خشي البته با دهها عكس با فيلم موسوم به 110، به آبادان به برادرم رساندم. هنوز خروارها عكس براي من از آن هنگام
مانده است.
حيرت من وقتي است كه ميبينم، عكس اكنون بازيچهاي شده است كه به گوشيهاي تلفن هم راه يافته و هر كسي با فشار يا لمس يك نشان خروارها عكس، ثبت ميكند. هانري كارتيه برسون، عكاس فرانسوي كه عكسهاي سياه و سفيد و حادثهاي او، سرآمد عكاسي در جهان است، ميگفت: هميشه در پي يافتن آن لحظه دلخواه در عكس بوده است. لحظه دلخواه در يك حادثه. به گونهاي يعني در پي كشف آدمها بود.
آدمهايي كه در لحظههايي، خودشان هستند. هانري كارتيه برسون، عكاس انسانگرا و استاد عكاسي صريح و بيپرده. او رنگ، در عكس نفرت داشت. آن را دروغ ميخواند. عكس را بدون تعيين رنگ و نقش دوست داشت. ويليام اگلستون در تحليلي بر عكس و عكاس ميگويد: عكس، دروغ نميگويد.
اگلستون ميگويد: اما موج جريان عكس در شبكههاي اجتماعي، عكس را به دروغگويي وا داشته است. موج عكسهايي كه براي خوشايند ديگران گرفته ميشود. اينكه با نگاه به خيل عكسها در شبكههاي اجتماعي با خود ميگويم، بايد مثل عكسهاي سياه و سفيد برسون، صادق و رو راست بود؛ مثل يك عكس سياه و سفيد.