خدايا داشتم فكر ميكردم كه چرا نميتوانم دلم را به تو بسپرم؟
سيدمحمدعلي ابطحي
يكي يكي به عوامل دوري از تو فكر ميكنم:
نكند فكر ميكني كلا دروغ ميگويم تو را دوست دارم، طردم كردي
يا اينكه ديدي من شكرگزار نعمتهاي تو نيستم، من را محروم كردي
نكند چون مرا در جمع فرهيختگان و دانشمندان نديدي، ذليلم كردي؟
يا ميبيني آدم غافلي شدهام، از رحمت نااميدم كردهاي
يا ميبيني دمخور آدمهاي علاف شدهام، من را با آنها تنها گذاشتهاي
اصلا شايد خودت دوست نداري صدايم را بشنوي، دورم انداختهاي؟
به خاطر گناهانم و جرمهايم مكافاتم ميكني؟
ديدي اينقدر بيحيا شدم مجازاتم كردي؟
خدايا با همه اين حرفها
مگر دفعه اولت هست كه ميخواهي عفو كني؟
اگر من را هم ببخشي مثل همه آنها كه تا حالا بخشيدهاي، چه ميشود؟
كرم و لطف تو كه خيلي بزرگتر از اين است كه روي مقصرهايي مثل من رو كم كني
من به خودت قسم به در خانهات برگشتهام
از غضب تو به خودت فرار به جلو ميكنم
ميدانم كسي كه دل به تو بسته، نااميدش نميكني
فضل و رحمتت كجا و گناهان من كجا؟
يعني به خاطر گناهانم ميخواهي ذليلم كني؟
من خيلي كم و كوچكم
قابل اين نيستم كه حتي عذابم كني
عفوت را به من صدقه بده
توبيخم نكن به خاطر گل روي خودت
يا حق