تراژدي دلي اسكندر
مرتضي ميرحسيني
اگر تاريخ كشورمان را كتابي قطور ببينيم در آن فصلهايي هست كه كمتر كسي آنها را ميخواند و حتي از وجودشان اطلاع دارد. يكي از اين فصلها، دوره زندگي اسكندربيگ قراقويونلو است كه در مقطعي از سالهاي منتهي به دوران صفوي، موسوم به عصر تركمانها ميزيست و حدود دو دهه بر بخشهاي وسيعي از غرب ايران حكومت كرد. آن زمان تيموريان بر نواحي شرقي ايران سيطره داشتند و براي تسخير نواحي غرب ميكوشيدند. اسكندر يكي از 5 پسر قرايوسف تركمان بود و جنگ و رقابت با تيموريان را از پدرش به ارث برد. به بيباكي و زورِ بازو شناخته ميشد و به نوشته برخي منابع تاريخي، شجاعترين و قويپنجهترين جنگجوي زمان خودش بود. البته ويژگيهاي لازم براي فرماندهي و سياستورزي را نداشت و بسيار عجول و بيتدبير بود. به قول عبدالحسين زرينكوب:«تندخويي، شتابكاري و سبكسري بر احوالش حاكم بود. بعضي از اهل عصر او را ديوانه خواندند- دلي اسكندر- كه ظاهرا اين نام آيينه سيماي واقعي او بود.» براي حفظ قلمرو خود-كه آذربايجان مركز آن بود- چند بار با شاهرخ تيموري جنگيد و هر بار شكست خورد اما باز به صحنه برگشت و آنچه از دست داده بود را پس گرفت. تا زماني كه برادرانش مطيع و متحد او بودند، زور شاهرخ تيموري به او نميرسيد و در حذفش ناكام ميشد. حتي ميگويند بيشتر فرماندهان سپاه شاهرخ از ترس اسكندر از جنگ در آذربايجان و پذيرش امارت آن نواحي طفره ميرفتند. اما بعد شرايط تغيير كرد. به نوشته حسين ميرجعفري در كتاب تاريخ تيموريان و تركمانان «شاهرخ بهرغم پيروزيهايي كه به دست آورد، پي برد كه قادر به از ميان برداشتن حكومت قراقويونلوها نخواهد بود. پس درصدد برآمد از رقابت و منازعات ميان فرزندان قرايوسف استفاده كند؛ لذا به برادران اسكندر اعلام كرد در صورتي كه(به اسكندر پشت كنند و به جايش) او را به عنوان متبوع و شهريار خود به رسميت بشناسند، آنها را حكمران همان منطقهاي كه هستند، باقي خواهد گذاشت.» چنين بود كه اسكندر تنها ماند و بسياري از اقوام و متحدانش را- به نفع شاهرخ- از دست داد. اما باز، نه تسليم شد و نه از ادعاهايش چشم پوشيد.گاهي در جنگها پيروز ميشد و گاهي شكست ميخورد اما كسي در نبرد تن به تن حريف او نبود و ميگويند دليرترين مردان هم از مقابلش ميگريختند. حتي چند بار به تنهايي، صف انبوه دشمنانش را شكست و از مهلكه جان به در برد. البته مردي مستبد بود و حادثه به حادثه، عده بيشتري را از خود ميراند و حلقه اطرافيانش مدام كوچك و كوچكتر ميشد. سرانجام در جنگ با يكي از برادرانش در قلعه النجق(در نخجوان) به محاصره افتاد و همانجا كشته شد اما نه به دست دشمنانش كه در ماجرايي تلخ و خانوادگي. يكي از پسرانش به نام قباد عاشق يكي از زنان او به نام ليلا شده بود و اين دو كه باهم سر و سرّي پيدا كرده بودند براي قتل اسكندر دست به يكي كردند. «شبي از شبها آن زن شمشير و خنجر شوهر را از او پنهان كرد و بدينترتيب قباد به دستياري آن زن و 40 تن از امرا، شبي كه اسكندر در بسترش خفته بود، او را به قتل رساندند.» اسكندر به سال 817 خورشيدي در چنين روزي كشته شد.