خيزش مه 1968 پس از 53 سال
درسهايي براي امروز
محمد ميلاني
53 سال از جنبش اعتراضي مه ۱۹۶۸ فرانسه، مشهور به انقلاب دانشجويان ميگذرد. انقلاب كه نه! جنبش دانشجويي! بله؛ جنبش دانشجويي. ليكن اين جنبش آنقدر بزرگ و درعين حال اثرگذار بود كه از آن خواه ناخواه به انقلاب ياد و تعبير ميشود. جنبشي اعتراضي كه توسط دانشجويان شهر پاريس آغاز شد و در مدت كوتاهي پس از اشغال دانشگاههاي برتر و مهم شهر پاريس و البته توجه ساير جريانهاي اثرگذار در حيات اجتماعي فرانسه آن روز نظير سنديكاهاي كارگري، جريانهاي سياسي چپ و از همه مهمتر اساتيد دانشگاهي در قامت فيلسوفان مطرح غربي و روشنفكران فرانسه آن روز در قامت فعالان برجسته مدني و اجتماعي تبديل به خيزشي اثرگذار شد كه به آن خيزش اعتراضي مه 1968 فرانسه يا بهتر بگويم اروپا ميگويند.
اهميت و جلوهاي جهاني در قامت مه 1968
شايد نتوان باوركرد، ولي امروزه جريانهايي هستند كه بهشدت سعي دارند از اين خيزش جريانساز و آگاهيبخش به نحوي ياد كنند كه درواقع ياد نكردهاند و به نحوي جريان را توصيف كنند كه مزيد بر علتي بزرگتر باشد تا جريانهاي به وجود آمده فعلي در طول يك خط منطقي قرار نگيرند. اين اثرگذاري مه 1968 است كه نهتنها براي امسال بلكه براي سالهاي آتي نيز ميتواند اثرگذار و درسآموز باشد. اصالت اين خيزش به برادري و مساوات اجتماعي مربوط ميشود. به امتزاج طبقههاي اجتماعي فارغ از هرگونه الگوگرايي و تبختر اجتماعي ارتباط دارد و از اين روي است كه مه 1968 به هيچ عنوان امري ساده نيست. يك جاي تاريخ قرن بيستم و درجايي كه پايتخت فرهنگ و ادب اروپاي مترقي محسوب ميشود بنابرآن شد تا از الگوي اجتماعي برابري يك شكل خاصي از انسانيت اجتماعي خلق شود كه شد. اگرچه هيچوقت عموميت و سيطره جهاني نيافت يا جامعهاي تحت لواي آن به صورت كامل قرار نگرفت؛ ليكن خيال يا تصور آن يا هرچيز ديگري كه ميخواهيد نامگذاري كنيد به وجود آمد و ديده شد و اين چيز كمي نبود و نيست. در جهاني كه همه دستها برآنند تا طبقهسازي كنند و ميان نوع بشر فاصلههاي متدي و فكري بيندازند اين مهم براي ساعاتي تجربه شد و اين خودش ميتواند دستاوردي عظيم براي انسان اجتماعي مدرن در قرن بيستم باشد.
فرانسه هميشه آرمانخواه، پس از خيزش
مه1968
موج جديد اعتراضات عليه سياستهاي دولت فعلي فرانسه يعني امانوئل مكرون از روز شنبه ۱۷ نوامبر ۲۰۱۸ در اعتراض به تصميم دولت به افزايش قيمت سوخت چند سال پيش آغاز شد. از همان ساعتهاي اوليه و همزمان با افزايش تدريجي جمعيت و حمايت تشكلهاي مختلف صنفي از آن به عينه يادآور خيزشي مشابه براي آن دسته از پيرمردان و زناني بود كه در سال 1968 روزهاي جواني و نوجوانيشان را ميگذراندند. به تعبير بسياري از شبكههاي تلويزيوني و از جمله روزنامههاي برتر فرانسوي نظير فيگارو و روزنامه فرانسوي زبان «اومانيته» كه در سال 1904 توسط حزب كمونيست فرانسه راهاندازي شد و يكي از روزنامههاي اثرگذار فرانسوي با گرايش چپ اما مستقل ميباشد؛ به جرات نشانههاي مه 1968 را در اين خيزش ميديدند و مدام تفسيرهايي در راستاي اين مطابقت نيز ارايه ميدادند. دقيقا بازخواني چنين اتفاقات و رخدادهايي مهم است كه يكبار ديگر آدمي را به اين سمت و سو سوق ميدهد تا بار ديگر و البته متفاوت با هربار ديگر خيزش 1968 را طوري تحليل و تاويل كند تا درسي ديگر از درون ذات آن بيرون بيايد. ظاهر جريان دانشجويان در اعتراض به قوانين خوابگاههاي دانشجويي كه خوابگاههاي دختران و پسران را از هم جدا ميكرد و همچنين دستگيري اعضاي «كميته ويتنام» كه به جنگ ويتنام معترض بودند، دست به اعتراض و اشغال دانشگاه نانتر يا همان دانشگاهي كه در آن ايام به پاريس10 معروف بود، بزنند. جنبش كارگري كه ابتدا مخالف حركت دانشجويان بود ليكن به اين جنبش پيوسته و در تظاهرات و اعتصاب ۱۳ مه ۶۸ كه بزرگترين اعتصاب قرن بيستم نام گرفته است، بود. اين روزهاي ابتدايي جريان بود و هنگامي كه اين روند با خشونت و درنهايت اوج گرفتن اعتراضات حتي تا كشته شدن7 نفر و زخمي شدن بالغ بر دو هزار نفر شد، گويي رسالت واقعي اين جنبش نيز تازه آغاز شده بود؛ خيزشي كه اگرچه بسياري از مطالبات صنفي كارگري و دانشجويي آن از سوي دولت وقت كاخ اليزه مورد موافقت قرار نگرفت اما تا مغز اعتراضات دانشجويان برزيلي، آلماني، ايالاتمتحده، ژاپن و چكسلواكي در سالهاي بعد نيز رخنه كرد. بسيار تجمعات و درگيرهاي دانشجويان كرهجنوبي در دهههاي 80 و 90 را نيز بيتاثير از اين جريان و خيزش نميدانستند. هرچند كه ماهيت آن اجتماعات و درگيرها نيز به وضعيت شهريه دانشگاهي و كاهش سرويسهاي خدماتي دولت در دانشگاهها ارتباط داشت.
روشنفكران و خيزش مه1968
شكل جنجالي اين خيزش بيشتر از آنچه رخ نمايان كرده بود، در تفسير روشنفكران و اساتيد برجستهاي نمود جهاني يافت كه حالا در عالم فكر و انديشه چهرههايي سرشناس و اثرگذار تلقي ميشدند. ازقضا همين رويكرد به خيزش مه 1968 بود كه اين جريان اعتراضي را بسيار متفاوت از ساير جريانهاي قرن بيستمي كرد و در عين حال رنگ و بويي فكري- عملگرايي به آن ميبخشيد. فيلسوف جامعهشناس معروف فرانسوي ريمون آرون خيزش و پيامدهايش را منفي ارزيابي كرده و نگران آن بود كه اين جنبش وجهه فرانسه را در ميان كشورهاي ديگر تخريب كند، تاريخ عكس اين ماجرا را نشان داد و مه 1968 فرانسه همانند واقعهاي مثبت و آزاديخواهانه در افكار روشنفكران كشورهاي جهان نقش بست. روشنفكران چپگراي فرانسوي همچون ژان پل سارتر و سيمون دوبووار اگرچه حركت را تاييد كردند و نيز به صورت نمادين حتي درآن شركت كردند اما به تعبير ادگار مورن: سوربن به عنوان نماد ارزشمند اين جنبش تنها 24 ساعت توسط دانشجويان اداره شد، چراكه آنها ميخواستند حياط دانشگاه سوربن را به سكوي پرتاب موشك انقلاب تبديل كنند.
جنبش مه 1968 فرانسه اگرچه صبغه جهاني داشت و براين مبنا نيز اذهان اثرگذارجهاني را به خود معطوف كرد اما اين به صرف پيام جريانسازي خيزش مه 1968 فرانسه نبود. از قضا ضمايم اثرگذار ديگري نيز لازم بود تا بتوان بر آنها استناد كرد كه بالطبع خيزشي تا به اين حد گستره متصف به آنها بود. براي ما نيز پس از قريب به 53 سال فاصله تاريخي توجه به چنين آثار و مشتقاتي است كه ميتواند چنين جرياني را اثرگذار و الهامبخش بداند.
جنبشي ماركسيستي اما نه ماركسيستي
آن روزها هرجوان آرمانخواهي چه در دانشگاه، چه در آتليه هنري و چه شاغل در كارخانه؛ خود را چپ ميدانست. جريان چپ مبتني بر گفتماني ماركسيستي و مشتقات آن، براي نمونه خوانش مائوئيستي يا آلتوسري از ماركس كه درنهايت به برابري و مساوات درجامعه و ايجاد زمينههاي بروز جامعهاي بيطبقه عاري از هرگونه نفوذ كاپيتاليسم تخت نفوذ سرمايهداري لجامگسيخته منتهي ميشد. اما هرگز نميتوان اين جنبش را با خطكش ماركسيستي «مبارزه طبقاتي» تبيين كرد. به نظر بسياري از تاريخنگاران و منتقدان اجتماعي، بيش از بيعدالتي و شكاف طبقاتي، اين ساختارهاي مبتني بر سلطه و اقتدار (اتوريته) بودند كه طغيان جوانان و كارگران را برانگيختند، چراكه جامعه فرانسه عملا به سمت گسترش رفاه نسبي و توزيع همگاني ثروت اگرنه بهطور مطلوب اما به صورت نسبي پيش ميرفت. نخستوزير فرانسه ژرژ پمپيدو كه بالذات شخصيتي ادبي و هنرمندي داشت و در جريان استقلال الجزاير مشاوره و توصيههاي فراواني نيز به ژنرال دوگل داده بود بيش از هر شخصيت برجسته سياسي ديگري پس از جنگجهاني دوم به كاهش تبعيضها و گسترش عدالت اجتماعي بها ميداد.
پس از پايان جنگ جهاني دوم، به بركت تكنولوژي پيشرفته و برنامهريزي علمي، جامعه فرانسه و البته ساير جوامع همرديف آن به رشد بالايي دست يافت و به رفاه مادي بيسابقهاي رسيده بودند. جوانان اما همچنان با ساختارهاي كهنهاي سروكار داشتند كه به آنها اجازه نميداد به تمامي از آسايش و رفاهي كه به دست آمده بود، استفاده كنند. بافت نوين جامعه كه به بركت رفاه مادي به دست آمده بود، فشار محافظهكاري اجتماعي و سنتپرستي فرهنگي را هر روز سنگينتر احساس ميكرد. به ويژه جوانان با خشم و خروش بر نظم كهنه ميتاختند و خواهان جامعهاي بازتر و شرايطي آزادتر بودند. بايد به اين مهم نيز توجه داشت كه جوانان اروپايي خاصه جوانان فرانسوي يا تحصيلكرده در فرانسه دراين قاعده موقعيت ممتازي داشتند و چه بسا تا به امروز نيز اين موقعيت كماكان محفوظ است.
از ميان برداشتهشدن تبختر منشعب
از وضعيت مالي
بافت نوين جامعه كه به بركت رفاه مادي (بالاخص در اروپا خاصه در فرانسه) به دست آمده بود، به شكل توسعهيافتهاي درحال افزايش بود. كاهش فقر در بين طبقات اجتماعي و همچنين ميل و گرايش به سپردهگذاري و پسانداز مالي در ميان طبقات كارگر نشان از بروز شرايط پابرجايي بود كه موجبات آرامش خاطر كارگرها را نيز فراهم ميآورد. در چنين شرايطي بود كه محافظهكاري اجتماعي و سنتپرستي فرهنگي هر روز سنگينتر احساس ميشد و جوانان با خشم و خروش بر نظم كهنه ميتاختند و خواهان جامعهاي بازتر و شرايطي آزادتر بودند. لايههاي آگاه و جوان طبقه كارگر بزرگترين نيروي تحول اجتماعي را تشكيل ميدادند. اما فرد كارگر همچنان «كارگر» محسوب ميشد و دولت و كارفرمايان همچنان با همان قلدري و تبختر پيشين به او نگاه ميكردند. تصور اينكه جنبش مه 1968 و همراهي چندين تشكل كارگري در راستاي ابطال چنين تلقي و رويكردي پيش ميرفتند. اگرچه تصورش دشوار است اما اين جنبش توانسته بود حتي در آن مدت كم اينچنين اثراتي مهم در فرهنگ كار و روزمره فرانسويها از خود باقي بگذارد. آلن تورن جامعهشناس برجسته فرانسوي كه در ايران با كتاب نقد مدرنيته شهرت مضاعفي يافت در اين خصوص نظري غالب دارد كه عملا ساير نظريهها و تحليلها را در زيرمجموعه خود قرار ميدهد. او در اين باره ميگويد: مه 1968 را سرآغاز ظهور جنبشهاي اجتماعي جديدي ميدانم كه جاي شكلهاي سنتي اعتراض را گرفتند و جامعه مدني را در برابر قدرت تكنوبوروكراتيك حاكم تقويت كردند. شكل تصوريافته تورن به عنوان يكي از جامعهشناسان برجسته قرن اگرچه ميتواند بيشتر سياسي از حيث توجه به امرسياسي در يك سامانه سياسي تلقي شود اما نبايد فراموش كرد كه تقابل جامعه سياسي با رويكردهاي اجتماعي البته از نوع اثرگذارش دو عامل حياتي هستند كه ميتوانند سعادت بشر اجتماعي يا به اصطلاح ارسطو مدنيبالطبع را شكل دهند. اتفاقي مهم و آرماني شايسته كه شايد ميرفت از مه 1968 جامعه عمل برتن كند!