به ياد او كه دلبسته توسعه ايران بود
محمدجواد نصراصفهاني
هجدهم ارديبهشت ماه امسال مصادف با هجدمين سالروز فقدان زندهياد دكتر حسين عظيمي است. دكتر عظيمي به عنوان يكي از پيشگامان توسعه در بين اقتصاددانان ايراني، توسعه را فرآيندي ميدانست كه طي آن جامعه از يك دوره تاريخي به دوره تاريخي بعدي منتقل و طي آن تمام ابعاد زندگي متحول ميشود. اين تحول در دو بُعد جداگانه اتفاق ميافتد: ابعاد فرهنگي و مديريتي و ابعاد فيزيكي و مادي. بر مبناي اين نگرش اولا توسعه امري اجتنابناپذير است كه عدم قبول آن منجر به سكون يك كشور در يك دوره تاريخي ميشود ثانيا نهايتي براي توسعه، قابل پيشبيني و هدفگذاري نيست زيرا آنچه منجر به پيدايش دوران مختلف تاريخي در يك جامعه ميشود، توسعه است. دكتر عظيمي توسعه را نه براساس شاخصهايي همچون درآمد سرانه و توليد دركشورها تعريف ميكرد بلكه توسعه را يك تحول جديد ميدانست كه براساس آن كشورهايي كه درگذار به دوره جديد موفق باشند، توسعهيافته وكشورهايي كه اين توفيق را به دست نياورند و به اندازه يك دوران تاريخي از حركت بشريت عقب بمانند را توسعهنيافته ميدانست. او توفيق در اين گذار و تحول تاريخي را درگرو بازسازي تمام نهادهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي يك جامعه ميدانست. با مطالعات گستردهاي كه در ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي كشورهاي توسعهيافته انجام داده بود، وجه اشتراك تمام اين كشورها را فرهنگ علممحوري و فرهنگ انسانمحوري ميدانست. او معتقد بود:«در تمدن جديد اصل بر برابري، آزادي و اصالت فرد است و هويت يگانه هيچ انساني نبايد مورد تهاجم قرار گيرد. اگر اين تهاجم صورت گيرد، تمدن جديد قابل ساخته شدن نيست. ظرفيت تمدن جديد متكي بر تكتك انسانهاست. يعني اگر ما بتوانيم شرايط شكوفايي تكتك انسانهايمان را فراهم كنيم،توسعه دركشور ما هم اتفاق خواهد افتاد و اگر نتوانيم، اتفاق نخواهد افتاد.» با اين وجود، او از معدود اقتصادداناني بود كه توليد دانش اقتصاد را دركشور ضروري ميدانست لذا به تحقق اين مهم همت گماشت و به جاي حرفها و تحليلهاي سطحي وكليشهاي با درك عميقي كه از تئوريهاي اقتصادي و وضعيت ايران داشت، آموزههاي خود را توليد و به صورت بومي ارايه ميكرد. او معتقد بود توسعه بايد همراه با مردم و داراي يك ساختار انعطافپذير و كارآمد باشد و با فرهنگ و ساختارهاي بومي جامعه سازگاري داشته باشد. او معتقد بود تحليلهاي صرفا تئوريك جز اتلاف وقت و انرژي، دستاورد ديگري نخواهد داشت. از اين رو هيچيك از مدلهاي غربي كه به وسيله بانك جهاني يا صندوق بينالمللي پول تدوين و بهكشورهاي توسعهنيافته ارايه ميشد را جوابگو نميدانست. بر مبناي همين تفكر بود كه در اولين سمينار بازسازي اقتصاد ايران پس از جنگ كه در سال ۱۳۶۸ برگزار شد به صراحت نقايص و اشتباهات فاحش سياستهاي تعديل اقتصادي كه جانمايه برنامه اول توسعه بود را تشريح و به درستي بحران اقتصادي ناشي از آن را پيشبيني كرد. اين موضعگيري شجاعانه و ايستادگي در برابر خواست و فشار اصحاب قدرت سبب شد تا پس از يك دهه فعاليت در سازمان برنامه و بودجه درسال 1368 از آنجا كنارگذاشته شود. او كه دل در گرو ايران و توسعه آن داشت اين برخوردها خدشهاي در ادامه مسير حركت به سوي هدفش، توسعه ايران ايجاد نكرد. بهگونهاي كه وقتي در سالهاي 72-1371 به عنوان استاد مدعو به دانشگاه آكسفورد رفت، پيشنهاد ادامه همكاري با آكسفورد را رد كرد و بعدها در اين باره گفت:«ترجيح دادم به كشور خود بازگردم و درآب و خاك وطنم و درآغوش فرهنگ و فضاي ايراني زندگي كنم.» در چنين فضايي مفهوم نوسازي را در ايران مطرح كرد. از نوسازي و توسعه سخن گفت و به جاي جهش انقلابي و تحولات راديكال و بنيادين از تحولات تدريجي، برنامهريزيشده و عقلاني سخن گفت. زندهياد دكتر عظيمي با تاكيد بر علميكردن سياستگذاريهاي توسعه و دوري از تصميمات محض سياسي معتقد بود براي جبران 500 سال عقبماندگي ايران نيازمند يك تحول علمي دركشور هستيم. از رابطه آموزش و توسعه، عدالت اجتماعي و نقش دولت در فرآيند توسعه ملي سخن گفت.گذار به توسعه و تحقق اهداف آن را نيازمند ايجاد و توسعه 15 نهاد اصلي به عنوان نهادهاي موجد توسعه: نهاد دموكراسي، نهاد قضايي، نهاد رسانههاي جمعي، نهاد دانشگاه و آموزش عالي، نهاد احزاب سياسي، نهاد موسسات نظريهپردازي، نهاد پژوهشهاي كاربردي، نهاد بودجه دولت، نهاد آموزش فني و حرفهاي، نهاد مجامع و تشكيلات صنعتي، توليدي شركتهاي سرمايهگذاري، نهاد آموزش عمومي، نهاد زيرساختهاي اقتصادي، نهاد زيرساختهاي اجتماعي، نظام پيوستگي اقتصاد در جهان، نظام تشنجزدايي از روابط خارجي ميدانست. با اعتقادي كه به فرهنگسازي عمومي داشت بهرغم فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي ميكوشيد علاوه بر تاليف و ترجمه كتابهاي تخصصي به عنوان منبعي ارزشمند براي آموزش دانشجويان با نوشتن مقاله و انجام مصاحبههاي فراوان با روزنامهها و مجلات، مفاهيم پيچيده اقتصادي- اجتماعي را به سادهترين شكل ممكن در جامعه ترويج دهد. در اين مسير از هيچ تلاشي فروگذار نكرد و حتي زماني كه در سال 1378 به بيماري سرطان مبتلا شده بود و بنا به توصيه پزشكان، دوستان و خانواده نيازمند استراحت بود همچنان به فعاليتهاي خود ادامه داد. تا اينكه سرانجام در 18 ارديبهشت 1382 در حالي كه درگير تدوين برنامه چهارم توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشور بود بر اثر پيشرفت بيماري سرطان در سن 55 سالگي درگذشت. با درگذشت او جامعه ايران يكي از خدومترين و دلسوزترين پژوهشگران و برنامهريزان اقتصادي خود را از دست داد.