به مناسبت سالروز درگذشت
زندهياد صادق آيينهوند
غيبت نگاه تاريخي
محسن آزموده
نگاه يا رويكرد يا تفكر تاريخي به پديدهها، حلقه مفقوده معارف و دانشهاي سنتي ماست كه بهرغم بيش از 200 سال مواجهه جدي ما با فرهنگ و تمدن جديد هنوز جاي خالياش در مطالعات اسلامي مشاهده ميشود. مراد از نگاه يا رويكرد تاريخي، زمانمند و مكانمند ديدن پديدهها و امور وكوشش براي تبيين و توضيح و توجيه وقايع براساس نظم و منطقي درون ماندگار
(immanent) است. در نگاه يا رويكرد يا تفكر تاريخي، انسان به عنوان موجودي تاريخمند، محصور در شرايط و محدوديتهايي مفروض است و خودش بر پايه دانش و آگاهي و تواناييها ميكوشد در دايره محدود مقدورات، سرنوشت خود را رقم بزند و روشن است كه به دليل محدوديتها و خطاهاي آگاهانه يا ناآگاهانه يا به علت غلبه اميال سركش و نامعقول يا احساسات بيجا، نتيجه عملش در بيشتر مواقع با آنچه مراد كرده، مطابقت نميكند. توضيح ساده نگاه يا رويكرد تاريخي را در تعبير مشهور كارل ماركس ميخوانيم كه ميگفت:«آدميان هستند كه تاريخ خود را ميسازند ولي نه آنگونه كه دلشان ميخواهد، يا در شرايطي كه خود انتخاب كرده باشند؛ بلكه در شرايط داده شدهاي كه ميراث گذشته است و خود آنان به طور مستقيم با آن درگيرند.» در نگاه يا تفكر تاريخي، هيچ نظم پيشين- بنياد
(pre-established) فراتاريخي بر روند زندگي بشري سيطره ندارد و هر آنچه در توضيح و تبيين وقايع ارايه ميشود از مواد و مصالح درون خود تاريخ اخذ شده.
حتي فيلسوفان و متفكراني چون هگل كه تاريخ را روند تحقق عقل ميدانند و ميكوشند براي هر رويدادي در تاريخ، توجيهي عقلاني بيابند و آن واقعه را در راستاي طرح پيشين- بنياد شكوفايي عقل ارزيابي كنند درنهايت عقل را امري «حالّ» و منطوي در تاريخ بلكه عين آن قلمداد ميكنند كه از مجراي ارادههاي جزيي و امور منفرد، متحقق ميشود. بگذريم كه بسياري از متفكران از جمله نيچه، همين طرح پيشين- بنياد را نيز برنميتابند و معتقدند كه امور تاريخي انساني به علت عناصر بيشماري كه احصاي همه آنها تقريبا غيرممكن است، چنان خودسرانه(arbitrary) محقق ميشوند كه طرح هر گونه قاعدهمندي، امري پسيني و صرفا براي فهمپذير كردن آنهاست.
خلاصه آنكه در نگاه يا رويكرد يا تفكر تاريخي، تاريخ به منزله عرصه تحقق زندگي بشر ناقصالعقل محدود و محصور به زمان و مكان و گرفتار همه ضعفها و ناتوانيهاي اخلاقي و طبيعي، امري خودبسنده و خودآيين (اتونوم) است و براي توضيح آنچه در رخ ميدهد، نياز و ضرورتي به فراسوي آن نيست بلكه در اين نگاه، اصولا تاريخ، فراسويي ندارد و هر آنچه هست، در دل تاريخ به وقوع ميپيوندد. نگاه تاريخي، محصول تحولات جديد در فكر و انديشه بشر است و به صورت واضح و متمايز از سدههاي هجدهم و نوزدهم ميلادي قوت گرفته و همسو با آن، تاريخ يا معرفت تاريخي را به يكي از دانشهاي اساسي بشري بدل كرده است.
به ديگر سخن تا پيش از ظهور نگاه يا تفكر يا رويكرد تاريخي، تاريخ به عنوان روايت زندگي گذشتگان، پيشينهاي طولاني داشته و دستكم ميتوان سابقه آن را تا زمان هرودوت (حدود 450 پيش از ميلاد) رديابي كرد. در فرهنگ و تمدن ما نيز از ديرباز مورخان و تاريخ نگاران برجسته و صاحب نامي ظهور كردهاند و آثار قابلتوجهي را پديد آوردهاند، چنانكه زندهياد صادق آيينهوند، در كتاب ارزشمند «علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي» نشان ميدهد، مورخان بزرگي چون كندي، بلاذري، ابنقتيبه، دينوري، يعقوبي، طبري، مسعودي، ابن خلدون و... در پديد آوردن اشكال متنوعي از تاريخنگاري اسلامي نقش داشتهاند. حتي ميتوان گفت در دورههاي رونق و شكوفايي فرهنگ و تمدن اسلامي، مورخان جايگاه مهمي در ميان ساير عالمان داشتند تا جايي كه دانشمند بزرگي چون ابوريحان بيروني اثر تاريخي گرانسنگي چون آثارالباقيه عن القرون الخاليه را مينويسد. اما متاسفانه در سدههاي بعد با شروع انحطاط و زوال اين فرهنگ و تمدن حتي توجه به تاريخ به عنوان روايت ساده و سرراست آنچه پيشتر گذشته به محاق ميرود و آثار تاريخي عمدتا در دربارهاي شاهان و به سفارش ايشان به زباني مغلق و پيچيده و تملقآميز نگاشته ميشود. آشكار است كه در چنين وضعيتي، تفكر يا رويكرد يا نگاه تاريخي به طريق اولي غيرممكن ميشود و استثناي مهمي چون ابن خلدون مورد توجه عالمان سنتي قرار نميگيرد. در 200 ساله اخير هم به رغم آشناييهاي پراكنده و گسترده با معارف جديد بشري همچنان تاريخ مهجور مانده و تفكر تاريخي به عنوان مقدمه و پيششرط ظهور تاريخنگاري انتقادي جديد نزد ما غايب است. در نتيجه ما كماكان ناگزيريم تاريخ انتقادي خودمان را كه با رويكرد يا نگاه تاريخي نگاشته شده باشد به زبان مستشرقان و خاورشناسان بخوانيم. از اين حيث جاي خالي معدود چهرههايي چون عباس زرياب خويي، محمدجواد مشكور، سيدجعفر شهيدي و از متاخرين زندهياد صادق آيينهوند، سيدحسين مدرسيطباطبايي و غلامحسين زرگرينژاد محسوس است و محققان ميانسال يا جواني كه در اين وادي گام گذاشتهاند هنوز نتوانستهاند با خلق آثاري تاليفي و بديع، روايتهايي بديل يا رقيب براي خوانشهاي مستشرقين ارايه كنند، اقدامي كه پيششرط آن، نضج گرفتن تفكر يا نگاه يا رويكرد تاريخي به تعريفي است كه در آغاز سخن به آن اشاره شد.