پدر تاريخ نويسي مُدرن
مرتضي ميرحسيني
سال 1886 در چنين روزي در برلين از دنيا رفت. برخي- با دلايلي محكم- او را پدر تاريخنويسي مُدرن ميشناسند كه كوشيد روايت تاريخ را از قصهپردازي و تخيلات رمانتيك جدا كند و شعارش هم اين بود: فقط بيان واقعيت ماجرا. به قول جان آرنولد مهمترين ميراثي كه از اين پدر براي ما به جاي ماند، تاكيدش بود بر اتكا و وفاداري كامل به اسناد و مدارك و اين درس مهم كه «اگر مورخان در رجوع به آرشيوهاي مستند سختكوشي به خرج دهند، ميتوانند و بايد تاريخي علمي و بيطرفانه به دست دهند.» لئوپولد فون رانكه 91 سال عمر كرد. سالهاي آخر نه ميتوانست بخواند و نه بنويسد. گاهي كه حوصله داشت از خاطراتش ميگفت و يكي از دستيارانش اين گفتهها را ثبت ميكرد. از مرد جواني ميگفت كه با خواندن رمانهاي تاريخي به ويژه آثار والتر اسكات عاشق تاريخ شد و در آن فرو رفت. اما رفتهرفته از روايتهايي تا اين حد تخيلي دلزده شد و سعي كرد گذشته را به همان شكلي كه واقعا بوده، ببيند. ميگفت:«اين آثار را با شور و اشتياقي زايدالوصف ميخواندم ولي انتقاداتي هم به آنها داشتم. از جمله از تصوير ارايه شده از شارل كچل و لويي يازدهم كه با شواهد تاريخي در تناقض كامل مينمود، رنجيده خاطر ميشدم. روايتهاي آن دوره را كه مطالعه كردم يقين يافتم كه آن شارل كچل يا لويي يازدهمي كه اسكات تصوير كرده بود اصلا وجود خارجي نداشتهاند... با اين مقايسه مطمئن شدم كه خود منابع تاريخي زيباتر و در هر حال جالبتر از داستانهاي رمانتيك هستند. چنين شد كه به كل از آثار داستاني رويگردان شدم و تصميم قاطع گرفتم كه از دخالت دادن هر گونه ابداع و تخيل در آثارم پرهيز كنم و كاملا به واقعيات پايبند باشم.» رانكه فقط مخالف قصهپردازي و دستكاري كردن آدمها و حوادث براي خلق داستاني جذاب نبود. او «تاريخهاي فلسفي» را -كه نويسندگان قرن هجدهم مينوشتند- نيز رد ميكرد و روش كار اين راويان را تحريف تاريخ ميدانست. از نظرش اين نويسندگان، روشنفكراني متكبر بودند كه براساس توهمات شخصي درباره گذشته مينوشتند و گاهي براي اثبات ادعاهاي خودشان، واقعيتهاي بديهي را هم ناديده ميگرفتند. اما رانكه تصوير ديگري از مورخ از راوي گذشته ارايه داد: پژوهنده موشكاف اسناد خاك گرفته، تحليلگر آرام و خونسرد مسائل ظريف و داور بيغرض و جدي حقيقت بيطرفانه. به اين ترتيب او سنت بازخواني گذشته را متحول كرد و مسير تازهاي پيش پاي مورخان گذاشت. البته نسلهاي بعدي از رانكه هم گذشتند و با بازانديشي درباره مسائلي مثل «حقيقت» و «بيطرفي» سطح مطالعات تاريخي را بالاتر بردند. اما اين قانون رانكه هنوز هم معتبر و نامخدوش باقي است كه هيچ روايتي از گذشته «تاريخ» نيست مگر آنكه راوي، زحمت جستوجو در اسناد قديمي را به خود داده باشد(با اين فرض كه توانايي خواندن و فهميدن محتواي اين اسناد را دارد). تازه از اينجاست كه بحث درباره ارزش و اعتبار اين روايتها معني پيدا ميكند. اين قانون بود كه تاريخنويسي-يعني مورخ بودن- را عملا به يك حرفه و تخصص تبديل كرد يعني كاري كه براي انجام آن بايد آموزش ديد، تمرين كرد و عمري را به پاي آن گذاشت.