خشونت، بيش از هميشه به ما نزديكتر شده است
همه اينها يك پيام مشخص دارد و آن اينكه حال سلامت رواني-اجتماعي در جامعه خوب نيست كه بايد اعتراف كنم خيلي هم بد است. همه اينها نشان ميدهد كه بايد براي ارتقاي سلامت مردم فكري اساسي كرد. بيش از دو دهه است كه خشونت و انواع آن در زمره جرايم داراي فراواني بالا در كشور است ولي انگار نه انگار. به نوعي داريم عادت ميكنيم به اين نوع خشونتها و بيتفاوت ميشويم. كليپ مربوط به مدير بانك كه گويا براي سال قبل بود هم نمونه ديگري است كه حتي مشتريمداري را هم بلد نيستيم و با كتك زدن، به يك خانم پاسخ ميدهيم (فارغ از اينكه حق با چه كسي بود). بپذيريم كه زندگي كردن در اين شرايط دشواريهاي خاص خود را دارد. چه بخواهيم، چه نخواهيم، شرايط سختي را در حوزه اجتماعي و از جمله آسيبهاي اجتماعي ميگذرانيم؛ شرايطي كه محصول حدود چند دهه غفلت از آسيبهاي اجتماعي در ديگر حوزههاست. ازجمله اين شرايط ميتوان به آمارهاي مرتبط با خشونتهاي اجتماعي و خانوادگي و... اشاره كرد كه در دوران شيوع ويروس كرونا كمي مشهودتر شده است؛ نه اينكه محصول اين دوران باشد. اخبار خشونت در اين چند وقت از قبيل قتل رومينا به دست پدرش، ريحانه عامري به دست پدرش، خودكشي دو جوان با همديگر در خوزستان كه به هم علاقهمند بودند، قتلهاي كرمان، كرمانشاه، تهران و... اين حوادث در كشور كه همزمان مورد توجه افكار عمومي، مردم، رسانهها، شبكههاي اجتماعي و حتي مسوولان قرار گرفته، خود نشان ميدهد كه نبايد و اصلا حق نداريم در برابر اين شرايط بيتفاوت باشيم. درواقع نگران اين هستم كه ديدن خشونت و اعمال آن عاديسازي شود كه خيلي خطرناك است. آمار پروندههاي قضايي هم نشان ميدهد كه خشونت و ازجمله ضربوجرح در كنار سرقت كه من آن را هم از مصاديق خشونت اجتماعي قلمداد ميكنم، در رتبههاي بالاي فراواني پروندههاي قضايي در كشور قرار دارد. تاملي بر اين دادههاي خام نشان ميدهد كه اين سوال مطرح شود كه واقعا ما را چه شده است؟ اينهمه خشونت يعني ضعف روابط انساني حتي بين نزديكترين كسانمان، يعني اعضاي خانواده: پدر، مادر، فرزند، همسر و... يا همسايگان و دوستان و اقوام و همكاران. حتي اخباري مبني بر خشونت به حيوانات را هم ميشنويم. اين موضوع را كه خشونت نتيجه غفلت از حوزههاي ديگر است، نفي نميكنم؛ موضوعاتي از قبيل كاهش نشاط اجتماعي و فردي، كاهش سرمايه اجتماعي، كاهش قانونمداري و احترام به قانون، ضعف اخلاق اجتماعي، ضعف مداراي اجتماعي، ضعف در بهكارگيري مهارتهاي تابآوري اجتماعي و فردي، اقتصاد ضعيف، افزايش اختلالات رواني و... ميتوانند در كنار تعيينكنندههاي ديگر سلامت اجتماعي و رواني، در بروز و ظهور چنين شرايطي تاثيرگذار باشند. وقتي پدر «رومينا» خود جاي قانون مينشيند و دخترش را ميكشد؛ يعني بياحترامي به قانون، حتي اگر براي خودش دلايلي داشته باشد كه خود را به اصطلاح بر حق بداند (از نظر من مورد تاييد نيست). خانه محل آرامش و كانون مهر و دوستي است؛ ولي طبق همين آمار ارايه شده و حتي آمارهاي مراكز ديگر ميبينيم كه ديگر اين كانون مانند گذشته در همه خانوادهها، يك كانون گرم نيست. افراد به جاي اينكه مرهمي باشند بر زخمهايي كه براي اعضاي خانوادهشان ايجاد ميشود، خود زخمي ميشوند بر زخمهاي ديگر؛ زخمهايي كه هر چه عميقتر بشوند، مداواي آنها سختتر و سختتر ميشود (بعضي جاها هم غيرممكن ميشود و عوارض بسيار خطرناكي دارد). وقتي من رفتار پرخاشگرانهاي نسبت به اطرافيانم و كساني كه با آنها زندگي ميكنم و سروكار دارم، نشان ميدهم؛ يعني دارم اين پيام را ميدهم كه خودخواهم، به حقوق و خواستههاي ديگران بيتوجه هستم، خود را برتر از شما ميدانم، رنجاندن ديگران را براي جلوگيري از رنجش خودم عيب نميدانم و... اين درحالي است كه لازمه زندگي اجتماعي و خانوادگي، احترام به ديگران و حقوقشان، اهميت دادن به نيازهاي خود و ديگران، صدمه نزدن به ديگران، به رسميت شناختن و اهميت دادن به افكار، عقايد و احساسات خود و ديگران و...
و در يك معناي عامتر توجه به اخلاق در تعاملات با ديگران و ترويج روابط انساني است كه مورد توجه جامعه جهاني مددكاران اجتماعي است.