كوتاه به احترام شاعري كه فلسفه خوانده بود
سكوت هستي
محسن آزموده
برخي متفكران معتقدند كه لفظ شعر (poetry) از مفهوم «پوئيسيس» (Poiesis) يوناني به معناي ساختن، توليد كردن و خلق كردن ميآيد، نحوهاي بيرون يا فراروي آوردن يا انكشاف يا ظهور (bringing-forth ,Her-vor-bringen). از اين حيث شعر يا پوئيسيس،گونهاي آشكار كردن امر پوشيده يعني هستي است و با «طبيعت» (فوسيس) به معناي آشكارگي هستي هم معناست. اما تمايز اين دو يعني شعر و طبيعت در اين است كه انكشاف و ظهور هستي در طبيعت خودبهخودي صورت ميگيرد مثل دانهاي كه به درختي تناور بدل ميشود اما آشكار شدن هستي و جنبههاي متكثر و متنوع آن در شعر به واسطه ديگري رخ ميدهد. اين ديگري شاعر است، دريچهاي گشوده به هستي كه امر ناآشكار و پوشيده را به زبان ميآورد و جلوههاي متنوع را به اين طريق، قاببندي و نامگذاري ميكند. شاعر اشيا و موجودات را مينامد و با اين «كار» (در معناي دقيق كلمه) آنها را از كتم عدم يعني پنهاني و مستوري بيرون ميآورد و فراروي ساير انسانها ميگذارد. از اين منظر كار شاعر تنها انتقال احساسات و عواطف با كلمات نيست و شعر فقط كلامي منظوم يا موزون نيست. شاعران صداي هستي هستند و سكوت پيشيني و نافرهيخته و خام را ميشكنند. هر يك از آنها، وجهي از هستي را به نمايش ميگذارند، يكي احساسات عاشقانه را، يكي ترس را، يكي سياست را، يكي وحشت موجود در جهان را، يكي زشتيها و ديگري زيباييها را.
مرگ هر شاعر از اين منظر،گونهاي خاموشي است و سكوت. با مرگ شاعر هستي يكي از روشني گاههاي خود را از دست ميدهد، پنجرهاي كه جلوهاي از بينهايت تجليهاي هستي را آشكار ميساخت و اكنون مخاطبان يا خوانندگان آن شاعر، ناگزيرند آن وجه از هستي را در شعرهاي بهجا مانده از او بازيابند، با خواندن و خواندن و خواندن مكرر زيرا شاعر ديگر نيست تا مورد آن خطاب يكه و يگانه هستي قرار گيرد و آن نحوه خاص ظهور واقعيت را بر ساير انسانها بازبتاباند.
شايد از اين منظر اين شعر اسماعيل خويي (1317-1400) شاعري كه فلسفه خوانده بود، معنايي تازه بيابد:
يك پنجره ست شاعر/ شاعر كسي است كه ميترسد/ و سخت ميترسد/ و از همين روست/ كه رو به آفتاب
مينشيند؛ / و هرچه هست، / حتي، / آن مخمل سياه را نيز/ بازيچهاي به دست رنگرز آفتاب ميبيند؛ / و، مثل آفتابپرستي هشيار، درمخمل سياهي شب حل ميشود: / يعني كه، درسپيده فرجام، / به آفتاب بدل ميشود.