تجربهاي درباره مقابله با ازدواج كودكان
جواد ماهر
چند سال پيش در روستاي پرجمعيتي معلم بودم. آمار ازدواج كودكان در روستا بالا بود. آنقدر كه دبيرستان دخترانه روستا در آستانه تعطيلي بود. دانشآموزان دختر، اواخر ابتدايي ازدواج ميكردند و مدرسه نميآمدند. ما معلمها آستين بالا زديم. كتابهاي خوبي تهيه كرديم و براي دانشآموزان، زنگ مطالعه راه انداختيم. كتابهاي جذاب شعر و داستان و علمي و سرگرمي و روانشناسي داديم دست دانشآموزان. كتابهاي جذابي با موضوعات مهارتهاي زندگي. براي حدود پانصد دانشآموز دختر و پسر، مرتب زنگ مطالعه برگزار كرديم. كنارهم كتاب خوانديم و گفتوگو كرديم. بعد نوبت اوليا شد. پدر و مادرها را به تفكيك كلاس دعوت كرديم و كنارهم كتاب خوانديم و درباره ازدواج در سن پايين حرف زديم. اوليا تقصير را گردن بزرگترها و سنتها انداختند. براي آنهم برنامه چيديم. روحاني روستا و زنهاي روضهخوان روستا را دعوت كرديم و با آنها گفتوگو كرديم. بعد اعضاي شوراي روستا و ريشسفيدهاي روستا را دعوت كرديم. همينطوري پيش رفتيم تا رسيديم به امام جمعه شهرستان. امام جمعه به كمكمان آمد و در جلسهاي با حضور اهالي كنارمان نشست. اين كارها دو، سه سال زمان برد. دو، سه سال كار كرديم تا بالاخره آمار دانشآموزان دبيرستان دخترانه روستا بالا رفت و دبيرستان تعطيل نشد. آمار ازدواج كودكان در روستا مهار شد. آن دو، سه سال، تجربه سخت و شيريني بود. توانستيم مسير غلطي را سد كنيم. ازدواج در سن پايين، فردا صفهاي قوه قضاييه را طولاني ميكند و باعث طلاق و آسيبهاي اجتماعي و هزينه براي دولتها ميشود.