مرثيهاي براي خودمان!
نهايتا كار به جايي رسيد كه در ده سال آخر عمر مبارك خود، مجبور به خودتبعيدي و هجرت دوباره به نجف اشرف و سكوت وخانهنشيني شد. بسياري از كساني كه به نجف اشرف مشرف ميشدند و هر روز او را در كنار ضريح مطهر موليالموحدين (ع) نظاره ميكردند، از خود ميپرسيدند چرا سرمايهاي با اين همه سوابق و تجربه، به جاي حضور در عاليترين سطوح كشورش، اينجا پناه آمده است؟ او همان كسي است كه امام درباره او گفته بود: محتشمي از دوستان قديمي من و فردي متدين، متعهد و مبارز است كه با هوش سياسياي كه دارد هميشه خدمتگزاري خوب براي اسلام و ايران بوده است.
پنجم: نسل جواني كه ديروز پيامهاي تسليت را ديدند، بعيد است نامي از محتشمي و فداكاريهايش از رسانههاي رسمي شنيده باشند. به مدد سيطره جرياني بياطلاع، غافل يا هدفمند بر صداوسيما و تريبونهاي رسمي و چهرهسازيهاي جعلي، اين نسل هنوز نميداند، اين انقلاب مظلوم و نظام برآمده از آن، واقعا با انديشه، جانفشاني و همت چه كساني به منزل رسيده است. اما ميداند در سي سال گذشته عموما از بسياري از شخصيتها نامي برده نشده، مگر آنكه تخفيف داده شدند يا مورد اتهام قرار گرفتند. محتشمي را تندرو و راديكال ميخواندند، حال آنكه نه راديكال بود و نه تندرو. خالص و صريح و صرفا زودتر از بسياري عمق انحرافات امروز را مشاهده ميكرد و هشدار ميداد و افسوس كه ما نميدانستيم.
همين معامله تلخ و غمانگيز با بسياري از خدمتگزاران ديگر و عاليترين فرماندهان دوران دفاع مقدس شده است. چگونه ممكن است دولت و نخستوزيري كه مورد اعتماد و افتخار بودند، يا هاشميرفسنجاني كه مورد تعلق خاطر و جانشين امام در جنگ بود، در هر سالگرد دفاع مقدس، مورد شديدترين بيمهريها از تريبونهاي رسمي قرار بگيرند؟ تا شايد براي ديگران افتخاري تراشيده شود؟ آري، باور ميكنيم كه آنها خون به دل امام كردند و به امام جام زهر نوشاندند و شما خوب بوديد!!! دريغا كه شاهد بودهايم چگونه شخصيتهاي بلندي كه در دامان كرامت، آقايي و عزتآفريني امام سر برافراشته بودند، پس از امام، يك به يك هدف كين و انتقام قرار گرفتند، اما دقيقهاي فرصت دفاع نيافتند ...
ششم: براي درك بيشتر ابعاد اين درد بزرگ كافي است تصور كنيد اگر امروز، همين آقاي محتشمي و امثال ايشان كه به شهادت موافق و مخالف، عمر خويش را مصروف امام و انقلاب كردند و انقلاب را به پيروزي رساندند و جنگ را اداره كردند و مورد اعتماد بنيانگذار بودند، مورد ارزيابي اين شوراي محترم نگهبان قرار ميگرفتند، نتيجه چه ميبود؟ ناگفته پيداست، بسياري از آقايان از احراز ايشان و امثال ايشان ناتوان ميبودند، كما اينكه مكرر شاهد بودهايم!!! كجا بودند آن روز كه امثال محتشمي در تنهايي امام، لحظهاي او را تنها نگذاشتند و سختيها را به جان ميخريدند و براي اين انقلاب استخوان خرد ميكردند؟ مسووليت اين نارواييهاي خطرناك با كيست؟
هفتم: تعصبها را كنار بگذاريم. صحبت از استثنائات نيست، سخن از يك روند و «پارادايم شيفت» است. اگر آنچه بر محتشمي و بسياري ديگر از نسل اول انقلاب و شخصيتهاي سرشناس مورد اعتماد امام از حذف و حصر و هتك و رد صلاحيت و خانهنشيني گذشت، در انقلابي ديگر رخ ميداد، قضاوت ما درباره قدرتمندان و كساني كه با السابقون السابقون انقلابشان چنين كردهاند، چه ميبود؟ نامش كمتر از تحريف و انحراف بزرگ بود؟ اگر برخي جريانات و آقايان مامور ميشدند كه هر آنچه نامي از امام و انقلاب و مردم دارد محو كنند و از امام انتقام بگيرند و ماهيت انقلاب و قانون اساسي را تحريف كنند، به راستي چه كار ديگري ميتوانستند انجام دهند؟ گذشته از شخصيتها، به عدالت، به انصاف، به اخلاق، به سياست، به آزادي، به جمهوريت، به قانون اساسي و يكي از نمادهايش يعني همين انتخابات بنگريد. كشور پر است از شخصيتهاي تراز اول كه ميتوانستند انتخاباتي در تراز انقلاب بيافرينند، اما امان از غفلت، تحجر، تنگنظري و قدرتطلبي و كينه كه جز به طرد و انحصار و انتقام، آرام نمينشيند. فلسفه نظارت، تضعيف جمهوريت و تخفيف انتخابات تا نازلترين سطح است؟ قرار بود به نام نظارت، بزرگترين جشن ملي و المپيك آزادي ايرانيان به ابتذال كشيده شود؟ متاسفانه، بسياري از فرصتها و نمادها را با تزوير و شعبدهبازي چنان نحيف كرده و به جايي رساندهاند كه از آن جز پوستي بر استخوان نمانده و با اين همه به جفاهايشان با لطايفالحيل رنگ خيرخواهي امت زده و افتخار هم ميكنند. عجبا همانها كه قانون را مصادره و پل تبهكاري و انحراف خود ساختهاند، همانها كه نگذاشتهاند كشور پيشرفت كند، همانها كه نگذاشتهاند آزادي و ارزشي بر جاي بماند، همانها كه چوب لاي چرخ همه دولتها گذاشتهاند، همانها نگذاشتهاند روابط اين ملت حتي با همسايگانش متوازن شود، همانها كه سرمايه ملي را غارت و چپاول ميكنند و همانها كه نگذاشتهاند ملت روي خوش ببيند و همه را مايوس ساختهاند، مدعي و طلبكار هم هستند!
بگذاريم و بگذريم؛
محتشمي هم رفت و غريبانه به امام خويش پيوست و اينك در امامزاده عبدالعظيم حسني به خاك سپرده شده است، گرچه خيلي پيش از آن تلاش كرده بودند روح و اميدش را به خاك بسپارند. خدايش رحمت كند. جاي او خالي است، خيلي هم خالي است. آنچه بر او رفت جگرسوز است و تسليتها بيشتر ما را ميسوزاند. آنها معماران انقلاب بودند و به مصلحت حفظ اساس انقلاب در برابر بسياري از نارواييها خون دل خوردند و سكوت پيشه كردند. تصوير دستان قطعهشدهاش هرگز از مقابل چشمم محو نميشود. افسوس كه اگر دستانش را اسراييل، اما زبانش را ما بريديم!!!
اي كاش فرصت مروري باشد، تا درباره نسبت سياست و ديانت كه بماند، درباره نسبت سياست و شرافت بيشتر سخن بگوييم و تا به ريشهها، دلايل و عوامل اين همه انتقام و انحراف و مرثيه دزديدن انقلابها و پوستينهاي وارونه تامل كنيم. وقت بيداري است و بيداري آغاز اصلاح است.