درباره «خون شد» ساخته مسعود كيميايي
جا انداختن دست سينما با گاري سنت
جابر تواضعي
كيميايي فيلمساز پيشكسوت و تاريخسازي است و حرمتش بر همه ما واجب است. اما برخورد برخي منتقدان و مخاطبان با هر فيلم جديدي كه روانه پرده ميكند، خالي از برخوردهاي متظاهرانه نيست. «خون شد» نهتنها از اين قاعده مستثنا نيست، بلكه اين موضوع در مورد آن پررنگتر شده است.
به نظر ميرسد اينهمه تاكيد بر سنت چندان واقعي نيست و بيشتر به ادا و تصنع پهلو ميزند. جا انداختن دست پدر با گاري به عنوان يك سكانس متفاوت و جاندار سينمايي قابل قبول است، اما وقتي آن را نشانه كارآمدي طب قديم و شكستهبندي در برابر پيشرفتهاي پزشكي بدانيم، به نظرم يك جاي كار ميلنگد. صحنه ترك دادن خواهر با آن روش عجيبوغريب هم هيچ ربط معنايي با ساختار فيلم ندارد. فقط ميتوان آن را يك سكانس سرخوش براي عوض كردن حال و هواي فيلم و كم كردن تلخي آن به قيمت لطمهزدن به ساختار كلي فيلم و يكدستياش تلقي كرد.
ميماند يك مساله اساسي: جانمايه اصلي فيلمهاي كيميايي «اعتراض» و «مقاومت» است؛ مقاومت در برابر هژموني نابرابري، بيعدالتي و چيزهاي ديگر. اين اعتراض و مقاومت خودش را در بسترهاي مختلف و با اشكال گوناگوني نشان ميدهد. اما اين بيعدالتي در منازعه با قدرت و توزيع نامناسب و فسادآور آن ريشه دارد. دليل و كشف اين بيعدالتي و نقد قدرت در فيلمهاي قبلي كيميايي پررنگتر بود و مثلا در «قيصر» به عنوان دفاع از ناموس و كيان خانواده تجلي ميكرد. مساله فضلي در «خون شد» هم كموبيش همين است. اما در اينجا شبكهاي كه فضلي عليه آن قيام ميكند و جلويش ميايستد، فقط يك قدرت محلي و منطقهاي مثل برادران آبمنگل نيست و فيلمساز با سكانسي كه در ساختمان مركز تجارت جهاني ميگذرد، سازوكار ديگري را مفهومپردازي ميكند. اما مثل مسير قهرماني در اكثر آثار كيميايي، در نهايت به نوعي تراژدي و نابودي خود قهرمان منتهي ميشود كه چون معمولا در خفا و خاموشي اتفاق ميافتد، در نطفه خفه ميشود و به الگوسازي براي ديگران نميانجامد.از ساخت «قيصر» بيش از 50 سال گذشته و خيلي از مناسبات سياسي و اجتماعي تغيير كرده، اما استراتژي فيلمساز و قهرمانش در برابر قدرت و برخورد و ايستادگي در برابر ظلم و بيعدالتي و پاك كردن زمين از جرثومه فساد، همچنان همان نسخهاي است كه در آن فيلم برايمان پيچيد: عدم اعتماد به قانون، اعتراض فردي، استفاده از چاقو به عنوان ابزاري براي مبارزه و در پايان انهدام و نابودي. در «خون شد» هم فضلي سراغ نامزدش ميرود، در حالي كه بعيد است با آن حال نزار تا سر كوچه هم برسد. اينكه فضلي نانوايي را كه به خواهرش مواد ميفروشد توي تنور مياندازد، يك سكانس جذاب سينمايي است. مشكل اين است كه آن را راهكاري براي معضل اعتياد بدانيم. انداختن نانوا در تنور حكايتي است كه به نام رضاشاه سند خورده و سرفصل معنايي ديگري را باز ميكند. تحليل عوامانه و مرسوم اين روايت اين است كه براي رهايي از شرايط موجود، به ظهور حكومت توتاليتر جديدي با شكل و شمايل رضاخاني نياز داريم كه هيزمش با انداختن شاطر خاطي در تنور عدالت الو ميگيرد. اين رويكرد، نياز جامعهشناختي و روانشناختي ايرانيان را يك حكومت آمرانه، دستوري، توتاليتر و خشن ميداند و نه نهادينه كردن قانون. فارغ از اينكه يكي بودن تحليل فيلمساز ما با اين تحليل عوامانه اتفاق خوبي نيست، اگر قرار بود انداختن شاطر ساقي در تنور موثر باشد، پس چرا بعد از گذشت اينهمه سال از وقتي كه سيد «گوزنها» ساقياش را به ضرب چاقو از پا درآورد، تاثير مثبتش را در جامعه نميبينيم و معضل اعتياد در جامعه ما اينقدر پررنگتر شده است؟ اين مدل از مقاومت يعني پياده كردن فردي قانون و عدالت، بدون شك به آنارشيسم ختم ميشود و نهتنها آگاهانه يا ناآگاهانه همان اوضاع و شرايط را بازتوليد و تكثير ميكند، بلكه خفقان و هژموني موجود را بيشتر و تنگتر ميكند. اين نكته سادهاي است كه در تمام اين سالها از چشم فيلمساز كهنهكار و دوستداشتني ما و دوستدارانش مغفول مانده و هر بار به بهانهاي پاي چيزي مثل سينما، شرايط جامعه، حال و هواي فيلمساز و بهانههاي ديگر ذبح شده است.