غربت و حرمت فرهنگ و هنر
غلامرضا امامي
من مدتي است كه در روستايي به سر ميبرم و از قيل و قال شهر و غوغاي سياست به كنارم. تمنايي ندارم اما طنيني ميشنوم. در اين ايام چندان طنين صدا و صورت سيما را نميبينم. كار خود ميكنم و بار خويش ميبرم. دلم ميخواهد به قول پيامبر پارسي آشو زرتشت كه گفت:
«من در ميان تاريكيها و شب شمشيري برنميافرازم، شمعي ميافروزم.» در اين زمانه با بيان و بنانم هر چند اندك نخست در دل خويش شمعي بيفروزم و اگر اين شمع كوتاه توان و روشني داشته باشد كمي از تاريكي بكاهد. دوستان ميدانند سالهاست كه هيچ نوع وابستگي و تعلق سياسي ندارم، به هيچ كس و به هيچ گروه. سخن مولا علي را هميشه به ياد دارم:
«مردم را با حق بسنج، نه حق را با مردم.»
اما دلم ميتپد براي زبر اين خاك سبز و زير اين آسمان آبي و بر پهنه اين زمين گربهاي شكل كه ايران نام دارد. بيشك اگر موشاني قصد رخنه به اين خاك پاك داشته باشند آنها كه بر اين پهنه خاك گربه شكل ميزيند به دفاع برميخيزند و كار اهل هنر به دمي است يا قدمي يا قلمي.
اما دوستان عزيز در آن آرامش روستا فرصتي شد كه گاه سخنان كانديداهاي رياستجمهوري را بشنوم. هرچند كه بسياري از آن كانديداها به هم پريدند و در صورت برگزيده شدن به كانديداي ديگر وعده مجازات دادند و برنامهاي مدون براي آينده كشور حداقل من نشنيدم. اما دريغم آمد! من و ما كه در قافله قلم، فرهنگ و هنر به حق يا ناحق سالهاست ره ميسپريم و سلاحمان قلمي سياه است كه بر كاغذ سپيد مينگاريم نميتوانيم به سرنوشت آينده ميهنمان بياعتنا باشيم.
بسيار كسان به خاك ديگر هجرت كردهاند و بسيار آل قلم و هنر با همه رنجها و دردها مادر ميهن را رها نكردهاند و در اين خاك ماندند. از اين رو دغدغه من اين بود كه از زبان كانديداهاي رياستجمهوري كه خوشبختانه با هيچيك از آنان نه آشنايي دارم و نه از نزديك رويتشان كردهام سخني درباره فرهنگ و هنر و برنامهشان براي آينده بشنوم.
آقايان نميدانند كه در اين كشور با گراني و تورم و فساد و بسيار چيزها كه ميدانيد و ميدانيم تيراژ كتاب به 200 نسخه رسيده است يعني در جامعهاي با ميليونها دانشآموز و دانشجو و باسواد. با دريغ و درد تيراژ كتاب از زمان عهد شاه قجر هم كمتر است. در اين نوشته من به دلايل اين كمبود و بياعتنايي به كتاب و هنر نميپردازم، خود ميدانيد و آگاهيد اما دريغم آمد كه در اين روزها شنيدم عليه هنرمندي نامدار شكايتي از سويي مقامي سياسي به دادگاه ارايه شده و او به محكمه احضار شده است.
من «هادي حيدري» را از نزديك نديدهام اما طرحهايش را ديدهام و از هنرآفرينياش لذتها بردهام، ديده و دلم از اين قلم كاريكارتوريست و طراح نامي به وجد آمده است. شنيدهام كه او در ميان خاندانش شهيداني به اين خاك پاك و در دفاع از ميهن تقديم كرده است.
ساليان دراز پيش، پدر بزرگوارش در كار فرهنگ و ايمان بوده است اما اين بخت خوش را داشتهام كه پدر دومش، يعني پدر همسرش روانشاد آيينهوند را ببينم و از مصاحبت و دوستي اين دانشي مرد نيكنفس و انديشمند بهره برم. طرح هادي حيدري را ديدم. طرح زيبايي است، در اين طرح از چهرهاي سياسي توهيني نيست و من نميدانم از چه رو به دادگاه احضار شده است. خانمها! آقايان! هادي حيدري نعمتي است نه تنها براي هنر ايران بلكه براي هنر جهان. بگذاريد كبوتر هنر و فرهنگ به پرواز درآيد.
بگذاريد ايران بماند.