به مناسبت انتشار شماره جديد مردم نامه
آينده از آن مردم است
محسن آزموده
شماره جديد فصلنامه مردم نامه منتشر شد. اين مجله با مديريت و سردبيري داريوش رحمانيان، استاد تاريخ دانشگاه و با همكاري زهرا حاتمي، محمد واشويي و شماري از علاقهمندان به تاريخ مردم منتشر شده است. دغدغه اصلي اين نشريه، چنانكه از عنوان آن بر ميآيد، «مردم» است. «مردم» واژهاي است كه اين روزها و به ويژه در آستانه انتخابات زياد به گوش ميرسد، براي مثال در مناظرههاي انتخاباتي، كانديداها مدام از مردم، ارزش و احترام آنها، مطالباتشان، ضرورت توجه به نيازها و خواستههايشان و... سخن ميگويند و آنها را اصطلاحا بالا بالا ميكنند و خود را خدمتگزار و نماينده و سخنگوي مردم تلقي ميكنند. اين عزت و احترام قائل شدن براي مردم هم امري منحصر به كشور ما نيست. تقريبا در تمام دنيا، غير از احتمالا جاهايي مثل كرهشمالي، مردم لااقل در حرف و بيان، ارج و قربي بيپايان دارند و مخصوصا سياستمداران، بيوقفه براي آنها نوشابه باز ميكنند و تحويلشان ميگيرند.
مراد از مردم هم معمولا عموم انسانها هستند، فارغ از جايگاه اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي و رنگ پوست و زبان و دين و مذهب و جنسيت و سن و سال و قوم و نژاد. البته طبيعي است كه «مردم» براي سياستمداران هر كشوري، عموم شهروندان آن مرز و بوم تلقي ميشوند، مثلا صدراعظم آلمان، بيش از همه دغدغه شهروندان آلماني را دارد و سياستمداران باقي كشورها به همين قياس. اين ارزشمند تلقي شدن مردم هم امري قديمي و سابقهدار نيست و در همه جاي دنيا، تنها پس از مطرح شدن و ايدههاي نو از سوي متفكران و گسترش فرهنگ جديد و ارزشهاي نو، همسو با مبارزات خونبار و تحولات عميق سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي، به ثمر رسيده است.
در جامعه خود ما ايران، برجسته شدن نقش مردم و مهم تلقي شدن آنها تاريخي تقريبا صد و پانزده ساله دارد، يعني از پيروزي انقلاب مشروطه در مرداد 1285 كه مردم پس از دههها مبارزه و كوشش و پويش اقشار مختلف به ويژه گروههاي سهگانه روشنفكران، بازار و علما، توانستند حاكمان خودكامه را مجبور به پذيرش حق راي ايشان براي تعيين سرنوشت خودشان بكنند. با انقلاب مشروطه، مردم در همراهي و با كمك گروههاي مذكور به، پوستين رعيتي را پاره كردند و قدرت استبدادي را ناگزير ساختند كه حق مشاركت آنها را در تصميمات اساسي بپذيرند. تا پيش از اين تاريخ، نگرش سلسله مراتبي حاكم بود و قدرتمندان و برخورداران مردم را بهرغم نقش جدي و پررنگشان در همه عرصهها، ناديده ميانگاشتند و براي آنها در تصميمگيريهاي حياتي نقشي قائل نبودند.
البته بعد از مشروطه هم چنين نبود كه مردم صاحب اختيار همه امور باشند و آنچه در عرصه سياست به وقوع ميپيوندد، برآيند نظرات و خواستههاي ايشان باشد. آشنايان با تاريخ معاصر ايران به خوبي ميدانند كه در صد و پانزده سال گذشته، كشاكش براي دموكراسي و نيل به حق راي، لحظهاي متوقف نشده و همواره نيروهاي مشروطهطلب و جمهوريخواه با تماميتخواهان و انحصارطلبان در جنگ و ستيز بودهاند و از قضا در برهههايي طولاني و قابل توجه از اين بازه زماني، نيروهاي استبدادخواه توانستند با زور و فريب و حمايت بيگانگان، مردم را به حاشيه برانند و ايشان را سركوب كنند.
براي مثال در نيمه دوم حكومت پهلوي اول، به ويژه در سالهاي 1311 تا 1320 رضاشاه پهلوي به تعبير محمد علي همايون كاتوزيان، حتي از مرزهاي ديكتاتوري فراتر رفت و به مستبدي مطلق العنان بدل شد كه حتي نزديكترين همراهان سابق خود چون تيمورتاش و محمد علي فروغي و علياكبر داور و... را هم تاب نياورد و ايشان را يك به يك از عرصه سياست حذف كرد. فرزند او محمدرضا پهلوي هم كه در سالهاي دهه 1320 جوان خامي بود، بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 به تدريج به سركوب نيروهاي مردمي پرداخت و پايههاي قدرت خودكامه خود را تقويت كرد.
او بين سالهاي 1342 تا 1357 يك مستبد تمامعيار بود كه هيچ اعتقادي به نقش مردم در سياست نداشت و آنها را تودههايي ناآگاه و نيازمند به هدايت و راهنمايي تلقي ميكرد كه خودشان توانايي تمييز خوب از بد و درست از غلط را ندارند و ديگران بايد به جاي ايشان و براي آنها تصميم بگيرند. در بازههاي زماني مذكور، انتخابات به امري كاملا نمايشي و فرمايشي بدل شده بود و مردم هيچ ميل و رغبتي براي حضور پاي صندوقهاي راي احساس نميكردند، البته شرايط رايگيري هم به گونهاي بود كه هيچ كس انتخابات آزاد را احساس نميكرد. اما با وجود همه اين فراز و نشيبها، مردم در طول يكصد سال گذشته، هر روز آگاهتر و مستقلتر شدهاند و هر بار با عملكرد هوشمندانه خود نشان دادهاند كه تودههايي نادان و بيفكر و بياختيار نيستند و حتي در كوچكترين امور با هوشمندي عمل ميكنند. اين بدان معنا نيست كه مردم اشتباه نميكنند و هر كار و تصميم ايشان درست و بدون غلط است. مساله آن است كه مردم از رهگذار دههها مبارزه براي آزادي و برابر و همدلي، اينك به جايگاهي رسيدهاند كه ديگر هيچكس جرات نميكند، به هر بهانهاي آنها را ناديده بگيرد و خودش را ولينعمت آنها تلقي كند. كوتاه سخن آنكه آينده از آن مردم است و احدي نميتواند جلوي اين سيل خروشان را بگيرد.