اردوگاه آشويتس
مرتضي ميرحسيني
آشويتس يكي از مشهورترين نمادهاي توحش نازيهاست. هرچند اين اردوگاه نه در خاك آلمان كه جايي در جنوب لهستان نزديك شهري به همين نام قرار دارد (آلمانيها و لهستانيها واژه آشويتس را متفاوت با يكديگر تلفظ ميكنند). تا قبل از 1939 يكي از پادگانهاي ارتش لهستان محسوب ميشد، اما بعد از اشغال اين كشور، اداره آن به دست نازيها افتاد.
آنها هم زيرنظر سازمان اساس اين اردوگاه را توسعه دادند و از چنين روزهايي در ژوئن 1940 به بعد براي مقاصد خودشان به كار گرفتند. در آغاز فقط برخي مخالفان حزب نازي و معترضان به اشغال لهستان را در آن نگه ميداشتند، سپس گروهگروه اسراي جنگي را به آنجا بردند و بعدتر هم عده زيادي غيرنظامي – مرد و زن – را براي بيگاري به آنجا منتقل كردند. ناگفته نماند كه قبل از پايان جنگ، بعد از اينكه شكست آلمان قطعي شد، افسران اساس تقريبا همه اسناد و مدارك مربوط به اين اردوگاه را سوزاندند و از بين بردند و از اينرو درباره تعداد دقيق كساني كه به اين اردوگاه برده و در آن كشته شدند و نيز دين و مليت آنان نميتوان با قاطعيت صحبت كرد.
اما براساس همين اندك شواهد موجود و روايت شاهدان و بازماندگان آنجا، در اينكه تعداد كشتهها بسيار زياد بود و اكثريتشان يهودي بودند ترديدي وجود ندارد. برآورد ميكنند كه حداقل چندصدهزار نفر در آشويتس مُرده باشند. بسياري را همان بدو ورود، خود نازيها كشتند، چون ضعيف به نظر ميرسيدند و به درد كار كردن نميخوردند. ديگران هم يا در اتاق گاز، يا بر اثر بيماري و گرسنگي و كار در شرايط سخت جان باختند (طبق يكي از گزارشهاي موجود در سايت خبري دويچهوله از هر قطاري كه به آشويتس ميرسيد فقط ۱۵ تا ۲۰ درصد اسيران را براي كار زنده ميگذاشتند. اما آنان كه «به زندگي محكوم شده بودند» معمولا بيشتر از سه ماه دوام نميآوردند. شرايط وحشتناك كار كه روزانه تا ۱۵ ساعت طول ميكشيد، يا سرما و گرسنگي و بيماري، خيلي زود آنان را از پاي درميآورد).
عدهاي هم كه سالمتر و قويتر بودند موش آزمايشگاهي نازيها شدند. همه آنها هم مردند. آشويتس را نيروهاي شوروي آزاد كردند و همانها هم بودند كه چندي بعد به اولين روايتها از اين اردوگاه شكل دادند. سربازان شوروي كه بيشترشان جواناني كمسن و سال بودند از ديدن بازماندگان اردوگاه مبهوت شدند. آنان لباس سربازي پوشيده و چندهزار كيلومتر از خانه و شهرشان دور شده بودند و بيشترشان «احساس مرد بودن» داشتند، اما براي ديدن آشويتس، براي مواجهه مستقيم با اين گوشه تاريك از زندگي بشر آماده نبودند.
شايد هيچ تجربهاي نميتوانست آنان را براي مواجهه با چنين چيزي آماده كند. پريمو لوي يكي از مشهورترين بازماندگان آشويتس كه هنگام ورود سربازان ارتش شوروي - به خاطر تب شديد ناشي از مخملك - در بيمارستان اردوگاه بستري بود، ميگويد آن سربازان با نگاهي عجيب و تاحدي خجالتزده به اجسادي كه آنجا رها شده بودند و به چند نفري از ما كه هنوز زنده بوديم، نگاه ميكردند؛ نه سلامي از آنان شنيديم و نه لبخندي روي لبشان ديديم. به نظرم هم به ما حس ترحم داشتند و هم اينكه احساس گناه ميكردند؛ احساس گناه از اينكه اصلا چرا چنين جنايتي اتفاق افتاده است.