مربي بزرگ
علي مسعودينيا
شخصا زياد به اين فهرستهايي كه در فضاي مجازي و حقيقي منتشر ميشود با فحواي صد كتاب و هزار نويسنده و ده رماني كه بايد پيش از مرگ خواند و اين حرفها اعتقادي ندارم. اما فكر ميكنم براي خوانندگان جدي ادبيات و خصوصا كساني كه دستي به قلم دارند و ميخواهند نويسنده شوند، بعضي از نويسندگان حكم يك كارگاه آموزشي دارند. يكي از اين نويسندگان اسكات فيتزجرالد است كه هم در رمان و هم در داستان كوتاه مهارتهاي چشمگيري دارد و برخي از تكنيكهايش در داستاننويسي هنوز هم تر و تازه و بديع جلوه ميكنند. معمولا با شنيدن نام فيتزجرالد به ياد «گتسبي بزرگ» ميافتيم و البته حق هم همين است. اين رمان در ميان آثار او بسيار شاخص و درخشان است. هنر او در به كارگيري يك راوي كانوني كه خودش ناظر دخيل در داستان است اما قهرمان داستان نيست و شخصيت منحصر به فرد و چندلايه گتسبي به خودي خود يك شاهكار را در تاريخ ادبيات جهان رقم زده است. حالا بگذريم از تفسيرهاي متنوعي كه در باب اين اثر ارايه شده و هنوز هم ميشود و نشان ميدهد با چه رمان پرمغز و معنايي طرف هستيم. اما چه در گتسبي و چه در ساير داستانهاي فيتزجرالد با نويسندهاي مواجه هستيم كه با كمترين ادا و پيچيدگي و تصنع در روايتهايش كارهاي بزرگي انجام ميدهد. داستانهايش آكنده از نكات ظريف تكنيكي هستند بيآنكه اين تكنيكها به رخ كشيده شوند و مانع و حجابي شوند بين خواننده و اثر. حتي در طرح داستانهايش هم چندان پيچيده عمل نميكند. همان رمان گتسبي بزرگ هم طرح چند خطياش خيلي ساده است. در داستان كوتاهش هم كرامتهاي پرشماري دارد. داستانهايي مثل «بازگشت به بابل» و «ممنون براي آتيش». در داستان اخير قهرمان قصه ميخواهد سيگاري روشن كند و به دنبال فندك يا كبريتي ميگردد و مدام ناكام ميماند و بعد اتفاقي معجزهآسا برايش اتفاق ميافتد. طرح از اين سادهتر؟ ولي وقتي ميخوانيمش ميبينيم چه هنرمندانه اجرايش كرده و چقدر لايههاي معنايي درخشاني در اين طرح ساده گنجانده است. آثار فيتزجرالد هر كدام مربيان بزرگ داستاننويسي هستند. فقط بايد چندباره خواندشان و از آنها آموخت.