كيارستمي و جهان فيلمهايش
دلبسته زندگي با تفكر مرگ
تينا جلالي
براي بسياري از مخاطبان و سينمادوستان، يادآوري نام عباس كيارستمي، تماشاي فيلم يا عكسي از او يا خواندن شعر و نوشتاري به قلمش تداعيكننده مفهوم عميق تفكر، انديشه و ميل به زندگي است. فيلمساز ژرفانديشي كه فريم به فريم محصولاتش تعقل محور است و مخاطب را به كشف و شهود در گستره جهان هستي دعوت ميكند. هيچ فرقي هم نميكند فيلمهايش قصهگو و مخاطبپسند باشد (خانه دوست كجاست؟) يا از ساختار متفاوت هنري تبعيت كند (شيرين) يا تلفيق عناصر مستند و نمايشي باشد (كلوزآپ) جهان فيلمهاي او با تفكر و خيال معنا پيدا ميكند. جاده، طبيعت و نگاهي ويژه به زندگي و مرگ، امضاي شخصيتي آثار كيارستمي است، در واقع اين عناصر مولفههايي هستند در راستاي نگاه كيارستمي زنجيروار به هم قلاب ميشوند و جهان اثر او را ميسازند. ضمن اينكه به شكل كاملا هوشمندانهاي تعارض را نيز در آنها ميتوان ديد؛ يعني دوست داشتنِ زندگي با اين تفكر كه هر لحظه ممكن است در چنگال مرگ گرفتار شويم. تقريبا تمام فيلمهاي كيارستمي از جنس زندگي است؛ ولي حين تماشا مدام به مخاطب نهيب ميزند و او را به تفكر دعوت ميكند؛ وقتي هم كه فيلم تمام ميشود تازه آن زمان است كه ماجرا و قصه فيلم در ذهن رسوخ ميكند و پرسشهايي كه رديف ميشوند. چرا بايد از زندگي لذت ببريم؟ تاثير تنهايي بر انسان چيست؟ جايگاه عشق در زندگي كجاست؟ رفاقت چه نقشي در رشد و اعتلاي شخصيت ما دارد؟ اين سوالها تنها بخشي از دريچهاي است كه با تماشاي فيلمهاي او به روي ذهن باز ميشود. به قول دوستي : « سينماي كيارستمي فلسفه نميبافد؛ اما چنان رفتار، نگرش و تاويل فلسفي در مقابل چشمان تماشاگر قرار ميدهد كه نميتوان از معناي آن فرار كرد. از جنبه محتوايي نيز با بهرهگيري از قصهاي ظاهرا ساده، با عبور از سطح روزمرّگي زندگي و عمق بخشيدن به آن، به طرح پيچيدهترين مفاهيم انساني و فلسفي ميپردازد.» البته كه هر اثر او خوانش و ترجمان مخصوص به خود دارد اما وقتي رابطه فيلمهاي كيارستمي را با هم بفهميم، ميتوانيم به تفسيري فراتر از آثار او دست پيدا كنيم. فيالمثل ميتوانيم بگوييم كيارستمي در فيلم «زندگي و ديگر هيچ» جواب پرسشهاي فيلم «خانه دوست كجاست؟» را به مخاطب فيلم ميدهد. از نظرگاه ديگر انديشه جاري در آثار عباس كيارستمي را ميتوان در مصرع «تا شقايق هست زندگي بايد كرد» از سهراب سپهري خلاصه كرد. زندگي منبع و تم اصلي اكثر فيلمهايش است او حتي وقتي سراغ اتفاقي تراژيك مثل زلزله ميرود هم سعي دارد نشانههاي زندگي را دنبال كند و در بين مردم روستاي زلزلهزده كه سايه مرگ را بر سر خود دارند نشانههايي مثل عاشق شدن يا ذوق براي ديدن مسابقات جام جهاني را نشان ميدهد. كيارستمي سعي دارد نشان دهد اين افراد زندگي را فراموش نكردهاند. كيارستمي ستايشگر زندگي است و جلوههاي زيباي زندگي را به شكلي برجسته مقابل چشم مخاطب قرار ميدهد و اين خود سبكي است كه كيارستمي در سينما براي خود انتخاب كرده است. او در جلسهاي گفته بود: «زندگي در ساختههاي من تاثير بيشتري ايجاد ميكند تا فيلمهاي ديگران. شايد كساني كه فيلم زياد ميبينند، بتوانند اين تاثير را از سينماي ديگران بگيرند اما از آنجايي كه من همواره چشمم به زندگي است و هوش و حواسم به محيط اطرافم است تقريبا ميتوانم بگويم كه آن چيزي كه مرا تغيير ميدهد تجربه زندگي و محيط اطرافم است نه سينما و ادبيات.» همچنين كيارستمي در هر فيلم خود تلاش كرده به ذاتي ديگر از تعريف سينما دست يابد. به يك جوهر و كيمياي غيراكتسابي اما ملموس. آنطور كه منتقدان ميگويند آن تفاوتي كه او در روايت انتخاب ميكرد مانع از آن نميشد كه بيانش سخت و حتي غيرقابل باور باشد. با چنين نگاهي بعيد به نظر ميرسد سينماي ايران دوباره نظير چنين فيلمسازي را آن هم در ابعاد جهاني به خود ببيند.