رسم ديكتاتوري
مرتضي ميرحسيني
زيادي محبوب شده بود. البته حق داشت. او گئورگي ژوكوف بود؛ كهنهسرباز جنگ اول جهاني، فرمانده چند جنگ مهم مرزي، قهرمان جنگ دوم جهاني و يكي از لايقترين فرماندهان ارتش سرخ. او بود كه نيروهاي شوروي را در پيشروي به سمت غرب، به سوي برلين فرماندهي كرد. او بود كه برلين را گرفت و سند تسليم آلمان را به نمايندگي از حكومت شوروي امضا كرد. در مسكو همه نام او را به زبان ميآوردند و استالين را از ياد برده بودند. همين محبوبيت و شهرت هم بلاي جانش شد. خودش هم اين را ميدانست، خوب هم ميدانست. ژوئن 1945 در چنين روزي، سربازانش در ميدان سرخ مسكو رژه پيروزي رفتند. ژوكوف سعي كرد توجه عمومي را به سمت استالين هدايت كند و خودش را سربازي از سربازان او نشان دهد. سخنراني پرشوري هم كرد و گفت ما در جنگ پيروز شديم و اين پيروزي را مديون فرماندهي بينظير و نبوغ رفيق استالين هستيم. به تملق افتاده بود و دست و پا ميزد تا بدگماني ديكتاتور را كم كند. اما فايدهاي نداشت و موفقيتهايش، او را به تهديدي براي استالين تبديل كرده بود. البته واقعا مقام و موقعيت استالين را تهديد نميكرد، اما محبوبيتش -كه از بد روزگار از انجام درست وظايفش ناشي ميشد- ديكتاتور را ترسانده بود و همين براي حذف او كفايت ميكرد. البته قبلا يكبار، چند سال قبل، آنهم علني با تصميم استالين مخالفت كرده بود. استالين ميگفت بايد از اوكراين دفاع كنيم و ژوكوف ميگفت دفاع از اوكراين هم محكوم به شكست است و هم پرهزينه و پرتلفات (آنچه استالين را آزار ميداد اين بود كه بعدتر معلوم شد ژوكوف درست ميگفت و آنچه استالين را ديوانه ميكرد اين بود كه ژوكوف، فرمانده لايقي بود، بسيار لايقتر از خود او). اما حذف ژوكوف آسان نبود و هر انگ و افترايي به آساني به او نميچسبيد. پس ابتدا چند نفر از همكاران نزديك او را، يكي بعد از ديگري بازداشت كردند و از آنان اعتراف اجباري گرفتند. مجبورشان كردند به جرمهايي اعتراف كنند كه مرتكب نشده بودند و اين وسط، لابهلاي اعترافاتشان از ژوكوف هم نام ببرند. خلاصه اينكه شواهدي نه چندان كافي، به هدف سرنگوني ژنرال جعل كردند و پروندهاي برايش تشكيل دادند. آنچه جمعآوري كرده بودند براي سرنگونياش كفايت نميكرد، اما آنقدري بود كه او را كماعتبار كند. به فرماندهي هنگي مرزي و بياهميت منصوب شد و به نوعي از مسكو به تبعيد رفت و تا زماني كه استالين زنده بود به پايتخت برنگشت. فرانك ديكوتر مينويسد: «ديگر نامي از او نيامد. پس از سال 1946، جشنهاي روز پيروزي معلق و خاطرات سربازان، افسران و ژنرالها ممنوع شد. در خاطرات رسمي جنگ، همه به خفا رانده شدند تا استالين بتواند به تنهايي بدرخشد. در سال 1947 زندگينامه كوتاه استالين، براي خوانندگان معمولي، با سر و صداي زيادي منتشر شد. اين كتاب تا سال 1953، هجده ميليون فروخت... فصل جنگ ميهنپرستانه بزرگ بدون ذكر هيچ يادي از ژنرالها، به ويژه ژوكوف، استالين را معمار پيروزي قلمداد ميكرد.» ميگويند -و درست هم هست- كه استالين تا آخر عمر به اين «تصفيه» ادامه داد، چراكه ميخواست «مانند خدايي دور از دسترس و بر فراز ديگران باشد.» همه ديكتاتورها اين را ميخواستند و ميخواهند. منتها برخي -مثل استالين- موفق ميشوند و برخي ناكام ميمانند. اما رسم و رويه، همهجا تقريبا يكسان است.