زهر فراق
بيا كه در غم عشقت مشوشم بيتو بيا ببين كه در اين غم چه ناخوشم بيتو
شب از فراق تو مينالم اي پري رخسار چو روز گردد گويي در آتشم بيتو
دمي تو شربت وصلم ندادهاي جانا هميشه زهر فراقت همي چشم بيتو
اگر تو با من مسكين چنين كني جانا دو پايم از دو جهان نيز در كشم بيتو
پيام دادم و گفتم بيا خوشم ميدار جواب دادي و گفتي كه من خوشم بيتو
سعدي