سقوط اتوبوس زندگي خبرنگاران
عبدالكريم حسينزاده
عليرضا كيانپوراز اعتماد زنگ زد و از سانحه اتوبوس خبرنگاران مطلعم كرد. از اين به بعد تاريخ از امروز به عنوان «روزي كه اتوبوسِ خبرنگاران سقوط كرد» ياد خواهند كرد. اولش گيج بودم و داغ؛ نفهميدم چه شده اما بعد كه عميق فكر كردم، ديدم اتوبوسِ زندگي خبرنگاران اين مملكت، بيهيچ بيمهاي، بيهيچ پشتوانهاي، بيهيچ اطميناني از آينده، از پرونده و دادگاه و هزاران درد ديگر مدام در مخاطره سقوط است! زخم نشسته بر جسم و جان و روح شما خبرنگاران تازه نيست؛ يك روز از كارفرما ميخوريد، يك روز از كساني كه توان اندك انتقادتان را ندارند و يك روز هم از كساني كه نميتوان گفت بالاي چشمشان ابروست و امروز هم از چرخه هستي و دست تقدير و بازي روزگار! حقيقتا دلم گرفت و سوخت و آتش گرفت از اين همه درد شما بزرگواران به جان و دل ميخريد تا واگويي وقايع بكنيد و شرف اهل قلم باشيد. نميخواهم يأسآلود حرف بزنم. نميخواهم از رنجها بگويم اما اين روزها رنج و درد بر سرمان آوار شده، شمار جانباختگان كرونا بهكنار، درگذشت مهشاد كريمي و ريحانه ياسيني عمق درد و آلامم را صدچندان كرد.
من كه ديگر وكيل ملت در نقده نيستم؛ سالهاي نمايندگي در همين ايام و حتي يك بار در فصل پربرف زمستان، ميزبان خبرنگاراني بودم كه براي پوشش اخباري تلخ و شيرين؛ بيشتر تلخ نظير مصائب كولبران و فجايع درياچه اروميه و البته گهگاه شيرين چون جشن گيلاس به اينجا ميآمدند، بياندك چشمداشتي و همواره تلاش كردم تا اگر كاري هم نتوانستم برايشان بكنم، رفيقشان باشم، برادرشان باشم و كنارشان باشم تا قشري كه بيهيچ پشتوانه پا به اين سفر گذاشته، لااقل در امنيت و آسايش سفرش را به پايان ببرند. امروز اما... .
زنگ كه زدم به دكتر عيدلي رييس بيمارستان، بين بچههاي خبرنگار بود و دكتر آقازاده رييس دانشگاه و آقاي شهرياري استاندار هم خيلي سريع خودشان را به نقده رسانده بودند.
اما كاش ما ميزبان شاديهايتان بوديم، نه غمها و سمفوني سوگ و مرگ و دردهايتان.
كاش چلچراغ شاديهايتان، عروسيتان و سالروز ميلادتان اينجا روشن ميشد؛ و چقدر شرمسارم كه چراغ عمرتان اينجا به خاموشي گراييد!
خواهران عزيزم روحتان شاد و يادتان تا هميشه گرامي.
نماينده پيشين مردم نقده و اشنويه